شب های تنهایی با دل
به نام بخشنده ترین
سلام؛
ازین که لوبی رو در وبلاگ نمی بینید حتماً به قول استاد قناد خییییـــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالید.
قبل از هر چیز می خوام با یه معذرت خواهی از همگی اونایی که نتونستن دست زحمت کش پدر رو تو دستاشون احساس کنن، نتونستن شونه های گرمش رو جایی برای گریه کردن پیدا کنن، و نتونستن دستش رو که نماد دست رئوف و بخشنده ی علی در خونه های ماست ببوسن و هم چنین عذرخواهی به خاطر چند روز تأخیر برای این پستم؛ روز پدر رو به همه ی پدرای دنیا تبریک بگم، و دستشون رو ببوسم... گفتنی ها رو دوستنا تو Postهای قشنگشون در این مورد گفتن. دیگه من که چیزی ندارم بنویسم....
امشب باز با دلی گرفته توی اتاقم نشستم. در و دیوارای اتاقم با این که تازه رنگ خوردن ولی هیچ حسی بهم نمیدن، خیلی پوچ شدن، به قول اخوان ثالث: « هیچ چون پوچ عالی نیست ». می خوام از آخرین شب های اون جا براتون بنویسم، به این امید که خاطراتش برام تازه بشن و ازین غم دنیایی نجاتم بده.
دقیقاً یه شبی مثل شب تولد حضرت علی بود که در حال طواف چشت به اون یه تیکه از رکن یمانی (همون بعدی از خونه ی کعبه که اعتقاد داریم به خواست اون بالایی برای فاطمه باز شد تا داخل بشه و به کمک فرشته ها علی رو به دنیا بیاره.) که پرده ی کعبه باز شده بود و لبه ی اون شکاف رو با نقره پر کرده بودن، که می افتاد، ناگهان اشکی بود که چشمت رو شستشو می داد و از همه ی ناپاکی هایی که بهش نیگاه کرده بود پاکش می کرد. شاید خدا اشک رو برای همین آفریده که با دیدن اون مکعب مشکی بزرگ که شاید محور زمینه، یا اون گنبد سبز رنگی که که که .... (نمی تونم توصیفش کنم، باید فقط ببینیدش، آرزو می کنم تو همین سال ها به این آرزو برسین) یا با دیدن روی پدر و یا مادر یا با دیدن..... چشمتون رو حداقل برای مدتی از دیدن این دنیای بی ارزش زود گذر بشورونه. فکر می کنم که آدم با دیدن این ها که به اعتقاد من نمادهای پاکی از وجود خدا در زمین هستند، به ارزش این که میتونه ببینه پی ببره و دیگه چشمش رو به روی هر چیز دنیایی بی ارزشی باز نکنه!!!
از اون جا نمی شه زیاد تعریف کرد. آخه بیش تر دیدنیه تا تعریف کردنی!!! شاید دیده باشین بعضیا رو که شروع می کنن از غذا و ماشینا و رفت و اومد عربا و .... تعریف کردن، ولی اینا که روح مکه نیس، اینا که قابل تعریف کردن برای دیگران نیس، اگه تونستی احساساتت رو برای دیگران تشریح کنی، کار کردی! همون کاری رو که دکتر شریعتی می کنه تو کتاب حجش، البته اون بیش تر نظراتش رو مینویسه تا احساسش، شاید یه قدم اون ور تر از نظر، احساس باشه....
یه چیزایی رو کنار گذاشتم که تو این Post براتون بنویسم، امان از عاشقی که حواس واسه آدم نمی ذاره.
گل هام گل آفتاب گردون، می ترسه دلم از بارون
یا رب تو شب مهتابی، لیلی رو نگیر از مجنون
بازم امشب مهتابه، دل تنگم بی تابه
می بینه ماه از اون دور، که چه عاشق بی خوابه
عزیزم فردا اینه، بیا امشب یادم کن
شب و هر شب زندونی، سحرا آزادم کن
عزیزم از تنهایی، دل عاشق پر درده
مثل ابرا سرگردون، پیش خوابه شب گرده
مثل ابرا سرگردون، دو تا چشمام پر بارون
توی دستام می خشکن، گلای آفتاب گردون
فعلاً