ما میتوانیم!!!


به نام عاشقانه ترین
سلام بر همگی؛
با عرض پوزش از همه، این Post رو من روز بعد از همایش نوشتم ولی چون سیستم نداشتم امروز براتون می ذارمش:
« دیشب باز غرور و شعف خاصی دلم رو گرفته بود، با این که آقای جهان تو صحبتاش گفت که «هیچ وقت از هیچ کس توقع نداشته باشین که اون جوری که شما می خواید باشه...» ولی به خودم می بالیدم وقتی که دیدیم در مورد دوستی با کسایی که بیش تر از 9-8 سال از عمرم رو با اون ها گذروندم اشتباه نکردم، وقتی دیدم که باز هم می تونم بگم که «ما» می تونیم. یه بار دیگه این گروه کوچیک ما یه کار کوچولوی دیگه رو به تمامی دوستان دبیرستان هدیه کرد و تقریباً همگی از تلاش شبانه روزی ما راضی بودن.
خارج از تعریف و تمجید....
1. به نظر من کل همایش به اون صحنه که آقای کریمیان از پسرشون هدیه ی ناقابل لوبیا رو گرفت می ارزید. من یکی که بغض داشت گلوم رو پاره می کرد.
2. بعدش می تونم بگم به یاد ماندنی ترین صحنه، دعوت کردن آقای طالبی برای هدیه کردن جایزه ی برترین دبیر از نظر دعوت شدگان حاضر در جلسه بود.
3. و سومین و غرورانگیزترین صحنه لحظه ی پخش سرود ملی کشورمون بود. وقتی که جمعیت به طور ناخودآگاه با شنیدن صدای سرود از جاشون پا شدن و همگی ته دلشون به ایرانی بودنشون افتخار می کردن.
متأسفانه در همایش به علت ذیخته وقت نتونستم به طور کامل از تک تک دوستان لوبیایی خودم تشکر کنم. اما همین جا یه خسته نباشید جانانه به چلچله ی عزیزم، دانی کاردان و سرخی دوست داشتنی و بیل موقشنگ و خوش سلیقه به خاطر پذیرایی کاملاً آبرومندانه و تشریفاتی که در سالن ایجاد کرده بود، می گم. از سوری هم به خاطر زحمت عکاسی و همکاری با گروه و بچه هایی که پذیرایی می کردن هم، و دیگه تمامی کسانی که الآن حضور ذهن ندارم تشکر می کنم.
از شخص آقای جهان، به خاطر حمایت هاشون و حضورشون تشکر می کنم. امیدوارم که اشکالات برنامه رو به حساب بی تجربگی و مجلات فنی که احتمال پیش آمدنشون هست بذارن… راستی دلیل متفاوت بودن هدایای دبیران این بود که آن 12 دبیر قبلاً در Blog مورد نظر سنجی واقع شده بودن و به همین دلیل هدایایی متفاوت از دیگران برایشان در نظر گرفته شد.
از یکایک دبیرایی که با حضورشون یه بار دیگه جمع ما رو نورانی کردن تشکر می کنم. به خاطر ناقابل بودن جوایز هم امید بر اینست که هم چون گذشته با صبر و گذشت خودشون ما رو ببخشن.
و اما از مادران و پدرانی که در جلسه حضور خودشون رو لازم دونستن، خودشون رو در شادی بچه هاشون سهیم دونستن همون طور که در غم و غصه های ما خودشون رو سهیم می دونن، و از حضور بچه ها تشکر می کنم.
اینایی که گفتم رو لازم دونستم که ازشون تشکر بکنم، من اصولاً آدم چاپلوسی نیستم، ولی دلم خواست که از همگی تشکر کنم، پس کردم.
خب تو این چن وقت که ما نبودیم Commentهای زیبای زیادی برای Blog گذاشتید، ممنونم از همگی.
1. شما که فکر می کنید من به شما عذرخواهی بدهکارم، خب من گفتنی ها رو گفتم، عذرخواهی کردن از یه شخصیت مجازی هیچ مشکلی پیش نمیاره. اصل خود ماهاییم، نه این جلدی که ازمون می گیرنش. من از شما عذرخواهی می کنم. همین
2. مفهوم کار ما رو همه می دونن. با این شرایطی که امسال تو مدرسه ی ما درست شده حتماً به یه همچین کاری نیاز بود. با حضور همه ی دانش آموزان و مسئولان بزرگ آموزش و پرورش استان و شهرستان. خب ما هم که سرمون درد می کنه واسه ی این کارا پس...
3. ما گفتیم که اگه فرزانگانی ها هم باشن خوبه. یعنی رضایت عده ای از دبیران از مرکز فرزانگان و نارضایتی همون عده از مرکز شهید بهشتی رو اون جا بررسی کنیم. اکثزاً از مدیریت می نالیدن و کادر مرکز مسائلی قابل حل بود که این چند سالی که ما در اون جا درس خوندیم به ضرر ما تموم شد. و اگه حل نشه هم چنان به ضرر دانش آموزان فعلی مرکز تموم می شه. خب بعدش دیدیم مخالفت شد گفتیم شاید داریم گناه می کنیم خودمون هم نمی دونیم. خب اصلاً رها کردیم ولی گفتیم که اگر خودتون خواستید می تونید اقدام کنید.
4. راستی من فکر می کردم که فقط توی دنیا من یکی بدبینم، خواهشاً یکم هم چشاتون آب بخوره... (شوخی های Net رو جدی نگیرید!!!.)
5. متشکرم که بالأخره یکی پیدا شد که به من بگه که چرا به من می گن لوبیا!!!
6. خوشحالم از این که می بینم دنیای اطلاعات در برابر بعضی شبکه های محلی کم میاره. خب این همه اطلاعات واقعاً جای تقدیر داره. راستی می خواستم بگم که واقعاً از اول تأسیس Blog تا حالا هم چین Comment جالبی ندیدم. (قسمت خودم و چلچلش رو می گم)
7. می خواستم یه چیزی بگم البته «توی ساندویچ» ولی چون از این جوری صحبت کردن بدم می یاد خب نمی گم. یه سری چیزا رو خب نباید گفت، اینو من تازه یاد گرفتم، بازم باید روش کار کنم تا بتونم این کارو بکنم.
8. متشکرم از این که باز هم به Blog ما سر زدید.
در مورد کنکور من فعلاً چیزی ننویسم خیلی بهتره، که اگه یه کورسوی امید دارید اونم از دست می دید. در وقت سر مستی و خوشی براتون می نویسم و حتماً در Blog خواهم گذاشت.»
خب همون طور که تو Postام هم نوشتم - البته قبلاً هم من اهداف این گردهمایی رو گفته بودم - فک نمی کنم هیچ جاش من و دوستانم گفته باشیم که ما می خوایم بر و بچ رو جمع کنیم یه دایره تمبک هم بگیریم، بزنیم و برقصیم و.... و حالا نمی دونم چرا بعضی ها فکر می کنن که ما به اهدافمون نرسیدیم. بازم می گم کل همایش ما به همون جایی که استاد مندی هدیه اش رو از دست علی رضا گرفت می ارزید.
من خودم این داستان رو نادونسته شروع کردم می خوام همین جا تمومش کنم. بالا هم عذرخواهی کردم پس تمومش کنین. دوست ندارم به این سوءتفاهم های بچه گونه دامن زده بشه... از همکاریتون متشکرم.
از اول سال پیش من نمی دونم چرا کارم افتاد با یه سری آدم بی کار که اگه پشت این و اون حرف در نمی آوردن روزشون شب نمی شد. حالا هم به نظر می رشه که فکر کردن که تو Blog هم جای خوبیه برای این کارا، اما!!! من یکی پیر شدم، حال و حوصله‎ی این فیلم و داستانا رو ندارم، ازتون خواهش می کنم برید یه جای دیگه، خدا روزیتون رو جای دیگه حواله کنه!!! با آبروی دیگران بازی نکنید...
و اما برای چلچله ی عزیز: «چی شده ای ماه بلور، کارت به این جا کشید؟؟؟» نمی دونم چی به جغل گفتید که این طوری بی سابقه قاتی کرده، زیاد خودتون رو ناراحت نکنید. مثل من نباشید، شوخی های Net رو جدی نگیرید.
فعلاً