و خداوند كپي پيست را آفريد 3
با توجه به اين که مسوولان محترم و مقام معظم رهبري و نمايندگان مجلس هفتم بر روي زمين مدتي است که قصد دارند تا براي ملت شريف ايران لباس ملي درست کنند، و با توجه به اينکه در اين زمان يکي از مهم ترين امور، و شايد اهم امور، اين است که لباس هاي ملت ايران مطابق فرهنگ ايران باشد، لذا براي همياري در اين امر مهم، مشخصات لباس ملي ايرانيان به عرض مي رسد. پيراهن عثمان: پيراهن ملي ايران بايد سفيد، دراز و گشاد باشد، تا در صورت درگيري با دشمن و خونين شدن، جاي لکه هاي خون مظلومانه که توسط جلادان تا بن دندان مسلح استکبار روي آن مانده معلوم باشد و بتوان آن را به راحتي پيراهن عثمان کرد. آستين داخلي: آستين پيراهن ملي ايران بايد تنگ و دکمه دار باشد و کليه نکات امنيتي در آن رعايت شود، تا دست استکبار جهاني نتواند از آستين عوامل داخلي و بخصوص دوستان انقلاب در بيايد. ضمنا در مورد کساني که نقش موثري در نظام دارند بايد برش آستين جوري باشد که نتوان در آن مار پرورش داد، معمولا مارهايي که در اين شرايط در آستين پرورش پيدا مي کنند جهت جاسوسي و نفوذ اقدام مي کنند، لذا ضروري است که آستين اين پيراهن ها به سيستم شنود صدا مجهز باشد. مچ آستين و برش زير بغل: مچ آستين و برش زير بغل لباس ملي ايران بايد طوري باشد که وقتي مي خواهند با شرکت در راهپيمايي هاي ميليوني مشت محکم به دهان استکبار جهاني بزنند زير بغل شان جر نخورد و مچ آستين شان پاره نشود. گشادي آستين: با توجه به اينکه مسوولان محترم نيروي اتنظامي و قضايي و مالي و سياسي و امنيتي و تاحدي وغيره ممکن است بخواهند چوب توي آستين ملت بکنند، لذا بايد لباس ملي ايرانيان از آستين مناسب گشاد برخوردار باشد. خشتک مناسب: خشتک شلوار ملي ايرانيان بايد از نوع بالا ساسون دار و پيلي دار برخوردارباشد تا زماني که مسوولان امر مي خواهند خشتک ملت را بادبان کنند بادخورش خوب باشد. همچنين طراحان تلاش کنند از نوعي خشتک پرتابل استفاده کنند که در زماني که قرار است خشتک مردم را سرشان بکشند خشتک مذکور جر نخورد. در مورد عناصر غيرخودي خشتک بايد از جنس چلوار باشد که اگر مسوولان امر خواستند آنرا جر بدهند، هزينه نظام بالا نرود. پاچه شلوار: حتي الامکان طراحان لباس ملي ايران بايد شلواري با پاچه گشاد را انتخاب کنند تا وقتي مسوولان امر مي خواهند پاچه ملت را بگيرند، با مشکل مواجه نشوند، در مورد نيروهاي خودي پاچه شلوار بايد از نوع چاکدار و با قابليت تاشو باشد تا اين پاچه پاره هاي پاچه ورماليده بتوانند از شلوار مناسب استفاده کنند. دامن بشور و بپوش: با توجه به اينکه مسوولان امر، اعم از بانوان و آقايان، بخصوص در جناح راست و کارگزاران يک طوري هستند که دامن شان دائما لک مي شود، براي حفظ کيان مملکت و عزت اسلام و مسلمين، حتي الامکان از پارچه هايي براي دامن استفاده شود که وقتي لکه مي شود قابليت شستشوي سريع و ماستمالي داشته باشد. همچنين طراحان لباس ملي ايران براي دامن مسوولان بلند پايه از ميني ژوپ استفاده کنند که دست مردم به دامن آنها نرسد. در مورد عناصر دشمن، روزنامه نگاران، هنرمندان، مخالفان و عناصر غير خودي از پارچه دامني کتان و پشمي استفاده شود که اگر دامن شان لکه دار شد، حالا حالا ها قابل لک گيري نباشد. چادر سياه و کفن سفيد: با عنايت به اينکه بانوان محترم قرار است با چادر سياه به خانه شوهر بروند و با کفن سفيد از آن خارج شوند، لذا اين دو نوع لباس به عنوان لباس ملي بانوان ايراني انتخاب مي شود. استفاده از هرنوع دامن عفت قابل لکه دار شدن، هر نوع مانتو چاکدار، روسري کالسکه اي( با قابليت عقب و جلو رفتن) و غيره ممنوع است. کفش تنگ به شکل چکمه: با توجه به اينکه ملت ايران عادت دارند که پا توي کفش بزرگان مي کنند، لذا طراحان تلاش کنند از کفشي استفاده کنند که کسي نتواند پايش را از آن دربياورد و توي کفش ديگران بکند. ضمنا بهتر است کفش ها به سيستم امنيتي مجهز بشوند که وقتي کسي ريگي به کفشش بود کفش مذکور بوق بزند و نيروهاي امنيتي را متوجه دشمن کند. همچنين با توجه به اينکه لنگه کفش کهنه در بيابان نعمت مي باشد، نوع لباس مردم در هنگام عبور از بيابان به شکلي باشد که به هر نوع لنگه کفش کهنه( از قبيل شوراي نگهبان، شوراي تشخيص مصلحت نظام و ديگران) احترام گذاشته و به بهانه اينکه در بيابان هستند پا توي لنگه کفش هاي کهنه نکنند. کلاه گشاد: با توجه به اينکه در هر دوره سياسي کشور ممکن است لازم شود مسوولان امر کلاه جديدي سر مردم بگذارند، يا کلاه آنها را بردارند، لذا طراحان موظفند که از کلاه گشاد و مناسب حمل و نقل سريع استفاده کنند. تنيجه گيري اخلاقي: لباس بايد به تن ملت برازنده باشد
بهزاد @ 02:17
―
سلام،
امشب فقط می خوام شعر بنویسم. همین...
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی
دی یاد تو ام مونس در گوشه ی تنهایی
در دایره ی قسمت ما نقطه ی پرگاریم
لطف آن که تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست
کفرست درین مذهب خودبینی و خود رأیی
آخرش هم با یه فال حافظ تمومش می کنم:
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا می داری....
شبتون به خیر
بی خبر @ 01:33
―
پستی مثل پستای قبل
به نام آن که می دهد، پس مختار است که خود بگیرد؛
سلام،
با این که این بخش از Weblog مخالف زیاد داره، ولی چیزایی هست که دل تنگ هر کسی بخواهد که بگوید. و چون قرار بر این شد که بگوییم پس می گوییم... امیدوارم ارزش یک بار خوندن رو داشته باشه.
امشب هوا بارونی بود و خیلی لذت داشت اگه می شد چند قدمی زیر بارون برداشت و با خود خلوت کرد. من و سوری عزیز هم گشتی زدیم البته با ماشین که فکر کنم یک ساعتی طول کشید. این شعر که مال فریده! خواننده ای که برای اولین بار ازش آهنگی رو گوش می دادم، توی ماشین یه چند باری Play شد شعرش خیلی جالب بود. براتون می نویسم:
« اگه با تو نبودم، برات که بودم
اگه چشمات نبودم، نگات که بودم
همه ی گفتنی هام فقط تو بودی
اگه حرفات نبودم صدات که بودم
اگه پاهات نبودم، یه راه که بودم
اگه گریه نبودم، یه آه که بودم
تو خودت مثل روز آفتابی هستی
اگه خورشید نبودم، یه ماه که بودم
می تونستی واسه من یه چاره باشی
توی آسمون دل ستاره باشی
اگه شیرازه ی من پاشیده از هم
می تونستی گره ی دوباره باشی »
خب از شعر و این بحثا که بگذریم، یادم می یاد وقتی که نتایج رو اعلام کردن دوستان از رتبه هاشون گفتن و خوش حالیشون رو یه جورایی ابراز کردن. اما ماهایی که چیزی نگفتیم، دلیل بر این نبود که ناشکریم و ناراضی از این رتبه. باید بگم که من وقتی رتبم رو دیدیم جدی باورم نمی شد(حتماً می گید که این چه قدر از خودراضیه!)، نه این طوری نیس، چون کسایی که دور و برم بودن خوب یادشونه که با اوضایی که من داشتم اصلاً امید به مجاز بودنم هم نبود. خب باید بگم که اون بالایی این دفعه هم خیلی خوب هوام رو داشته و دمش گرم. من بارها گفتم که لیاقت این همه لطف رو نداشتم و اون بی حساب می بخشه... امیدوارم که بتونم برای ارشد یه دانشگاه نسبتاً بهتری رو انتخاب کنم، خب با این شکست که در کنکور خوردم می تونم برای کنکور های بعدی بهتر برنامه ریزی کنم.
برای پشت کنوکوری ها عرض می کنم: یه چیز دیگه که این روزا ما متوجه می شیم که چی بهمون می گفتن قبلنا، اینه که برخلاف همه ی چیزایی که تو دبیرستان تو کله ی بچه ها فرو می کنن، بعد از کنکور مخصوصاً برای پسرا کاره که مهمه. (البته خیلی از دخترها هم دوس دارن که درس بخونن و کار کنن و به اصطلاح خودمونی دستشون به جیب خودشون بره) (و باز هم باید بگم که کمتر پیدا می شن کسایی که فقط دوس دارن درس بخونن، من خودم 60% برای کار و 40% برای ادامه ی تحصیل درس می خونم) و مدرک فقط لازمه ی کاره اما کافی نیس. اینو باید داشته باشی تا قبولت کنن که براشون کار کنی. اما از این جا به بعد چیزی که مهمه به قول بزرگا جوهره ی کاره. باز یکی از اقوام که استاد دانشگاه آزاد قائم شهره می گفت (و البته من اینو از آقای گوهری که نمی دونم چی کاره ی دانشگاه "صنعتی" شاهروده هم شنیدم) که همون مدرکی که دانشگاه تهران میده همونو دانشگاه صنعتی شاهرود میده، و همونو دانشگاهی که هممون می دونم توش چی خبره، "دانشگاه آزاد شاهرود" میده، اگه رشته ای که شما می خوای بخونی تو همه ی این دانشگاه ها هست شما بهتره که بهترین دانشگاه رو از لحاظ راحتی در درس خوندن و راحتی در رفت و آمد و از لحاظ هزینه انتخاب کنی. فقط یه چیز می مونه که حتماً می دونید (جهت یادآوری میگم) شما اگه تو یه شهری مثل شاهرود مکانیک بخونی آخرش با توجه به وضع حاضر شهر باید بری یه شهر دیگهی مثل سمنان و اراک و ... که تقریباً صنعتی محسوب می شن، تا کاری که مورد علاقتونه رو پیدا کنی (کسایی که فقط علم محظ رو می خوان از این قضیه مبرا می شنا!!!). هممون می دونیم که کار تو یه کارخونه ی معتبر و مجهز با کار کردن تو یه کارگاه کوچولو که فردا معلوم نیس باشه، فرق می کنه.
و چیز دیگه ای که مهمه اینه که البته وقتی شما رتبه ی زیر 1000 ریاضی یا زیر 500 تجربی میاری بحثت فرق می کنه. اینو هم باید بدونیم که همه این رتبه ها رو نمی یارن شما می تونی توی دانشگاهی درس بخونی که هر کدوم از استاداش خودشون می تونن برای تو کار مهیا (محیا، نمی دونم!!!) کنن. می تونن به یه کارخونه ی تر و تمیز (به قول Mummy ترگل برگل) معرفیت کنن و نونت رو کنن تو روغن بوقلمون.
پس رقابت در کنکور هست. ولی اگه نشد، نمی شه گفت که آخر دنیاس. مثلاً می تونم یه بنده خدایی رو بهتون معرفی کنم که دانشگاه آزاد سمنان مکانیک خونده، و الآن با این که سرباز سپاست ماهی 450000 تومن حقوق می گیره از وزارت صنایع و معادن. البته من تعریف این آقا رو برای دوستان کردم. ولی می شه امیدوار بود که فردا برای همه وجود داره، تا خودت چه جوری فردات رو رقم بزنی.
اینا همون چیزاییه که Postchi بارها در موردش صحبت کرده که با نمره ی 25 تا سؤال عربی نمی شه افراد رو رده بندی کرد و گفت کی خوبه کی بده و کی بدتره و باز بدتر از اون کی اجازه ی زندگی کردن رو داره و کی اجازه ی زندگی کردن نداره، و کی میتونه عاشق بشه، کی نمی تونه!
خب مثل این که Postام خیلی طولانی شده. بهتره ادامش رو بذارم برای بعد...
خوشحال می شم نظرتون رو در مورد چیزایی که گفتم بدونم...
تابعد
بی خبر @ 00:25
―
!بـــــــــــــــــــــــــــــی Title!
الو الو الو لوبیا هستم لوبیایی:
"عارضم" خدمت استاد اعظم "بِچِه فامیل" کــــــــــه با توجه به اسناد "محفوظ فی لوحی" و کتابی و سندی و مدرکی "گفتنیست" که در سندیت لغات هیچ تحریفی و دستبردی و تجاوزی صورت نگرفته و نخواهد گرفت، پس در این باب هیچ گونه شک و تردیدی راه ندارد...
"علی ایُّ حالٍ " "اگر چنانچه" هر گونه سندی "حاکی از" این که "شخص مشخوص" دیگری "همچنین" لغتی را در جایی به کار گرفته و "قانون حمایت از مؤلفین"-"Copy Right" آن را مختص به "خود خودش" کرده باشد را می پذیریم.
با توجه به علم رجال و این که "علمای اعظامی"که دستی چند در این "مقوله" دارند هم دیگر را قبول نداشته و دماغی در Pie ی هم می کشند "فلذا" باز گفتنیست که "این داستان سر دراز دارد و از حوصله ی جمع حاضر خارج"
خب "پس فلذا اگر" شما به لغتی "این چنینی" برخوردی که می توانستی آن را در این "فضای غیر مأنوس لوبیا" در "خط بدکاره ی ایترنت" بذاری، ما هم پذیرا خواهیم بود و منتظر....
پیام بازرگانی: لوبیایی بمانید با تشکر.
عرض شود که داشتم می گفتم، بهـــــــــله (از نوع اشرفیش)! ما هم از بی پولی وادار شدیم که به پیام بازرگانی روی آورد.
خب حال ما ناخوش است و از برای شما Post می نویسم. با ما همراه بمانید. یه سری به اتاق فرمان بزنیم بر می گردیم....
دوستان از این که لوبیا رو برای خوندن انتخابیده اید متأسف!، ببخشید مُتِشَکریم... با یه تک خوتنی کوچولو چه طوررید؟؟؟
« امـــــــــــــان، های امان، آمان، امان، امــــــــــــــان از روزی که لوبیا رو جو بیگیره!!! » جالب توجه خوانندگان عزیز: هر طور پایه اید می تونید این رو بخونید...
خب بریم سر اصل مطلب:
اصل مطلب؟! آها اصلش این بود که چند روزگاریست که دوستان از این صحبت می کنند که بحث داغ و کله پز و کله خور و کله بر سیاست رو بکشن وسط ولی انگار بخاری از آقایان راست نمی شه. می خواستیم از این که چرا در کابینه هیچ وزیر زنی نداریم بنویسیم و این که چه تفاوتی بین این کابینه و کابینه های قبلی محسوس است؟ و این که چرا آقای Mr. President یک نماینده ی 50% معلولیت رو فرستاده که رأی اعتماد بیگیره؟؟؟؟ من که هم تعجب می کنم و هم از فوضولی دارم می میرم. این نماینده ی کجا بود اسمش یادم نمی یاد خوب زد تو پر حضرات.
اهه، می بینم که وزیر آموزش و پرورش هم رأی نیاورد. یکی از اقوام که آدم نسبتاً کله گنده ای در آموزش و پرورش استان مازندران بود می گفت که ما از این آقای اشعری هم حاذق تر و با سواد تر و مدیر تر هم داریم و نمی دونم که چرا از این آقا برای وزارت می خواد استفاده کنه.
امیدوارم همون طوری که رئیس مجلس گفته مردم با این کابینه طعم شیرین خدمت گذاری رو ببینن...
این داستان سیاست که دار بر سر مردم میندازد هم عجب بحثیست آقا، به درد آدمایی می خوره که سرشون درد می کنه واسه این که تنشون رو بخارونن....
دیگه بهتره که بیش از این به این Postام آب نبندم... شب خوش
بی خبر @ 23:47
―
لغات لوبیایی
سلام،
بعد از استاد بیل پور خدا بیامرز مجبور شدم که خودم جورشو بکشم.
در این Post صرفاً از حیث مزاح لغاتی چند از تکه کلوم های لوبیایی رو می نویسم. پیشاپیش از بی مزگی این Postام کمال عذرخواهی را دارم. اصلاً هم مؤدبانه بلد نیستم بنویسم...
1. اساس، اساساً: اولین بار توسط لوبیا به کار گرفته شد و به مرور توسط افراد مختلفی در Blog به کار رفت. eg : یه حال "اساس" بهت می دم.؛ -: پایه ای؟ -: "اساس".؛ "اساساً" جالب بود.؛ "اساساً" مجل داره.
2. پایه، پایه ای؟، پایتم!، پایه باشین!...: مشخص نیس که چه کسی آن را ابداع کرده! آقایان جلالی، مزینانی، کریمیان، الیاسی، سپاسی و عده ی کثیر دیگری در شکل گیری نوع تلفظ آن با لهجه ی غلیظ شاهرودی دست داشته اند.
3. فعلاً: در آخر Chatها و Postهای لوبیا اساساً به کار می رود.
4. تا بعد: توسط استاد برتر Loobia، استاد مهدی گلچین به کار می رود. در آخر مقاله های تدریسی اش که به شکل جزوه و به صورت Up to Date برای هر کلاسی که به ایشان واگذار می شود Type شده در اختیار دانشجویان گذارده می شود. به کار می رود...
5. می ریم: بیش از همه توسط مزینانی در آخر صحبت های تلفنی و Chat و برخی از Postهای این موجود خارق العاده ی ریزه میزه به کار می رود.
6. تور خدا: توسط سرخی شدیداً به کار می رود. به هنگامی که چیزی را می خواهد بداند یا بگیرد یا که کارش گیر است، البته با تلفظ فوق العاده خاص خودش
7. کار نداری: از لغات منسوخ شده ی لوبیایی ها در هنگام وداع
8. Everyone has his own idiosyncrasies & predicaments: عبارتی است عجیب از Mr. Engineer Sadeghian که بار ها و بارها توسط سوری به کار رفته و می رود.
9. بله آقا، چی آقا، نه آقا: به کرات توسط لوبیایی کبیر، طالبی به کار می رود. ( در کلاس پسرها، دختراش رو نمی دونم. ) لازم به ذکر است که این واژه ها به شدت مورد علاقه ی لوبیایی هاست.
10. کار نداری؟ ( و بدون هیچ مکثی ) خدا حافظ: در اواسط مکالمات تلفنی با Postchi بدون هیچ پیش زمینه ای به کار می رود.
11. احوالت خبه؟ چه اخبار؟ چه دوری؟: با لهجه ی شاهرودی غلیظ توسط مزینانی و DB به کار می رود.
12. چه خبر؟، دیگه چه خبر؟ چی کار می کنی؟: بار ها و بارها در طی یک مکالمه ی تلفنی با لوبیا به کار می رود. ( هر وقت کم میاره اینو می گه.... )
13. انواع تکه کلوم های ابی در Concertهاش که بین آهنگ هاش می خونه از قبیل: قوربون شما؛ آیه که نازل نشده ...؛ Mr. Jack؛ آقای جعفر؛ اومدیم تا وسط راه، اما سیممون اندازه نشد؛ نشد که بشه واقعاً...؛ و ...
14. ولما کن ( velemakon ): گفته ایس با لهجه ی شاهرودی که جغل به کار می برد و بر سر زبان لوبیا نشسته است.
15. چقر (چغر): همون پس (Pes) شاهرودی است که لوبیا اولین باری که گفت بهش خندیدن.
16. یک سری لغات شمالی که توسط لوبیا به کار می رود و اکثراً بقیه ی لوبیایی ها نمی فهمند. مانند تی فدا بَوِم(فدای تو بشوم)؛ تی خِنا بِدون(دمت گرم، خیلی مؤدبانه تر)؛ اَو(aw) وِ چِچی گنه؟ (این دیگه چی میگه؟)؛ کَیی (کدواز نوع چمبل، شمالی ها به آن علاقه ی خاصی دارن، در غذاهای مختلف آن را به کار می برند)؛ گَزَنه: (A punishment tool for shomali kids، گیاهی که می گزد به شدت حساسیت زاست و باعث تورم می شود. بسیار مقوی است و به عنوان سبزی آش نیز به کار می رود)؛ پِلاکَر(کف گیر، معادل فارسی پلو ریز، وسیله ای که با آن پلو را از دیس در باشقاب (شمالی بشقاب) می ریزند) و ... ( آموزش خصوصی گویش شمالی همراه با آموزش سبک آشپزی با استفاده از مواد غذایی خطه ی شمال، در صورت علاقه می توانید با شماره ی 009891200000000 تماس بگیرید، همراه با پانسیون 10 روزه در شمال کشور )
امیدوارم که بعد از این Post من دوستان یه حالی به نظردونی ها بدن. ما این جا واقعاً نمی دونیم که چی بنویسیم به درد بخورتره!!! شاید بهتر باشه کسایی که به Weblog سر می زنن نظراتشون رو در این مورد بنویسن. تا جایی که از دستمون بر بیاد حتماً بی درغ پایه خواهیم بود...
این آهنگ رو از ابی همگی شنیدیم، ولی برای من بسیار جالبه البته بیش تر تفسیر شعرش، نگفته نماند که خود آهنگ هم بسیار جالب و پرخاطره اس:
« خورشید خانوم چارقد مشکی نمی خواست
مثل شما با این سر و شکل و لباس
کپه ی نور ما سبک تر از هواس
خورشید خانوم رها تر از من و شماس
هر کی می خواد با کلاشی، سر کلاس نقاشی
پیرهن گل دار نکشیم، خاطره ی یار نکشیم
درخت سرباز نکشیم، بدتر از اون ساز نکشیم
باید بدونه عاقبت دوباره پرواز می کشیم
درای این مدرسه رو رنگی و دلباز می کشیم
رو کاغذای بی صدا ساز می کشیم، ساز کشیم »
شب بر همگی خانوم ها و آقایون خوش
بی خبر @ 01:23
―
بازم Title یادم رفت!!!
به نام آن که خود عاشق ترین است؛
بازم اول سلام،
نمی خواستم این حرفای دلم رو این جا بنویسم. آخه خودتون که می دونید کسایی پیدا می شن که بگن که یارو خواسته به رخ بکشه. یا که بگن که می خواسته بگه ما هم مکه رفتیم و از این حرفا...
خب بیماری استسقا که با آبی جز آب زمزم بر طرف نمی شه. اونم بعد از یه طواف عاشقانه به همراه یار دور کوی او. من هم گفتم از اون جا، شاید از عطش و تشنگی این روزها کم بشه ولی با حلوا حلوا گفتن که دهن شیرین نمی شه!!! ما خواستار دیدار روی یاریم و این چله که شروع کردیم به چهل نمی رسه...
اما، قبلاً هم گفته بودم کاشکی که من هم مثل خیلی از بازدیدکننده های Weblog ناشناس بودم تا می تونستم حرف دلم رو بزنم. یاد این شعر تکراری افتادم:
ای بازیگر، گریه نکن! ما هممون مثل هم ایم
صُبا که از خواب پا می شیم، نقاب به صورت می زنیم
یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه، یکی میشه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورت های ماست،
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یه دفعه، قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن، رها شو از حیله ی خواب
نقش یک دریچه رو، رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده، جای خودت نفس بکش
کاش که می شد تو زندگی، ما خودمون باشیم و بس
حتی برای یک نگاه، حتی برای یک نفس
تا کی به جای خودِ ما، نقاب ما حرف بزنه؟؟؟
تا کی سکوت و رج زدن، نقش نمایش منه....
دوست دارم ولی ای کاش می شد لحظه لحظه های این سفر رو برای اولین بار برای خودم و شما این جا می نوشتم. شاید اگه در مورد کنکور بنویسم بهتر باشه. در مورد روزهایی که با تمام سختی هاش شب هایی داشت که هیچ وقت از یادم نمی ره شب هایی که همراه با این آهنگ ها ترانه های عاشقانه می خوندیم تا شاید خواب چشم ها رو با خودش ببره. شب هایی که دلت یه جای دیگه بود اما این قفسش رو این جا بسته بودن.
اون روزا بیش ترین چیزی که منو آزار می داد انتظارایی بود که همه از من داشتن. انتظارای به جا و نا به جای حتی عزیزترین کسات که نگرانت می کرد که یه روزی مثل امروز نتونی برآوردشون کنی. خب هر چی بود گذشت. برای من که در عین سختیشون خیلی به یاد ماندنی بودن....... بقیش رو می ذارم برای Post بعدیم.
خونه خالی، خونه غمگین، خونه سوت و کور بی تو
رنگ خوشبختی عزیزم دیگه از من دوره بی تو
مه گرفته کوچه ها رو، اما سایه ی تو پیداست
میشنوم صدای شب رو، میگه: « اون که رفته این جاست »
تو با شب رفتی و با شب میای از دیار غربت
توی قلب من می مونی پر غرور و پر نجابت
حالا دست منِ تنها، شعر دستاتو میخونه
حس خوب با تو بودن، تو رگای من میمونه
تا بعد
بی خبر @ 00:49
―
شب های تنهایی با دل
به نام بخشنده ترین
سلام؛
ازین که لوبی رو در وبلاگ نمی بینید حتماً به قول استاد قناد خییییـــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالید.
قبل از هر چیز می خوام با یه معذرت خواهی از همگی اونایی که نتونستن دست زحمت کش پدر رو تو دستاشون احساس کنن، نتونستن شونه های گرمش رو جایی برای گریه کردن پیدا کنن، و نتونستن دستش رو که نماد دست رئوف و بخشنده ی علی در خونه های ماست ببوسن و هم چنین عذرخواهی به خاطر چند روز تأخیر برای این پستم؛ روز پدر رو به همه ی پدرای دنیا تبریک بگم، و دستشون رو ببوسم... گفتنی ها رو دوستنا تو Postهای قشنگشون در این مورد گفتن. دیگه من که چیزی ندارم بنویسم....
امشب باز با دلی گرفته توی اتاقم نشستم. در و دیوارای اتاقم با این که تازه رنگ خوردن ولی هیچ حسی بهم نمیدن، خیلی پوچ شدن، به قول اخوان ثالث: « هیچ چون پوچ عالی نیست ». می خوام از آخرین شب های اون جا براتون بنویسم، به این امید که خاطراتش برام تازه بشن و ازین غم دنیایی نجاتم بده.
دقیقاً یه شبی مثل شب تولد حضرت علی بود که در حال طواف چشت به اون یه تیکه از رکن یمانی (همون بعدی از خونه ی کعبه که اعتقاد داریم به خواست اون بالایی برای فاطمه باز شد تا داخل بشه و به کمک فرشته ها علی رو به دنیا بیاره.) که پرده ی کعبه باز شده بود و لبه ی اون شکاف رو با نقره پر کرده بودن، که می افتاد، ناگهان اشکی بود که چشمت رو شستشو می داد و از همه ی ناپاکی هایی که بهش نیگاه کرده بود پاکش می کرد. شاید خدا اشک رو برای همین آفریده که با دیدن اون مکعب مشکی بزرگ که شاید محور زمینه، یا اون گنبد سبز رنگی که که که .... (نمی تونم توصیفش کنم، باید فقط ببینیدش، آرزو می کنم تو همین سال ها به این آرزو برسین) یا با دیدن روی پدر و یا مادر یا با دیدن..... چشمتون رو حداقل برای مدتی از دیدن این دنیای بی ارزش زود گذر بشورونه. فکر می کنم که آدم با دیدن این ها که به اعتقاد من نمادهای پاکی از وجود خدا در زمین هستند، به ارزش این که میتونه ببینه پی ببره و دیگه چشمش رو به روی هر چیز دنیایی بی ارزشی باز نکنه!!!
از اون جا نمی شه زیاد تعریف کرد. آخه بیش تر دیدنیه تا تعریف کردنی!!! شاید دیده باشین بعضیا رو که شروع می کنن از غذا و ماشینا و رفت و اومد عربا و .... تعریف کردن، ولی اینا که روح مکه نیس، اینا که قابل تعریف کردن برای دیگران نیس، اگه تونستی احساساتت رو برای دیگران تشریح کنی، کار کردی! همون کاری رو که دکتر شریعتی می کنه تو کتاب حجش، البته اون بیش تر نظراتش رو مینویسه تا احساسش، شاید یه قدم اون ور تر از نظر، احساس باشه....
یه چیزایی رو کنار گذاشتم که تو این Post براتون بنویسم، امان از عاشقی که حواس واسه آدم نمی ذاره.
گل هام گل آفتاب گردون، می ترسه دلم از بارون
یا رب تو شب مهتابی، لیلی رو نگیر از مجنون
بازم امشب مهتابه، دل تنگم بی تابه
می بینه ماه از اون دور، که چه عاشق بی خوابه
عزیزم فردا اینه، بیا امشب یادم کن
شب و هر شب زندونی، سحرا آزادم کن
عزیزم از تنهایی، دل عاشق پر درده
مثل ابرا سرگردون، پیش خوابه شب گرده
مثل ابرا سرگردون، دو تا چشمام پر بارون
توی دستام می خشکن، گلای آفتاب گردون
فعلاً
بی خبر @ 01:05
―
وقتي شب جمعه روز پدر ميشود
سلام
اخطار
خواندن اين پست توصيه نميشود!!!!.اين پست از لحظه هاي غم انگيز سرشار است.
امروز با رفيقم (ي) رفته بوديم هيئت. بعدش ساعت 12 رفتيم بلوار تا درد دل كنيم.خيلي دلش پر بود. ميگفت هيچ نوع علاقه اي نسبت به پدرش نداره و بود و نبود پدرش براش فرقي نميكنه.ميگفت منو درك نميكنه و حرفاي چرت ميزنه و ....دلم داشت منفجر ميشد.آخه من با بابام خيلي رفيقم و از اين نوع احساسات نسبت بهش ندارم.يادم اومد امروز پنج شنبه است. من سر مزار نرفته بودم(طبق معمول)
ولي دوست داشتم يه نمايش نامه واسه خودم از مزار امروز مجسم كنم.
من خانواده اي را ديدم كه همگي بر سر قبري نشسته بودند. ازشان پرسيدم مرده شما چگونه فوت شد؟گفتند اين مرد پدر خانواده بوده و به علت عدم توان تامين هزينه خانواده خودكشي كرده.كمرم شكست . يادم آمد هان در محله خودمان بود . پسري 8 ساله داشت.يادم اومد كه هم محله اي ها همه ميگفتن كه عجب مرد احمقي!!!! به خاطر .. ميليون پول خودشو كشته . ولي هيچ كس نگفت كه آن مرد طاقت نگاههاي ملتمسانه فرزند را نداشت . او طاقت شنيدن صداي شكم فرزندش از زور گرسنگي را نداشت.... آه آخر او پدر بود. ياد اين شعر از علي رضا دهقانيان شاعر تواناي شاهرودي افتادم.
...... بعد آهسته پرسيد :بابا
دفتر مشق من را نديدي
با همين جمله الته ميگفت
كيف آيا برايم خريدي
اخمهاي پدر توي هم رفت
پاسخش باز شرمندگي بود
مرگ در چشم اين مرد عاجز
بهتر از اين سرافكندگي بود
گفت يادم بيانداز فردا
كيف خوبي برايت بگيرم
در دلش از خداوند ميخواست
كاش تا صبح فردا بميرم.......
.....................
من پسركاني ديدم كه در مزار هنگامي كه روي پدرشان خاك ميريختند با تمام وجود به خدا فحش ميدادند.ميگفتند ديروز هديه روز پدر را خريديم. هيچ كس به احساسات پاك آنها توجه نداشت و همه در صدد ساكت كردنشان بودند كه كفر نگوييد تن پدرتان در گور ميلرزد..و....
......................
من زني را ديدم كه بر روي قبر شوهر نوزاد را شير ميداد.ميگفت بچه را آوردم تا با نگاهش هديه روز پدر را بهت داده باشم . يادته همونطور كه ميخواستي پسر شد....ولي نميدانم چرا كودك ميخنديد و مادر گريه ميكرد !!!....
.........................
من نوجواني را ديدم كه به پدر ميگفت به مولا ديگه اذيتت نميكنم . به خدا ديگه نميگم دركم نميكني.تازه يادش آمده بود كه چرا پدر ميگفت ساعت 12 بايد خوابيد.آخر تا آن لحظه نفهميده بود كه پدر هر روز ساعت 5 سر كار ميرود.....فقط ميگفت برگرد با همه خوبي ها و بديهات
.........................
دختري را ديدم. چه معصومانه و بيصدا ميگريست . ميگفت 7-8 سال پيش پدرش را از دست داده.ميگفت خيلي چيزارو تو زندگي امتحان كرده ولي هيچي جاي خالي پدرش را پر نكرده. دخترك ميخواست جمله اي بگويد ولي نميتوانست. ميگفت پدر....
پدر.....
بعد از گفتن پدر حالش عوض ميشد و ديگه نميتونست صحبت كنه.
شايد ميخواست بگه پدر چرا رفتي و منو تو اين جامعه پر گرگ تنها گذاشتي
شايد ميخواست بگه پدر ناپدري منو اذيت ميكنه
شايد ميخواست بگه پدر من عاشق شدم ( و چه خبري زيبا تر از اين براي پدر)
......... و شايد ميخواست بگه "پدر روزت مبارك"
..................................
يه كم سرمو چرخوندم ديدم كه توي مدينه ام . از يه خونه صداي ناله مياد. ديدم يه پسري به پدرش ميگه بابا تو فاتح خيبر بودي . چطوري نتونستي جلوي اون نامردا رو بگيري؟ چند لحظه بعد يه مرد تنها از خونه اومد بيرون . مث تموم مردا يه بار رو دوشش بود . كمي دقيق تر نگاه كردم ديدم يه تابوت رو دوششه . بعد از دفن رفت جلوي يه چاه و تا صبح گريه كرد.شنيدم كه به خدا شكايت ميكرد كه خدايا چرا اجازه ندادي .........
بيگمان ني را بسوزاني اگر يادي از تنهايي مولا كني.......
...................................
سرمو راست كردم ديدم تو بلوارم و كنار رفيقم (ي) نشستم.پسركي را ديدم 5 ساله كه ميخواست به يه دختر سوسول آدامس بفروشه .پس از اسرارهاي مكرر توسط پسرك دختره يه چك حواله گوش كودك كرد. آنقدر عصباني شده بودم كه خواستم سيلي آبداري به او بزنم . پدر دختره بهش گفت : عزيزم بيا بشين ولشون گن اون پدر سگا رو ....
ياد اون پسرك افتادم با كلمه پدر.... گفتم شايد او هم امروز سر مزار رفته و بر سر قبري بي نام گريسته . قبري كه نشاني ندارد. شايد هم ....
بهزاد @ 02:30
―
از دست جغل که نمی شه بدون Title پست گذاشت!!!
به نام آموزگار عاشقان
سلام؛
خوشحالیم از این که دوستان Postنهی شون بالا زده و دوستان رو در امور کنکور راهنمایی می کنن.
می خواستم که ادامه ی Post قبل رو براتون بیام که .....
11. بیش تر برای بچه های بهشت می گم که تو این سال کذا سعی نکنین که هم خرِ رو داشته باشین، هم خرماهه رو بخورین. اگه براتون مهمه طرز لباس و ریش و اینا پس پی این که اعصابتون رو به هم می ریزن و کاهش تصاعدی نمره ی انظباط و اینا رو به خودتون بمالید. اما اگه فکر می کنید که تو این دو روز آخر رو می تونید قیدشو بزنید پس همون کار رو بکنید...
اصولاً مسئله ی لباس بحثی است که وقتی من برم بالای ممبرش پایین بیا نیستم و این ها. و از دقدقه های روزمره ی دانش آموزان شهید بهشتی است. من بارها اعلام کردم که وقتی آقایون فک می کنن که لباس و قیافه ی ظاهری می تونه دل آدما رو نشون بده پس بهتر آن که ما هر طور که می خواهیم لباس بپوشیم. این لباس نیس که شخصیت میاورد. این لباس نیس که می گوید کی خوب است کی بد است. اما به غلط این گونه در اذهان رشد پیدا کرده. من منکر این امر نیستم که لباس آراسته و زیبا خود از مواردیست که اسلام با خود به عرب هدیه کرد. عربی که ژنده پوش بود و جز از زبان شهوت چیزی را نمی فهمید. من به آراستگی و پیراستگی و پاکیزگی اعتقاد دارم ولی چه می شود که وقتی ما لباس ملی نداریم و به غلط به ما آموخته اند که لباس کلاسیک و سنتی ما جز بی کلاسی و زشتی و پلشتی نیس. من معتقدم همان طور که افکار، طرز زندگی، نوع خانه ها و... و... و... و حتی رنگ پوست در نقاط مختلف جغرافیایی متفاوت است پس لباس هم متغیر است. اسلام نیامد که همه را یک لباس بپوشاند. اسلام نیامد که دوغ و دوشاب را یکی کند. اسلام آمد که همه را با هر چه دارند به تکامل برساند و اندیشیدن را بیاموزد و روح خدا را با آن در انسان بیدار کند.
از ممبر که بیایم پایین می خوام یه مطلب بسیار جالبی رو براتون تعریف کنم. حدود 6 ماه پیش یه عکس دیدم تو روزنامه ی جام جم. زیرش نوشته بود « مردی که در لباس یک رباط برای شرکت "یادم نیس" در حالی در خیابان های نیویورک قدم می زند که هیچ کس هیچ توجهی به او نمی کند. » عکس کاملاً نشون می داد که مردم ان قدر سرگرم کار خودشون بودن که اصلاً انگار نمی دیدن این آقا رو. خب حالا ما این قدر تو خیابون ها، تو مدرسه و تو محل کارمون بیکار شدیم که وقتی کسی رو می بینیم که چه می دونم یکم یقه ی لباسش کجه یا که لباسی متفاوت از دیگران می پوشه شروع می کنیم برای طرف پاپوش درست کردن و ....
بد نیس اگر یاد بگیریم که یکم سرمون تو کار خودمون باشه، ما فقط در صورت تمایل طرف می تونیم نظر خودمون رو بگیم، نه این که او را مسخره کنیم. این رو هم بگم اگر آقایون می خوان که تضاد و چند دستگی و افکار جوانان به این مسائل خرده پاش مشغول نشود، بهتر است به جای این نوع برخوردها طرحی به مجلس ببرن که لباسی یک دست برای همگی دانش آموزان در نظر بگیرن. منظورم همون لباس فرمه. اون وقت هر کی خواست با این شرایط درس می خونه و هر کی نخواست هم نمی خونه...
12. تو سال پیش در روی دانش آموز بستن اونم برای رفتن به کلاس کنکور واقعاً دردناکه... « شماها هر کار بکنین دیگران هم تو مدرسه می کنن. » نه خیر شماها انگار نمی فهمین که دانش آموز ممکنه که یه روز مشکل داشته باشه، ممکنه که شبش دیر خوابیده باشه، ممکنه که یه هفته بی خوابی به سرش بزنه، ممکنه که عاشق بشه و نتونه سر ساعت 9 بره بیگیره بخوابه. خب « ... و اکثرهم لایعقلون ... ». به نظر من تنها جواب این حرکت در این خفقان اینه که بی جواب برید توی حیاط و به هیچ کدومشون هیچی نگین. ولی همون موقع یا که بعداً به باباهه بگین بیاد پدرشون ره در بیاره...
13. چیزی که من پارسال یاد گرفتم :طرز بر خورد با هر نفر متفاوت (نکته ی کنکوری: Preposition متفاوت "با" است. "از" خیلی غلطه. -استاد قناد-) با دیگرانه. پس با هر همه نمی شه یه جور بر خورد کرد.
14. یه جوری با آقایون برخورد کنید که فقط کار خودتون راه بیفته. متوجه شدید که چی می گم. اصلاً زور می گن، شما یه جوری برخورد کنین که مشکلی که دارین برطرف شه. به فکر خودتون باشین، امساله رو اصلاً نخواید که حل المسائل و المشکلات مدرسه باشین.
15. از حسودی به شدت بپرهیزید و بیش تر رقابت کنید.
16. بازم می گم "بعد از جمع بندی" در صورت لزوم حتماً از کلاس خصوصی "انفرادی" استفاده کنید.
17. خدا کنه که کمبود وقت نداشته باشید که "بد بخت" کرد منو... حتی "تو پر کردن فرم انتخاب رشته هم وقت کم آوردم..." برای حل این مشکل کتاب "پاسخگویی خلاق" می تونه زیاد کمکتون کنه. من برای حلش خیلی این در و اون در زدم تجارب زیادی هم کاسب شدم ( در صورت لزوم پایه ام تا براتون بگم چه کارایی می تونید بکنید ) ولی انگار بیش تر از اینا مسئله ی تمرکز بود که خب اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده ...
18. ندارم. دارم اسکی می رم خب بهتره بعداً اگه مطلبی به نظرم رسید براتون بگم. از دوستان هم خواهش می کنم که تجربیاتشون ره از بر و بچه های پایینی دریغ نکنن.
شعر خیلی دوس دارم، برای آن که دوستش دارم:
« آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم می زند، سلام بگویم؟
حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که "لحظه" سهم من از برگ های تاریخ است
...
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم. »
بی خبر @ 00:21
―
گلواژه هايي از سر شكم سيري 1
ابتدا از رفقاي عزيز تشكر ميكنم كه تجربيات گرون بهاشونو در اختيار ملت كنكوري ميذارن.واقعا به نكات جالبي اشاره كرده بودن.با اجازه از رفقا مام يه چيزايي واسه گفتن داشتيم كه اگه به درد دنياتون نخوره به درد آخرتتون هم نميخوره ! به يه بار شنيدنش مي ارزه
1-من و پستجي(رض) 4 سال دبيرستانمونو تو شهيد بهشتي نبوديم. من به علت اينكه شر بودم و ممد هم به خاطر اينكه ...(اگه خودش دوس داشت توضيح ميده).از همين تريبون از آغاي نصرتي كمال تشكر را داريم كه اونجا درس نخونديم ! اينو واسه اين گفتم كه يه ذهنيت غلط توي سري بچه هاي بهشتي افتاده كه خيال ميكنن خبريه... (گفتم بعضي). مدرسه هيچ كار خاصي نمي تونه واستون كنه. همه چي به خودتون بستگي داره. باز اگه شهيد بهشتي دبيراي تاپ شهرو ميگرفت يه چيزي ولي با اين وضعيت يه بار ديگه ميگم كه همه چي به خودتون بستگي داره.
2-اگه ميدونين يه چيزي رو بلتين ديگه كلاس خصوصي نرين!!! متاسفانه اكثر بچه ها كلاس رو از روي جو زدگي ميرن و 4 تا فرمول تخ... ياد ميگيرن كه عمرا يكيش به درد كنكورشون نميخوره.شما تا عيد وقت دارين روي مفاهيم كار كنين. اگه مفاهيم رو خوب بفهمين هييييچ احتياجي به هيچ كلاسي پيدا نميكنين.ضرر كلاس رفتن چند تاست كه 3 تاش از همه مهمتره : الف)خالي شدن جيب باباهه ب) مفاهيم و راه حل هايي كه خود آدم به ذهنش ميرسه بسيار ماند گار تر و پر كاربردتر از اون فرمول هاي عجيبيه!!! كه معلما تو كلاساشون ميگن.(اگه بعد از 4-5 بار خوندن و تست زدن يه مطلبو نفهميدين كلاس توصيه ميشه. اونم واسه فهم مطلب) . ج)زمان رو هدر دادين . اون 2 ساعت (كلاس) رو ميتونين 60 تا تست بزنين كه بسي مفيد تره.(من به شخصه يه دقيقه هم كلاس نرفتم). اگه شما تو همين تابستون فقط و فقط رياضيتونو قوي كنين (حسابان و هندسه ها) و هيچ مفهومي رو از دست ندين خيييلي خوبه. اگه اين كارو كنين 6/1 كار واسه كنكورو كردين. (رياضي 3/1 كنكوره و شما 2/1 رياضي رو ياد گرفتين) .اگه وقت داشتين روي مكانيك هم كار كنين .
3 شيوه درس خوندن : من خودم هر درسي رو كه واسه اولين بار ميخواستم بخونم خلاصه نويسي ميكردم.خلاصه اي كه هيچ نكته اي از دستم در نره.اين خلاصه ها بعدا خييييلي به دردتون ميخوره.(طوري خلاصه كنيد كه اگه 6 ماه بعد خواستين مطلبو بخونين يادتون بياد).به زبون خودتون خلاصه كنيد (مثلا من خيلي جاها واسه خودم جوك تعريف كردم!!! يا به خودم فحش دادم) . هر آزموني كه داشته باشين 4 شنبه خلاصه هاي اختصاصي و 5 شنبه خلاصه هاي عمومي تون رو بخونيد . همه مطالب يادتون مياد. سعي كنين تو خلاصه هاتون مطلبو به خودتون تفهيم كنيد چون اين خلاصه ها اينقدر باس قوي باشن كه نخواهيد به دفتر يا جزوه مراجعه كنيد.
دروس پيش رو بعد از اينكه معلمتون درس داد خلاصه كنيد.تا جوانب كار دستتون بياد.يه بار ديگه ميگم تو خلاصه ها هم مفهومي كار كنين و نكته هايي كه به نظرتون مسخره مياد اصلا تو خلاصتون وارد نكنين.
با اين خلاصه ها ميتونين ظرف 2-3 روز هر چي كه تو 2-3 ماه خوندين مرور كنين.
دقت كنين كه مرور از مهمترين مقولات درس خوندنتون باشه . حتما ماهي يه بار مرور كنين به همراه تست هاي اون مبحث.( مثلا اگه امروز 8/10 باشه يه ساعت از درستونو به مرور درس هاي روز 8/9 اختصاص بدين.)
4 تفريحات : بيشك يكي از مهمترين كارهاييه كه باس واسش برنامه داشته باشين!!!
(البته بنده اين قسمتو زياد از حد بهش بها دادم!!!)
اگه باشگاه ميرفتين حتما برين. اگه هفته اي يه بار با رفقا بيرون ميرفتين باز هم برين. ولي دقت كنين كه تو هفته بيشتر از 8 ساعت نشه.(من دقت ميكردم درس خوندنم تو هفته 8 ساعت نشه!!!)
5 اگه باشگاه نميرين حتما روزي 20 دقيقه بين درس خوندنتون ورزش كنين. هم واسه پويايي ذهن خوبه هم بعد كنكور 30 كيلو اضافه وزن پيدا نميكنين!!!(اين بخش جزو تفريحات نيست )
6 من به كسايي مث خودم كه نميتونن تو اتاقشون واسه پديده اي به نام رايانه روي درس متمركز بشن اكيدا كتابخونه رو توصيه ميكنم .
7 واسه هر درس يكي دوتا كتاب استاندارد بيشتر نگيرين . اينو هميشه به ياد داشته باشين كه 500 تا تستو 4 بار زدن خيلي مفيد تر از اونيه كه 2000 تا تست مختلف رو يه بار بزنين
اگه سوالي بود در خدمتيم
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر كه را در طلب همت او قاصر نيست
اين داستان ادامه دارد.....
بهزاد @ 08:14
―
نمی تونی متن ادبی بنویسی، ننویس خب!!!
فی التواصیف الجمالات حضرت جلیل القدر، آیت الله (نشانه ی خداوند)، اَلعظمی، جناب آقای آق محموت مزینانیان، الأب الکبیر الداووود مزینانی، (دامت برکاتهما)...
من باب چاپلوسی به درگاه ایشان عرض می کنم که فردی بس بسیار پر کار و پر تحرک در امور دانشگه و بسی مهربان و رئوف بوده، هیچ گاه عصبانیت در چهره شان ظهور نمی کند. یادم آمد از چند شبی که در خدمت آن حضرت بودیم و تا دیر وقت با آق داوود درسکی چند خواندیم. ما را بر سفره اش نشاند و نان و نمکی با هم تأکیل کردیم که از سرمان زیاده بود.
روزی ایالاتش از بهر سفر در خانه نبود و ما با ایشان نهاری ساختیم که بسیار به یاد ماندنی بود. ایشان تأکید داشت که ما از کمترین ذرات شلاب پلو خورش در آشپزی استفاده کنیم که ما نیاموخته بودیم تا آن زمان. درسی بس بزرگ بود.
سحرگاهان خوش بیدار است و نماز گاهان ناخودآگاه از جای می پرد و ساعتی به راز و نیاز صبحانه می پردازد و همتی عظیم دارد در برپایی اهل خانه برای نیازات آنان با رب الحمید المجید، بالأخص آق داوووود که به جد بیدارسازیش از غیر ممکنات است... (البت در شب های همایش در خانه ی حضرت مندی این گونه نبود، شاید از پدر میراثی رسیده اش باشد)
فی المثل من برکات زوج الذکور می توان به خط مسترد من دانشگاه الصنعتی الشاهرود (رضی الله عن رئیسه) نام برد که نعمتی است از جانبان شخوص بزرگواران آن حضرات...
ما بسی ارادت داریم به خدمت ایشان و از مریدان اوییم.
بی خبر @ 17:57
―
!!!Posti baraye konkooriha
سلام؛
خیلی وقته که یه Post جانانه مثل قدیما نذاشتم. دلم تنگ شده برای یه Post طولانی، با چند خط شعر عاشقانه ی فروغ که همش شهوت مرگو یادت میندازه، یا که چند بیت از شعرای احمد که ترس و شوق با هم تو دلت به جوش میاره.
از فروغ براتون امشب این چند خط ناب رو می نویسم، این قطعه ی کوچولو رو خیلی دوست دارم:
« من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحر گاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد »
و از احمد شاملوا هم من به این شعرش خیلی ارادت دارم، البته وقتی که خودش با صدای خودش این شعرو بخونه که دیگه محشر می شه...
« دهانت را می بویند، مبادا که گفته باشی دوستت می دارم؛
دلت را می بویند، روزگار غریبیست نازنین...
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد!!!
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن! روزگار غریبیست نازنین...
آن که بر در می کوبد شباهنگام، به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد!!!
آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود! روزگار غریبیست نازنین...
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد!!!
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس!
روزگار غریبیست نازنین...
ابلیس پیروزمست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد!!! »
خب یاد شبای پر رونق کنکور افتادم. شبایی به یاد ماندنی! به یاد ماندنی تر از همیشه...
امشب با بجه ها رفته بودیم بیرون، ( بعضی ها هم که با دوستان می رن بیرون اما خب نمی گن که شاید بعضی ها آرزوی دیدنشون رو دارن ) در مورد انتخاب رشته و اینا صحبت کردیم. در مورد این که کی با چه رتبه ای کجا می ره و چه رشته ای رو دوس داره؟ اصلاً هدفش از درس خوندن چیه؟ منظورم « علم بهتر است یا ثروت؟؟؟ » خب برای من 60% مالیه اس که مهمه و 40% هم ادامه ی تحصیل. فکر می کنم که یواش یواش باید پام رو از رو دوش پدرم بردارم و خب دستم رو به جای این که تو جیب اون بکنم، تو جیب خالیه خودم بذارم... نمی دونم واسه ی شماها هم همین طوره یا نه؟ یه چن تا سؤال ازتون می کنم، خب برای شما رشته اس که مهمه؟ یا که شهری که می خواین توش درس بخونین مهمه؟ یا که کاری که در آینده می خواین دست بگیرین مهمه؟ یا ادامه ی تحصیل براتون مهمه؟ درس خوندن توی بعضی رشته ها واقعاً سخته. این که 6 ماه رو آب باشی 6 ماه رو خشکی! یا این که دوری از خونواده رو می شه تحمل کرد یا نه؟ من می گم کسایی که می خوان برن صنعت نفت درس بخونن باید بتونن به آینده ی روشن خودشون امیدوار باشن. باید بدونن که همه ی این سربالایی ها بالأخره سرپایینی هم داره. خب من که به احتمال 80% می رم سمنان و یا که شاهرود می مونم و متأسفانه بعضی ها باید بازم منو تحمل کنن. که در اون صورت امیدوارم که خداوند بهشون صبر بده!!!
برای پیشی های عزیز هم باید بگم که:
1. یادتون نره که قشنگ ترینِ سال های زندگیتون رو به آسونی از دس ندید
2. اگر مثل من می خواید یه چیزیایی رو از دس بدید، همیشه به خودتون بگید که به چه بهایی اونا رو دادید؟ می خوام بگم که در برابر اونا چی به دس آوردید؟ اگه فکر می کنید که یه روزی پشیمون می شید خب اینایی رو که الآن دارید از دس ندید...
3. یه وقت فکر نکنین که کلاس با کی باعث می شه که درصد اون درس بره بالا و ... نه، این تلاش خودتونه که این کارو می کنه. اگه می خواید خصوصی بردارید، خب اول باید خودتون همه چیز رو جمع بندی کنید و بعد مواردی رو که نفهمیدید یا که فکر می کنید که فلان دبیر بهتر می تونه حالیتون کنه حتماً بدونه تأخیر این کارو کنید، بهتون پیش نهاد می کنم که خصوصی رو خصوصی بردارین، نه جمعی! مگر این که بودجتون ته کشیده باشه.
4. تو پیش تنها چیزی که اصلاً مهم نیس اینه که کدوم درس رو با چه نمره ای و با کی پاس می کنین، فقط باید بتونین تست بزنین. حالا می خواید از رو دست بغل دستی بزنید یا که شانسی بزنید، یا که حل کنید، و یا راه حل تستی حفظ کنید و یا ....
5. تستو باید تو وقتی که بهتون می دن حل کنین، مثل من نباشید. من همیشه تو همه ی سنجش ها و آزمون و حتی کنکور وقت کم آوردم... همه می دونن که 99% مسائل کنکور قابل حل ان ولی نه تو وقتی که بهت می دن
6. الآن اگه تست می زنین، تو وقت، اگه وقت زیاد آوردین، خوشحال نشین که الآن 3-2 تا مبحث بیش تر نیس. یا که اکثر تستاتون مال یکی دو تا درس بیش تر نیس
7. هیچ وقت نگین ما که اصلاً هیچ جا قبول نمی شیم.
8. اگه سؤالی هس که فکر می کنین ما می تونیم کمکتون کنیم. در هر موردی ما همیشه خوشحال می شیم بتونیم به کسی کمکی برسه. از حل تست و مسائل فیزیک و دیفرانسیل و گسسته و حساب گرفته تا مسائل عاشقانه و برخورد با مدرسه و ...
9. راستی یادتون نره که شماها با دبیراتون بیش تر سر و کار دارین، تا ... هیچ وقت تو پر دبیرا نزنین که اساساً واسه حالگیری پایه ان. با کسی لج نکنین، یه سال رو تحمل کنین. واسه پسرا می گم اگه فردا رفتی به مو و ریش و لباس و ... گیر دادن هیچ وقت هیچ جوابی ندین. اگه می تونین خب اون کاری رو که می گن بکنین، به نفع خودتونه. اگرم نمی تونین پس دیگه ککتون هم به خاطر نمره و ... نگزه و هیچ کاری باهاشون نداشته باشین. اینو واسه این می گم که یادم میاد دوستان یه سر به خاطر ریش پرفی دردسر داشتین که آی یواشکی بریم بیایم علی نبینه و ممد زیر سبیلی ردمون کنه و ...
10. دیگه چیزی یادم نمی یاد که براتون بگم. سؤالی باشه همگی پایتونیم.
با آرزوی بهروزی برای همتون
بی خبر @ 00:51
―
ما مردیم و لوبی هنوز بی تایتل کار می کنه
به نام او؛
رو می کنم به آینه
رو به خودم داد می زنم
ببین چه قدر حقیر شده
اوج بلند بودنم
رو می کنم به آینه
من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم
این آینه است یا که منم؟؟؟
من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک، خاک نا پاک
خالی از معنای آدم شده ایم
دنیا همون بوده و هست
حقارت از ما و منه
وگرنه پیش کائنات
زمین مثل یه ارزنه
زمین بزرگ و باز نیست
دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم
راه رهایی باز نیست
دنیا کوچیک تر از اونه
که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ
چشمامونو پر می کنیم
به روز ما چی اومده؟
من و تو خیلی کم شدیم
پاییز چه قدر سنگینی داشت؟
که مثل ساقه خم شدیم
من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک، خاک نا پاک
خالی از معنای آدم شده ایم
خوابم نمی برد، گفتم این شعر قشنگ رو به شما هدیه کنم و برم. همین
بی خبر @ 02:19
―
ما میتوانیم!!!
به نام عاشقانه ترین
سلام بر همگی؛
با عرض پوزش از همه، این Post رو من روز بعد از همایش نوشتم ولی چون سیستم نداشتم امروز براتون می ذارمش:
« دیشب باز غرور و شعف خاصی دلم رو گرفته بود، با این که آقای جهان تو صحبتاش گفت که «هیچ وقت از هیچ کس توقع نداشته باشین که اون جوری که شما می خواید باشه...» ولی به خودم می بالیدم وقتی که دیدیم در مورد دوستی با کسایی که بیش تر از 9-8 سال از عمرم رو با اون ها گذروندم اشتباه نکردم، وقتی دیدم که باز هم می تونم بگم که «ما» می تونیم. یه بار دیگه این گروه کوچیک ما یه کار کوچولوی دیگه رو به تمامی دوستان دبیرستان هدیه کرد و تقریباً همگی از تلاش شبانه روزی ما راضی بودن.
خارج از تعریف و تمجید....
1. به نظر من کل همایش به اون صحنه که آقای کریمیان از پسرشون هدیه ی ناقابل لوبیا رو گرفت می ارزید. من یکی که بغض داشت گلوم رو پاره می کرد.
2. بعدش می تونم بگم به یاد ماندنی ترین صحنه، دعوت کردن آقای طالبی برای هدیه کردن جایزه ی برترین دبیر از نظر دعوت شدگان حاضر در جلسه بود.
3. و سومین و غرورانگیزترین صحنه لحظه ی پخش سرود ملی کشورمون بود. وقتی که جمعیت به طور ناخودآگاه با شنیدن صدای سرود از جاشون پا شدن و همگی ته دلشون به ایرانی بودنشون افتخار می کردن.
متأسفانه در همایش به علت ذیخته وقت نتونستم به طور کامل از تک تک دوستان لوبیایی خودم تشکر کنم. اما همین جا یه خسته نباشید جانانه به چلچله ی عزیزم، دانی کاردان و سرخی دوست داشتنی و بیل موقشنگ و خوش سلیقه به خاطر پذیرایی کاملاً آبرومندانه و تشریفاتی که در سالن ایجاد کرده بود، می گم. از سوری هم به خاطر زحمت عکاسی و همکاری با گروه و بچه هایی که پذیرایی می کردن هم، و دیگه تمامی کسانی که الآن حضور ذهن ندارم تشکر می کنم.
از شخص آقای جهان، به خاطر حمایت هاشون و حضورشون تشکر می کنم. امیدوارم که اشکالات برنامه رو به حساب بی تجربگی و مجلات فنی که احتمال پیش آمدنشون هست بذارن… راستی دلیل متفاوت بودن هدایای دبیران این بود که آن 12 دبیر قبلاً در Blog مورد نظر سنجی واقع شده بودن و به همین دلیل هدایایی متفاوت از دیگران برایشان در نظر گرفته شد.
از یکایک دبیرایی که با حضورشون یه بار دیگه جمع ما رو نورانی کردن تشکر می کنم. به خاطر ناقابل بودن جوایز هم امید بر اینست که هم چون گذشته با صبر و گذشت خودشون ما رو ببخشن.
و اما از مادران و پدرانی که در جلسه حضور خودشون رو لازم دونستن، خودشون رو در شادی بچه هاشون سهیم دونستن همون طور که در غم و غصه های ما خودشون رو سهیم می دونن، و از حضور بچه ها تشکر می کنم.
اینایی که گفتم رو لازم دونستم که ازشون تشکر بکنم، من اصولاً آدم چاپلوسی نیستم، ولی دلم خواست که از همگی تشکر کنم، پس کردم.
خب تو این چن وقت که ما نبودیم Commentهای زیبای زیادی برای Blog گذاشتید، ممنونم از همگی.
1. شما که فکر می کنید من به شما عذرخواهی بدهکارم، خب من گفتنی ها رو گفتم، عذرخواهی کردن از یه شخصیت مجازی هیچ مشکلی پیش نمیاره. اصل خود ماهاییم، نه این جلدی که ازمون می گیرنش. من از شما عذرخواهی می کنم. همین
2. مفهوم کار ما رو همه می دونن. با این شرایطی که امسال تو مدرسه ی ما درست شده حتماً به یه همچین کاری نیاز بود. با حضور همه ی دانش آموزان و مسئولان بزرگ آموزش و پرورش استان و شهرستان. خب ما هم که سرمون درد می کنه واسه ی این کارا پس...
3. ما گفتیم که اگه فرزانگانی ها هم باشن خوبه. یعنی رضایت عده ای از دبیران از مرکز فرزانگان و نارضایتی همون عده از مرکز شهید بهشتی رو اون جا بررسی کنیم. اکثزاً از مدیریت می نالیدن و کادر مرکز مسائلی قابل حل بود که این چند سالی که ما در اون جا درس خوندیم به ضرر ما تموم شد. و اگه حل نشه هم چنان به ضرر دانش آموزان فعلی مرکز تموم می شه. خب بعدش دیدیم مخالفت شد گفتیم شاید داریم گناه می کنیم خودمون هم نمی دونیم. خب اصلاً رها کردیم ولی گفتیم که اگر خودتون خواستید می تونید اقدام کنید.
4. راستی من فکر می کردم که فقط توی دنیا من یکی بدبینم، خواهشاً یکم هم چشاتون آب بخوره... (شوخی های Net رو جدی نگیرید!!!.)
5. متشکرم که بالأخره یکی پیدا شد که به من بگه که چرا به من می گن لوبیا!!!
6. خوشحالم از این که می بینم دنیای اطلاعات در برابر بعضی شبکه های محلی کم میاره. خب این همه اطلاعات واقعاً جای تقدیر داره. راستی می خواستم بگم که واقعاً از اول تأسیس Blog تا حالا هم چین Comment جالبی ندیدم. (قسمت خودم و چلچلش رو می گم)
7. می خواستم یه چیزی بگم البته «توی ساندویچ» ولی چون از این جوری صحبت کردن بدم می یاد خب نمی گم. یه سری چیزا رو خب نباید گفت، اینو من تازه یاد گرفتم، بازم باید روش کار کنم تا بتونم این کارو بکنم.
8. متشکرم از این که باز هم به Blog ما سر زدید.
در مورد کنکور من فعلاً چیزی ننویسم خیلی بهتره، که اگه یه کورسوی امید دارید اونم از دست می دید. در وقت سر مستی و خوشی براتون می نویسم و حتماً در Blog خواهم گذاشت.»
خب همون طور که تو Postام هم نوشتم - البته قبلاً هم من اهداف این گردهمایی رو گفته بودم - فک نمی کنم هیچ جاش من و دوستانم گفته باشیم که ما می خوایم بر و بچ رو جمع کنیم یه دایره تمبک هم بگیریم، بزنیم و برقصیم و.... و حالا نمی دونم چرا بعضی ها فکر می کنن که ما به اهدافمون نرسیدیم. بازم می گم کل همایش ما به همون جایی که استاد مندی هدیه اش رو از دست علی رضا گرفت می ارزید.
من خودم این داستان رو نادونسته شروع کردم می خوام همین جا تمومش کنم. بالا هم عذرخواهی کردم پس تمومش کنین. دوست ندارم به این سوءتفاهم های بچه گونه دامن زده بشه... از همکاریتون متشکرم.
از اول سال پیش من نمی دونم چرا کارم افتاد با یه سری آدم بی کار که اگه پشت این و اون حرف در نمی آوردن روزشون شب نمی شد. حالا هم به نظر می رشه که فکر کردن که تو Blog هم جای خوبیه برای این کارا، اما!!! من یکی پیر شدم، حال و حوصلهی این فیلم و داستانا رو ندارم، ازتون خواهش می کنم برید یه جای دیگه، خدا روزیتون رو جای دیگه حواله کنه!!! با آبروی دیگران بازی نکنید...
و اما برای چلچله ی عزیز: «چی شده ای ماه بلور، کارت به این جا کشید؟؟؟» نمی دونم چی به جغل گفتید که این طوری بی سابقه قاتی کرده، زیاد خودتون رو ناراحت نکنید. مثل من نباشید، شوخی های Net رو جدی نگیرید.
فعلاً
بی خبر @ 13:35
―