اندی تا کنکور!!!


به نام خدای عاشقان پشت کنکوری
سلام بر همگی رأی اولی های لوبیاگر؛
گفته بودم که یه چیزایی دارم که دوست دارم در اولین فرصت براتون بنویسم.
اول بگم که امروز که ذارم براتون می نویسم پنج شنبه 19/3/ هسته، حالا دیگه نمی دونم که کی خواهم تونست که این رو در وبلاگ بذارم.
یه تصویر خیلی جالب که واقعاً جای عکس داشت رو براتون تعریف کنم. امروز ما از مدزسه رفتیم فلکه ( از اون هایی هم که من خیلی تنبلم می رم فلکه از اون جا باز تاکسی می گیرم می رم خونمون ). گفتیم حالا که تا این جا اومدیم یه سری هم به ستاد های انتخاباتی این و اون هم بزنیم. فردا می خوایم رأی بدیم بالأخره یه چیزایی هم در موردشون بدونیم دیگه. هیچی، ما یه سری به ستاد دکتر معین زدیم بعدش هم یه سری به ستاد جناب کروبی زدیم. یه کمی از این بوشور هاشون رو گرفتیم و اومدیم که بیایم خ.نه دیدیم که این گدایی که همیشه سر ایستگاه اوتوبوس دانشگاه می شینه ( حتماً همتون برای یه بار هم که شده این بنده ی خدا رو مشغول تکدّی گری دیدین.) آقا این آقاهه یه پوستر خیلی جالب و بزرگ از یکی از این کاندیداهای محترم رو – که از گفتن اسمش به خاطر طرفدار های احتمالی خودداری می کنم - بر روی آسفال پهن کرده، مقدار از اون رو هم در کنار جدول به عنوان پشتی استفاده نموده بود. در کمال آسودگی روش لمیده بود و مردم هم در حالی که رد می شدن با دیدن این صحنه ی زیبا عددی از سکه هایی رو که در جیب هاشون می صدایید بر روی پوستر آقا مینداختن. خیلی قشنگ بود و بسیار گستاخانه شعور سیاسی و بینش فرهنگی- اجتماعی ملّت رو فریاد می کشید.....
در مورد مواردی هم که این آقای جغل گفته بودن من هم باید بگم که لازمه اون پست بنده رو یه بار دیگه بخونین. همونی که به مناسبت مجله ی دوستانم - مجله ی حرف حساب – نوشته بودم.
علاوه بر این ها یه مسائلی خیلی خیلی خیلی مهم تری هست که شاید بهتر باشه باز هم صبر کنم و نگم. در صورت لزوم حتماً براتون می نویسم که بدونین این دست های غیبی و پس پرده که در همه ی کار های روزانه ی ما تصمیم گیرنده و عمل کننده و همه کاره هستن چی می خوان و چه بلایی سر ما بی خبر ترین ها می یارن.!!!
در آخر هم می گم که حتماً در اولین فرصت یه سری نکاتی در مورد انتخابات براتون خواهم نوشت البته در قسمت Comment همین پست، چ.ن نمی خوام فضای وبلاگ بیش ار حد بوی نیرنگ و دو رویی و سیاست رو بده.
(در ضمن باید بگم که بزرگوارانی که به بنده خیلی محبت دارن، گوشزد کرده بودن که در این مقوله چیزی ننویسم ولی:
به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم ---- بابان بود و تابستان و آب سرد و استسقا)
حیفم اومد که این شعر رو ننوشته برم، به خاطر احساس قشنگی که وقتی می خوندمش بهم دست داد:
نغمه ی درد
در منی و این همه ز من جدا
با من و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر ز من
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه ی توام بهر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی، به حیرتم
خوهم از تو....در تو آورم پناه
م.ج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم.... دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی است؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
دیدمت شبی به خواب و سر خوشم
وَه...مگر به خواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت
شعله کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند....بلکه ره برم به شوق
در سراچه ی غم نهان تو
تا بعد.