رفيق بي كلك مادر!


ما پاك در آمديم و ناپاك شديم...
يادمه بچه كه بودم و توي واقعيات و ماديات زندگي غرق نشده بودم هر سال روز مادر واسه مادرم يه چيزي روي كاغذ مينوشتم و به عنوان هديه روز مادر بهش ميدادم . حرفاي جالبي هم ميزدم . اولين چيزي كه واسش نوشتم اين بود "مادر روزت مبارك" (مادرم هنوز اين تكه كاغذ رو نيگه داشته.
اون روزا هر وقت مادرم منو ميزدو نيشگون ميگرفت توي دلم كلي بهش بد و بيراه ميگفتم ولي نيم ساعت بعد ميپريدم توي بغلش و بوسش ميكردم. يادمه اون روزا از كسي كينه به دل نميگرفتم.
هر وقت ميرفتيم مسجد و آخونده روزه حضرت فاطمه ميخوند من خودمو جاي حسن و حسين ميذاشتم فقط و فقط به اين فكر ميكردم كه اگه مادرم بميره چي دميشه اونوقت هاي و هاي گريه ميكردم.بعدا معلماي اخلاق گفتن كه نبايد خودتونو به جاي اونا بذارين و بايد فقط به خاطر خودشون(حضرت فاطمه) گريه كنيد. ديگه گريه هام بوي تصنع گرفته بود. ديگه روز رو قبول نداشتم ميگفتم اين روز عربيه و مال ما فارسا نيست و...
تا اينكه روز مادر از يادم رفت . ديگه با مادرم بلند صحبت ميكردم .چون بزرگ شده بودم و قدم از قد مادرم بلند تر شده بود و زورش به من نميرسيد!!!!ولي مادرم با همون عطوفت مادرانه به دل نميگرفت و نميگيرد.
يادمه راهنمايي كه بودم و هنوز زياد غرق نشده بودم هر وقت معلم انشا يه موضوع ميداد كه يه جوري به مادرم ربط پيدا ميكرد موقع خوندن انشا اشك تو چشام جمع ميشد . (از همون اشكاي واقعي)
چند وقت پيش وقتي مادرم با آب و تاب از كنكور صحبت ميكرد بهش گفتم كه تو 25 سال پيش كنكور دادي و نبايد در مورد كنكوراي الان نظر بدي .بعد مثل معلماي احمقي كه شاگرداشونو بيسواد و ... فرض ميكنن شروع كردم واسش توضيح دادن سهميه هاي كنكور و روشهاي انتخاب رشته و دانشگاههاي صنعتي و اين خزعبلات كه مثلا آگاهش كنم . ولي در واقع خودم ناآگاه بودم . پايه حرفاي اون عشق به فرزندش بود و حرفاي من جز بيربطياتي از قبيل روشهاي نوين تست زني و... نبود.
وقتي اون شباي قبل كنكور واسه قبولي من سوره ارحمن و دعاهاي مفاتيح الجنان رو ميخوند من بهش ميگفتم همه چي به خود آدم بستگي داره و ....
ديگه چشام كوركور شده بودن و اون عشقي كه توي خوندن اون دعاها و نمازها بود رو ديگه نميديدم چون 2 تا كتاب خونده بودم و ميگفتم دعا و .. چرت و پرته. اگرچه كه از ته دل هم به اين چيزا اعتقاد ندارم ولي بايد مادرمو خوشحال نگه ميداشتم و جلوش ازش تشكر ميكردم . كاش اون عشقو ميديدم كه اگه هم چيزي بخواد وراي اين چيزاي مادي به آدم كمك كنه اون قوت قلب مادر و اون عشق خالصانه و بدون توقع است.
هنوزم دير نشده هنوز هم ميشه با يه تيكه كاغذ و يه شاخه گل كه از پارك ميكنيم! (به نظر من هرچي ساده تر باشه قشنگ تره)مادر بي ادعا و قانعمونو شاد كنيم.مهم چيزي كه ميخرين نيست مهم اينه كه مادرتون بفهمه هنوز دوسش دارين . كاشكي اون سادگي و صميميت بچگي رو پيدا كنيم .
خيلي خوشحالم چون ميبينم بعد از 7 – 8 سال هنوزم كه از مادرم مينويسم چشام تر ميشه و قطره هاي زلال روي كاغذ ميريزه و كاغذ خيس ميشه....
حالا ميخوام با تمام وجود فرياد بزنم "مادر روزت مبارك"