بازم Title یادم رفت!!!


به نام آن که خود عاشق ترین است؛
بازم اول سلام،
نمی خواستم این حرفای دلم رو این جا بنویسم. آخه خودتون که می دونید کسایی پیدا می شن که بگن که یارو خواسته به رخ بکشه. یا که بگن که می خواسته بگه ما هم مکه رفتیم و از این حرفا...
خب بیماری استسقا که با آبی جز آب زمزم بر طرف نمی شه. اونم بعد از یه طواف عاشقانه به همراه یار دور کوی او. من هم گفتم از اون جا، شاید از عطش و تشنگی این روزها کم بشه ولی با حلوا حلوا گفتن که دهن شیرین نمی شه!!! ما خواستار دیدار روی یاریم و این چله که شروع کردیم به چهل نمی رسه...
اما، قبلاً هم گفته بودم کاشکی که من هم مثل خیلی از بازدیدکننده های Weblog ناشناس بودم تا می تونستم حرف دلم رو بزنم. یاد این شعر تکراری افتادم:
ای بازیگر، گریه نکن! ما هممون مثل هم ایم
صُبا که از خواب پا می شیم، نقاب به صورت می زنیم
یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه، یکی میشه غزل فروش
کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورت های ماست،
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یه دفعه، قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن، رها شو از حیله ی خواب
نقش یک دریچه رو، رو میله ی قفس بکش
برای یک بار که شده، جای خودت نفس بکش
کاش که می شد تو زندگی، ما خودمون باشیم و بس
حتی برای یک نگاه، حتی برای یک نفس
تا کی به جای خودِ ما، نقاب ما حرف بزنه؟؟؟
تا کی سکوت و رج زدن، نقش نمایش منه....
دوست دارم ولی ای کاش می شد لحظه لحظه های این سفر رو برای اولین بار برای خودم و شما این جا می نوشتم. شاید اگه در مورد کنکور بنویسم بهتر باشه. در مورد روزهایی که با تمام سختی هاش شب هایی داشت که هیچ وقت از یادم نمی ره شب هایی که همراه با این آهنگ ها ترانه های عاشقانه می خوندیم تا شاید خواب چشم ها رو با خودش ببره. شب هایی که دلت یه جای دیگه بود اما این قفسش رو این جا بسته بودن.
اون روزا بیش ترین چیزی که منو آزار می داد انتظارایی بود که همه از من داشتن. انتظارای به جا و نا به جای حتی عزیزترین کسات که نگرانت می کرد که یه روزی مثل امروز نتونی برآوردشون کنی. خب هر چی بود گذشت. برای من که در عین سختیشون خیلی به یاد ماندنی بودن....... بقیش رو می ذارم برای Post بعدیم.
خونه خالی، خونه غمگین، خونه سوت و کور بی تو
رنگ خوشبختی عزیزم دیگه از من دوره بی تو
مه گرفته کوچه ها رو، اما سایه ی تو پیداست
میشنوم صدای شب رو، میگه: « اون که رفته این جاست »
تو با شب رفتی و با شب میای از دیار غربت
توی قلب من می مونی پر غرور و پر نجابت
حالا دست منِ تنها، شعر دستاتو میخونه
حس خوب با تو بودن، تو رگای من میمونه
تا بعد