عاشقی؟؟؟ 2


به نام دوست داشتنی ترین

اول سلام؛
بعدش کلام، ها، نه. بعدش می خواستم از همتون به خاطر نظراتتون بتشکرم. واقعاً نمی دونید که چه فازی می ده وقتی که Postای رو می نویسی و برات Comment میذارن.
و حال نکاتی چند در مورد Commentها:
1. آقای بچه منفی عزیز این شعر آقای احمد رو که من با صدای خودش شنیدم می گفت: «دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم، دلت را می بویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد.» بقیه ی شعرش رو هم بعداً واست می ذارم.
2. متشکرم از Angel چون دقیقاً نظر منو در مورد روح عشق گفتن. برای همین دو مرتبه براتون نظر ایشون رو می کپیم: «عشق واقعی اون قدر پاک و قشنگه که نمیشه این چیزا رو حتی بهش نسبت داد.» هم چنین باز هم تشکر می کنم که بالأخره یکی پیدا شد که برای بهبود Weblog نظراتی رو ارائه بده و ما از عملکرد واقعی خودمون با خبر بشیم.
3. در مورد کتاب بینش صحبت نکن Postchi جان که من اصلاً هیچیش رو قبول ندارم، خودتم بهتر می دونی. البته نه تا این حد ولی خب...
4. سعی می کنیم که در مورد کنکور و انتخاب رشته هم یه چند تا Postiای بریم. البته باید بگم که در مورد خود کنکور و تجربه های ما - اگر که به درد بخور باشه – شاید بتونیم ولی در مورد انتخاب رشته بیش تر به برو بچه های سال بالایی نیازمندیم.
5. در مورد سوتیستان هم چون دسترسی ما به اساتید کم شده، به چند تا از دوستان اهل حال و شارژ پایین و بالا نیازمندیم.
اینا مال قبل بود، مثل این که ما یه دو روز زدیم، رفتیم تا سمنان و تهران دنبال کار دورهمایی این جا هم چین خبرایی بوده ها!!! من هم تبریک می گم ورود منفی رو به Weblog و فلان....
6. داخل پرانتز: (دو مرتبه بگم که اصلاً خوش ندارم به کسی توهین کنم. این داستان مسخره رو هم تمومش کنید. بازم بگم هر گردی گردو نمی شه. راست نشید بیاید این جا هر چیزی رو بنویسید. یادتون باشه دلیل نمی شه هر کی هر چی بگه ما این جا چیزی نگیم که!!! بعدشم من انقدر مهم شدم که تهدید می کنی؟ اهه! من که ترسیدم.)
7. من هم نظرم اینه که عشق واقعی، عشق دنیایی و بالایی نداره. من جفتشون رو از یکجا می دونم. تفاوتی براشون قائل نمی شم. اصلاً من می گم اون خودش دوست داشتن رو به همه ی انسان ها یاد می ده.
8. کاش من هم می تونستم ناشناس باشم تا بتونم همه چیز رو در مورد عشق و عاشقی بگم. آخه آدما وقتی از رولی که بازی می کنن در بیان خودشون می شن.
9. منم باز مثل دوستان می گم که عشق واقعی خیلی پاک تر، زلال تر و بی ریاتر از ایناست که حتی بشه تعریفش کرد، بشه در موردش بحث کرد، اینایی هم که می گم فقط نظر منه و اصلاً سندیت نداره، حتی شاید فردا به نتایجی رسیدم که متفاوت از امروز بود. فکر می کنم که امروزه روز هر کسی می تونه نظر خودش رو در مورد موضوعات مختلف بیان کنه، دیگران هم تحمل شنیدن نظرات دیگران رو داشته باشن.
خب بریم سر اصل مطلب:
براتون قسمت هایی از نظر دکتر شهید شریعتی رو در مورد عشق یا دوست داشتن می نویسم:
«1. دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیش تر از غریزه آب سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.
2. عشق در غالب دل ها، در شکل ها و رنگ های تقریباً مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطی ویژه ی خویش دارد، می توان گفت که به شماره ی هر روحی، دوست داشتنی هست.
3. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست...
4. عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنان که شوپنهاور می گوید: «شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید.»!
5. اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.
6. عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد. و تنها، با بیم و امید و تزلزل و اضطاب و «دیدار و پرهیز»، زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است.
7. عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک «خودجوشی ذاتی» است، و ازین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یک جانبه می ماند و گاه، میان دو بیگانه ی ناهمانند عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره ی یکدیگر را می توانند دید و در این جا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره ی هم می نگرنند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق – درد کوچکی نیست – فراوان است.
8. اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و ازین رو اشت که همواره پس از آشنایی پدید می آید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند، و پس از «آشنا شدن» است که «خودمانی» می شوند – دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو دربایستی ها احساس خودمانی بودن می کنند و این حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد – و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس حس شود و ازین منزل است که ناگهان خود به خود دو هم سفر به چشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق های روشن و پاک و صمیمی «ایمان» در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف هم چون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه ی دردآلود نیایشش مناره ی تها و غریب آن را به لرزه می آورد هر لحظه پیام الهام های تازه ی آسمان های دیگر و سرزمین های ذیگر و عطر گل های مرموز و جانبخش بوستان های دیگر را به همراه دارد و خود را به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه بر سر و روی این دو می زند.»
خب چون من از عدد 8 خیلی خوشم می یاد به همین مقدار - به این امید که شما حتماً ادامش رو در خود مقاله ی دوست داشتن دکتر عزیز می خونید – بسنده می کنم. این رو هم من به این خاطر نوشتم که اولین باری که من خوندمش برام خیلی جالب بود. شیوه ای که دکتر برای مقایسه ی جنبه های مختلف و انواع عشق و دوست داشتن انتخاب کرده بود، خیلی قشنگ بود. ولی نمی دونم که چرا «عشق» رو این جوری تعریف می کنه و دوست داشتن رو اون جوری؟ یعنی عشق رو پست ترین شکل دوست داشتن می دونه؟؟؟

لوبیایی های عزیز چهار هزاری شدنتون رو پس و پیش بهتون تبریک می گم.
با ما باشید