سلام،
امشب فقط می خوام شعر بنویسم. همین...
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
ای درد تو ام درمان در بستر ناکامی
دی یاد تو ام مونس در گوشه ی تنهایی
در دایره ی قسمت ما نقطه ی پرگاریم
لطف آن که تو اندیشی، حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست
کفرست درین مذهب خودبینی و خود رأیی
آخرش هم با یه فال حافظ تمومش می کنم:
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا می داری....
شبتون به خیر