از دست جغل که نمی شه بدون Title پست گذاشت!!!
به نام آموزگار عاشقان
سلام؛
خوشحالیم از این که دوستان Postنهی شون بالا زده و دوستان رو در امور کنکور راهنمایی می کنن.
می خواستم که ادامه ی Post قبل رو براتون بیام که .....
11. بیش تر برای بچه های بهشت می گم که تو این سال کذا سعی نکنین که هم خرِ رو داشته باشین، هم خرماهه رو بخورین. اگه براتون مهمه طرز لباس و ریش و اینا پس پی این که اعصابتون رو به هم می ریزن و کاهش تصاعدی نمره ی انظباط و اینا رو به خودتون بمالید. اما اگه فکر می کنید که تو این دو روز آخر رو می تونید قیدشو بزنید پس همون کار رو بکنید...
اصولاً مسئله ی لباس بحثی است که وقتی من برم بالای ممبرش پایین بیا نیستم و این ها. و از دقدقه های روزمره ی دانش آموزان شهید بهشتی است. من بارها اعلام کردم که وقتی آقایون فک می کنن که لباس و قیافه ی ظاهری می تونه دل آدما رو نشون بده پس بهتر آن که ما هر طور که می خواهیم لباس بپوشیم. این لباس نیس که شخصیت میاورد. این لباس نیس که می گوید کی خوب است کی بد است. اما به غلط این گونه در اذهان رشد پیدا کرده. من منکر این امر نیستم که لباس آراسته و زیبا خود از مواردیست که اسلام با خود به عرب هدیه کرد. عربی که ژنده پوش بود و جز از زبان شهوت چیزی را نمی فهمید. من به آراستگی و پیراستگی و پاکیزگی اعتقاد دارم ولی چه می شود که وقتی ما لباس ملی نداریم و به غلط به ما آموخته اند که لباس کلاسیک و سنتی ما جز بی کلاسی و زشتی و پلشتی نیس. من معتقدم همان طور که افکار، طرز زندگی، نوع خانه ها و... و... و... و حتی رنگ پوست در نقاط مختلف جغرافیایی متفاوت است پس لباس هم متغیر است. اسلام نیامد که همه را یک لباس بپوشاند. اسلام نیامد که دوغ و دوشاب را یکی کند. اسلام آمد که همه را با هر چه دارند به تکامل برساند و اندیشیدن را بیاموزد و روح خدا را با آن در انسان بیدار کند.
از ممبر که بیایم پایین می خوام یه مطلب بسیار جالبی رو براتون تعریف کنم. حدود 6 ماه پیش یه عکس دیدم تو روزنامه ی جام جم. زیرش نوشته بود « مردی که در لباس یک رباط برای شرکت "یادم نیس" در حالی در خیابان های نیویورک قدم می زند که هیچ کس هیچ توجهی به او نمی کند. » عکس کاملاً نشون می داد که مردم ان قدر سرگرم کار خودشون بودن که اصلاً انگار نمی دیدن این آقا رو. خب حالا ما این قدر تو خیابون ها، تو مدرسه و تو محل کارمون بیکار شدیم که وقتی کسی رو می بینیم که چه می دونم یکم یقه ی لباسش کجه یا که لباسی متفاوت از دیگران می پوشه شروع می کنیم برای طرف پاپوش درست کردن و ....
بد نیس اگر یاد بگیریم که یکم سرمون تو کار خودمون باشه، ما فقط در صورت تمایل طرف می تونیم نظر خودمون رو بگیم، نه این که او را مسخره کنیم. این رو هم بگم اگر آقایون می خوان که تضاد و چند دستگی و افکار جوانان به این مسائل خرده پاش مشغول نشود، بهتر است به جای این نوع برخوردها طرحی به مجلس ببرن که لباسی یک دست برای همگی دانش آموزان در نظر بگیرن. منظورم همون لباس فرمه. اون وقت هر کی خواست با این شرایط درس می خونه و هر کی نخواست هم نمی خونه...
12. تو سال پیش در روی دانش آموز بستن اونم برای رفتن به کلاس کنکور واقعاً دردناکه... « شماها هر کار بکنین دیگران هم تو مدرسه می کنن. » نه خیر شماها انگار نمی فهمین که دانش آموز ممکنه که یه روز مشکل داشته باشه، ممکنه که شبش دیر خوابیده باشه، ممکنه که یه هفته بی خوابی به سرش بزنه، ممکنه که عاشق بشه و نتونه سر ساعت 9 بره بیگیره بخوابه. خب « ... و اکثرهم لایعقلون ... ». به نظر من تنها جواب این حرکت در این خفقان اینه که بی جواب برید توی حیاط و به هیچ کدومشون هیچی نگین. ولی همون موقع یا که بعداً به باباهه بگین بیاد پدرشون ره در بیاره...
13. چیزی که من پارسال یاد گرفتم :طرز بر خورد با هر نفر متفاوت (نکته ی کنکوری: Preposition متفاوت "با" است. "از" خیلی غلطه. -استاد قناد-) با دیگرانه. پس با هر همه نمی شه یه جور بر خورد کرد.
14. یه جوری با آقایون برخورد کنید که فقط کار خودتون راه بیفته. متوجه شدید که چی می گم. اصلاً زور می گن، شما یه جوری برخورد کنین که مشکلی که دارین برطرف شه. به فکر خودتون باشین، امساله رو اصلاً نخواید که حل المسائل و المشکلات مدرسه باشین.
15. از حسودی به شدت بپرهیزید و بیش تر رقابت کنید.
16. بازم می گم "بعد از جمع بندی" در صورت لزوم حتماً از کلاس خصوصی "انفرادی" استفاده کنید.
17. خدا کنه که کمبود وقت نداشته باشید که "بد بخت" کرد منو... حتی "تو پر کردن فرم انتخاب رشته هم وقت کم آوردم..." برای حل این مشکل کتاب "پاسخگویی خلاق" می تونه زیاد کمکتون کنه. من برای حلش خیلی این در و اون در زدم تجارب زیادی هم کاسب شدم ( در صورت لزوم پایه ام تا براتون بگم چه کارایی می تونید بکنید ) ولی انگار بیش تر از اینا مسئله ی تمرکز بود که خب اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده ...
18. ندارم. دارم اسکی می رم خب بهتره بعداً اگه مطلبی به نظرم رسید براتون بگم. از دوستان هم خواهش می کنم که تجربیاتشون ره از بر و بچه های پایینی دریغ نکنن.
شعر خیلی دوس دارم، برای آن که دوستش دارم:
« آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم می زند، سلام بگویم؟
حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که "لحظه" سهم من از برگ های تاریخ است
...
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم. »