حرف دل حافظ یا من...!؟!؟


آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک، شیوه ی او پرده دری بود

منظور خرمدمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه ی صاحب نظری بود

از چنگ منش اختر بد مهر بدر برد
آری چکنم؟ دولت، دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود


خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن کنج روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل ازین رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود