نصفه شب زده به سرم
این پست ساعت سه صبح جمعه نوشته شده ولی به دلیل کمبود امکانات الان پابلیش میشه.
با دوستان یه سر رفته بودیم نمایشگاه کتاب. چقد کتاب اااااااا. حیف که منابع مالی محدوده. ساعت نه که اومدم، از فرط خستگی،شام نخورده افقی شدم. تو همون حال و هوا، کورمال کورمال دستم رو دراز کردم و تلفن اتاقم رو گیر اوردم، یه زنگی زدیم اونور دنیا به بچه منفی عزیز، یه ده دقیقه ای با هم حرف زدیم. گوشی رو گذاشتم و دیگه چیزی حالیم نشد، تا یه ساعت پیش که از خواب بیدار شدم(ساعت دو)، عجب خواب خوبی بود، کاش ادامه داشت.
شب بود، ساکت بود، عین کویر، همه جا تاریک. صبح هم یه بار این آهنگ رو شنیده بودم، پیش داود، حالا هم حوسش حسابی به دلم افتاد، باز هم تو همون تاریکی کور مال کورمال دنبال نوار شب سکوت کویر استاد دست دراز کردم تو پاتختی اتاقم، دیده نمیشد، حال روشن کردن چراغ رو هم نداشتم، با نور چراغ ساعتم با یه وضع فلاکت باری پیداش کردم.
گذاشتمش تو ضبط و رفتم تو خلسه.
به آخرای ساید اولش رسید، بارون، از محمد علی معلم، با صدای استاد، به سبک آهنگ های شمال خراسان، خطه پدرم. صدای قومچه با کمانچه کیهان کلهر ترکیب شد.
دیگه بغضم ترکید:
ببار ای ابر بهار،
با دلم به هوای زلف یار
دادو بیداد از این روزگار
ماهو دادن به شبهای تار
ای بارون
ای بارون، ای بارون، ماهو دادن به شبهای تار، ای بارون
بر کوه و دشت و دامون ببار ای بارون.
ای بارون، ای بارون، ماهو دادن به شبهای تار، ای بارون
بر کوه و دشت و دامون ببار ای بارون.
...
ببار ای ابر بهار،
ببار ای بارون ببار.
اینجاست که قومچه حذف میشه و صدای دوتار و ستار و دف و دایره جاش رو میگیره، جوش و خروشی تو آدم به راه میفته که نهایت نداره.
بادلم گریه کن خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار
ای بارون
دلا خون شو، خون ببار،
بر کوه و دشت و دامون ببار.
به سرخی لبای سرخ یار
بع یاد عاشقای این دیار
به یاد عاشقای بی مزار
ای بارون.
ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار
...
اییول، هیچی، حتی آهنگای برادر و خواهر بسیجی (Chris de burgh & celine dion) هم اینجوری آدم رو سبک نمیکنن. به همه توصیه میکنم یه بار هم که شده کاست شب سکوت کویر استاد شجریان رو گوش بدن، جدا حال و حوای توپی داره. ما رفتیم، فعلا.
Anonymous @ 11:05
―
بیایید دیگر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد!|!
با نام یکتاترین، یگانه ی عالم، به نام صاحب میکده
سلام بر تو ای مست خراب، نشسته بر در میخانه ی یار...
چنتا شعر بد مست، خدای، دیوانه ی مجنون در به در پر از درد و پر از حرف براتون آوردم...
امیدوارم که این شعرها خاطراتتون رو تازه تر از همیشه کنه... اولیش رو از ترانه ی خرابات از آلبوم خرابات بلبل خاموش شده ی ایران انتخاب کردم:
« خرابیم و خراباتیم، همه شب زنده دار امشب
همه عاشق، همه مجنون، به مستی بی قرار امشب
بیا ای سوته دل، ساقی! به مستی بی ملالم کن
خدایا امشب این می را حلالم کن، حلالم کن...
به یادش باده می نوشم، که با دردش هم آغوشم
به یک جرعه، به صد جرعه! نشد دردش فراموشم
...
غریبی موند و تنهایی، ازین غربت دلم تنگه
بیا ساقی پناهم ده، که سقف آسمون سنگه
مبادا ای رفیق امشب، نگیری ساغر از ساقی
نمیدونی چه کوتاهه، شب مستی و مشتاقی
خدایا درد عشق امشب، تو قلبم آشیون کرده
به می محتاج محتاجم، که می درمون هر درده »
گفته های زیادی بود که هی در ذهنم نوشتم و پاک کردم که این درد عاشقی خود بی زبان است و این کلمات خود تیشه به دست اند تا ریشه اش را با قصار خود بزنند و بخشکانند و ببرند و به نبودی که نه نابودی بکشانندش...
و دیگری اختصاص داره به شعر استاد معینی کرمانشاهی که با صدای پر از غم استاد علی رضا افتخاری زینت داده شده و خود بر غم جانگداز آن می افزاید...:
« این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم از تو دارم
این غرور عشق و مستی
خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو
از تو دارم از تو دارم
این تو بودی کز عزل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی کاشنا کردی به عشق این مبتلا را
من که این حاشا نکردم، از غمت پروا نکردم!!!
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا می شناسم
من خود شیوه ی نگه چشم مست تو را می شناسم
دیگر ای برگشته مژگان! از نگاهم رو مگردان!!!
دین من، دنیای من، از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من، سودای من، از نور بی پایان تو رونق گرفته... »
وای!!! که چه توصیفی!!! چه قشنگ! دوست داشتنی دلت رو به تصویر میکشد و چه زیبا او حتی با این کلمات ناقص توصیف می کند. حقّا که شنیدن کی بود مانند دیدن!!!
کی بود مانند دیدن؟؟؟
کی بود مانند دیدن؟؟؟
دلتنگم!!! من اگه اسیر خاکم / تو که جات تو آسمونه
دلم نیومد برم و این فال شب یلدام رو ننویسم... ببینین که این حافظ چی میگه:
« عمریست تا براه غمت رو نهاده ایم
روی و ریای خلق به یک سو نهاده ایم
طاق و رواق مدرسه و قال و قیل علم
در راه جام و ساقی مهر و نهاده ایم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپرده ایم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهاده ایم
عمری گذشت تا به امید اشارتی
چشمی بدان دو گوشه ی ابرو نهاده ایم
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نها ده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند باز
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
بی زلف سرکشش سر سودایی از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهاده ایم
در گوشه ی امید چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهاده ایم
گفتی که حافظا دل سرگشته ات کجاست
در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم... »
محمدجون این هم جواب تو، تو و دل عاشقت:
به خدای عاشقان قسم که:
« عقل در آمد که طلب کردمش / ترک ادب بود، ادب کردمش »
و حرف آخر:
« تو ستاره ی غریبی، تو شکوه باور من
شب عاشقیست یارا بنشین برابر من
تو چه کرده ای که با تو شده عشق تار و پودم؟
تو چه کرده ای که عمریست پی تو در سجودم؟
تو چه کردی که عمری ز پیت دویده ام من
به خدا قسم که با تو به خدا رسیده ام من
چه شکسته ایستادی! چه شکسته تر پریدی!!!
به طواف عاشقانه حرم خدا رسیدی... »
Anonymous @ 00:17
―
hope for the best, always
There once was very poor man living in a village who had a very fine horse. So fine, in fact, that the lord of thecastle wanted to buy it. But the old man always refused. "To me this horse is not merely an animal. He's a friend. How could I sell you my friend?" One morning he went to the stable and found his horse gone. All the villagers said, "We told you! You should have sold your horse. Now he's been stolen instead. What terrible luck." "Bad luck or good luck," the old man said. "Who can say?"Everyone laughed at him. But 15 days later the horse returned, followed by a whole herd of wild horses. He had escaped from the stable, courted a young mare, and returned with the rest of the herd following behind!"What luck!" the villagerscried. The old man and his son began training the wild horses. But a week later the man's son broke his leg trying to train one of the horses. "Bad luck," said his friends. "What are you going to do now without your son to help you? You who are already so poor. "Bad luck, good luck, who can say?" the old man replied. A few days later an army belonging to the lord of the land passed through the village and forced all the young men to become soldiers. All... except the old man's son, because of his broken leg. "How lucky you are," the villagers cried."All our children are gone to war, but you've been able to keep your son. Our sons will probably be killed..."The old man replied, "Bad luck, good luck... who can say? "The future comes to us in bits and pieces. We never know what lies in store for us. But if you always maintain a positive attitude the doors of chance remain open, and you will be a happier person?there is no telling what the future has got in store for us?.May God bless and keep all of us.
Anonymous @ 10:06
―
تو خودت بگو ...
خوابم نمی برد، این شعر هم هی مخم رو می خواروند!!! گفتم بنویسمش و برم:
آخه من هیچی ندارم که نثار تو کنم!
تا فدای چشای مثه بهار تو کنم،
می درخشی مثه یه تیکه جواهر توی جمع
من می ترسم عاقبت یه روز قمارت بکنم
من مثل شبای بی ستاره سرد و خالیم
خوب می ترسم جای عشق، غصه رو یار تو کنم
تو مثل قصه پر از خاطره هستی نمی خوام
من بی نشون تو رو نشونه دارت بکنم.
تو که بی قرار دیدن شب و ستاره ای
واسه دیدن ستاره بی قرارت بکنم
مثه دریا بی قراری، نمی تونی بمونی
من چرا مثل یه برکه موندگارت بکنم؟
تو بگو خودت بگو با تو بمونم یا برم
آخه من هیچ نمی خوام که غصه دارت بکنم!!!
تو بگو خودت بگو با تو بمونم یا برم، تو بگو خودت بگو...
Anonymous @ 01:40
―
تو میتونی!
سلام
الآن ساعت... یه نیگاهی به زیر پست بندازین. نیمه شبتون به خیر. خوابایی که دارید می بینید خوش. اومدم فقط همینو بگم و برم...
این آهنگ رو حتمن شنیدید! نه؟!؟
این غم توی صداش اشک آدمو در میاره:
« وقتی که جای خنده غم
میشینه روی لبام
تشنه ی نوازشم
خسته از خستگیام
وقتی که دستای من
گرمی دستی میخواد
وقتی یه لحظه خوشی
به سراغم نمی یاد
تو می تونی غمامو خواب کنی، تو میتونی
گونه های خیسمو پاک کنی، تو میتونی
تو می تونی دلمو شاد کنی، تو میتونی
منو از درد و غم آزاد کنی...، تو میتونی
ما همیشه عاشقه
تو همیشه عاشقی
تویی که مسبّبه
لذت دقایقی
به تن مرده ی من
تو می تونی جون بدی
به رگای خشک من
قطره قطره خون بدی
وقتی که شب می رسه
آسمون سیاه می شه
غم و غصه تو دلم
قد یه دنیا میشه
وقتی که دستای تو
خونمون در میزنه
دل من پشت دیوار
از خوشی پرپر میزنه
تو میتونی غمامو خواب کنی، تو میتونی
گونه های خیسمو پاک کنی، تو میتونی
تو می تونی دلمو شاد کنی، تو میتونی
منو از درد و غم آزاد کنی...،
تو می تونی »
Anonymous @ 01:31
―
و فرودی دیگر و فرازی دیگر...
سلام
من با این شعر کلی خاطره دارم همشون مال شما
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را ردست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام
رفتن گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما
سیب نداشت
دیگه میخوام برم.برای اول کار کافیه .روی این شعر فروغ هم فکر کنید:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
من پری کوچک غم گینی را میشناسم
که دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام آرام
پری کوچک غم گینی که هر شب از یک بوسه میمیرد و سحر هنگام از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
Anonymous @ 08:55
―
خبر بد!!!
نظر به این که من نظر دونی های به جا مانده از اجنبی رو به فنا دادم و این دولت متجاوز بیگانه آموزش کار با آن را نداده؛ از کسانی که در این راستا کاردرست هستند، تقاضا می شود راهنمایی بفرمایند راست و ریستش کنیم...
با تشکر، خدمتگزاران وبلاگ...
Anonymous @ 08:05
―
خراب میشم!!!
به نام یزدان، به نام هورمزد زرتشت، به نام خدا، به نام الله؛
پا گذاشتن لوبیاییان را به عرصه ی سیاست بی پدر مادر (مخصوصن در ایران) را نمیدانم تبریک بگویم یا تسلیت یا تهنیت؟؟؟!!!
به قول دکتر شریعتی سیاست از من نبود، ما از یک سنخ نبودیم، اما همچون کودکی مرا به شیطنت های بچه گانه ی خود جلب میکرد... پس اجازه بدید که نظراتم را در این مورد نگویم که خود حکایتیست بی سر و ته!
امشب دنبال یه شعر نابم... با بچه ها که صحبت می کردیم من از "فاسد شدن" گفتم. دوستی پرسید که ینی چی اینی که هی میگی؟ گفتمش که وقتی شعر حافظ رو میخونی از می و مستی و طرب و شوق و جنون و ... صحبت میکنه... وقتی که به عرفانش پا میذاری تازه می فهمی که این اصطلاحات ینی چی! حالا من از فساد صحبت می کنم. منظورم ازین کلمه حالتی (Mood) ایست که وقتی یه شعر ناب، یه شعر که همه ی خاطراتت رو نو می کنه!!! می خونی بهت دست میده، همین طور وقتی که یه آهنگ غمگین با یه شعر خراب کننده رو گوش میدی، همین طور وقتی که با یکی که حرفاش برات حجته گوش میدی... و هزاران جای دیگه که این حالت کذا بهت دست میده.
حالا من امشب بیش تر از هر چیز دنبال یه متن خراب کننده ی بد مست می گردم که بخونم؛ دنبال یه آهنگ جنون آمیز که خرابم کنه، یه ترانه مثل این، که با صدای پر از درد فرهاد محشره:
« جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد میزنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه
کی میدونه تو دل تاریک شب چی میگذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی درها به روم بسته شده
من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تور سرد آسمون
پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون
چراغ ستاره ی من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره
تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه میکاره
مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو این ور و اون ور میزنه
تو رگای خسته ی سرد تنم
ترس مردن داره پرپر میزنه
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه ی درها به روم بسته شده »
می خوام با اجازه ی فرهاد یه کلمه ی این شعر رو تغییر بدم. میخوام بگم:
« مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو این ور و اون ور میزنه
تو رگای خسته ی سرد تنم
ترس بودن داره پرپر میزنه »
شاید این طوری جنونم رو ببره بالاتر... نه این طوری خوب نیست...
بازم می گردم:
این ترانه ی قدیمی داریوش چطوره؟ درد دلش با یه گل شقایق سرخ خون مالی شده:
« دلم مثل دلت خونه شقایق
چشام دریای بارونه شقایق
مثه مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق آی شقایق، گل همیشه عاشق
شقایق این جا من خیلی غریبم
آخه این جا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گل خونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق، گل همیشه عاشق
دویدیم، دویدیم و دویدیم،
به شب های پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامون و تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون، نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تموم عاشقایی
شقایق وای شقایق، گل همیشه عاشق »
نه این که اصن حرفای دل من نیست، پس این جوری که اصن خوب نیست...
می گردم و می گردم تا چشام به این آهنگ میفته:
« دلم تنگ است؛
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد،
چنین آشفته بازاری... »
شاید این اوضاع دل تنگ من باشه، ولی آخه من که حال و هوای دلم رو نمی تونم توصیف کنم...
برمیگردم به همون شعر « نمی دانم چه می خواهم بگویم... »
این چشم من هم که دیگه طاقت یاری نداره، که بخوام منتش رو بکشم که کمی با دلم گریه کنه... آخه « اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی یاد... »
پس امشب من چی می خوام؟؟؟ یه چیزی می خوام که آرومم کنه؟ شماها سراغ دارین؟
ولی بازم این امیده که به دادم میرسه:
« اشاره کن که بشکفم حتی در این یخ بستگی
درین ترانه سوزی و درین غزل شکستگی
طلوع کن طلوع کن، برین ستاره مردگی
که از تو تازه می شود این خلوت سرخوردگی
طلوع کن، که بودنم تازه کنی
دست مرا بگیری و با بوسه اندازه کنی
آینه پر میشود از جوانی خاطره ها
تن تو و شرم من و خاموشی پنجره ها
اشاره کن که من به تو به یک اشاره می رسم
رنگین کمان من تویی که به ستاره می رسم
من به تو شک نمی کنم طلوع کن
از تو به پایان می رسم شروع کن
طلوع کن، طلوع کن... » مرسی ابی!
اینم یه شعر پر از خواهش و تمنا و نیاز:
« ظهر بدرود، روز موعود؛ سایه ی سرد تو بر سرم بود
من همیشه دیر دیرم؛ دست خوب تو کو تا بگیرم؟
فرصتی نیست، مهلتی نیست؛ از سکوت تو این سایه زخمیست
مرحمی باش، همدمی باش؛ این گل تشنه را شبنمی باش
ای که دستت را می شناسم؛ از سکوتت می هراسم
من غزلپوشی بی لباسم؛ بشناسم، بشناسم
تو بخوان ازین شب یلدا؛ وقت آفتاب، فتح تاریکی، فتح مرداب
تو برقصانم تا ستاره، تا سپیده؛ تا که نور از راه نرسیده
غیبت نور، غیبت ساز؛ فصل بی حرفی وقت آواز
کو ترانه، تا بخوانم؟ از سپیده در شب آغاز »
و در آخر هم یه آهنگ خاطره انگیز خیلی قدیمی از خانوم شکیلا:
« نوایی، نوایی، همه باوفایند...
غمت در نهان خانه ی دل نشینت، به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار و گریم، که از گریه ام ناقه در گل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی، ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بنازم به بزم محبت که آن جا، گدایی به شاهی مقابل نشیند
به پایم خلد خار آسان برآرم، چه سازم به خاری که بر دل نشیند
به دنبال محمل سبک تر قدم زن، مبادا غباری به محمل نشیند
خوشا کاروانی که شب را طی کرد، دم صبح اول به منزل نشیند
نوایی، نوایی، الهی ور افتد نشان جدایی جوانی بگذرد تو قدرش ندانی... »
فک می کنم که به قول شاملو آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان داشتم و این تنها چیزیست که امروز من به دستان دارم... همین. فعلن
Anonymous @ 00:07
―
اندر احوالات دهستان2
سلام
---------------------------------------
در خوابگاه روی تخت خوابیده بودیم و مثل همیشه بیخیال از کل دنیا و انگار نه انگار که میان ترم داریم.
یه دفه کک افتاد به تمبونمون که یالا پاشو برو اینترنت!! رفتیم و پس از گشت و گذار در سایت! لوبیا گفتیم ببینیم چه خبره و دنیا دست کیه.( جدیدا دیگه دنیا دست خدا نیست...).
دیدیم به به جدیدا سایتای خبری تبدیل به جوکستان شدن! گفتیم الحمد للاه با آمدن دولت مردمی شادی عمومی زیاد شده و ملت حتی در سطوح بالای مدیریت نظام!!( به خدا ما بلت نیستیم اینا یعنی چی!!!خودشون میگن) به طنازی مشغولن.
حالا میخوام براتون جوک بگم. این دفه جکام گریه دارن..
کد خدا ممود رفته بوده پیش آیت الله جوادی آملی و لطایفی تعریف کرده در خور استماع!!!( ببینید عزیزان استماع به گوش و.. ربط دارد. هرگونه شباهت ظاهری بین استماع و استمنا شدیدا تکذیب میشود!).
کدخدا محمود رفته بوده به بلاد کفر و ناخوداآگاه افتاده ما بین یه مشت کافر کراواتی و شروع کرده به سخنرانی...در این هنگام نا گهان هاله ای از نور دور کدخدا رو گرفته و به علت نیروی فوق العاده هیچ کدوم از کفار تا آخر سخنرانی پلک نزدن! الاه و اکبر از این همه روحانیت و معنویت!
حالا بخش گره دار ماجرا که cd های این ملاقات درست مانند فیلم مارمولک در سطح شهر پخش شده و ملت نا فهم! دارن به کد خدا میخندن!
در سخنان گهر بار و عرفانی دیگری از کدخدا آمده است: اگر جاسبی ( مدیر مکتب خانه آزاد اسلامی) شهریه ها را کاهش ندهد ما هم نمیذاریم بچه هاش تو مکتب خونه دولتی درس بخونن!!! ما کد خدا را دوست داریم چون اولن بسیار طناز است و ثانیا روش های جالبی در اداره دهات دارد!تازه به همه جاها هم سر میزند!!و قرار است همه چی از جمله سوالات کنکور و نفت را سر سفره مردم بیاورد.
الاه و اکبر از این همه عرفان . آیت الله جنتی کسی که برخی او را خدا نا میده اند اخیرن در گهر پراکنی های خود فرموده اند " بشر غیر اسلام مثل حیوان است و در زمین میچرد و فساد میکند!" این سخنان هم مانند سخنان چند وقت پیش کدخدا انزجار کفار را بر انگیخته. آخر یکی نیست بگوید شما کافران حیوان نجس چرا اظهار نظر میکنین!!!
ما مسلمانان درسته که از همه اقوام دنیا بیشتر دروغ میگوییم ولی انسانیم! ما مسلمانان( که مطمئنان فقط در ایران یافت میشود!) صیغه میکنیم و شما کافران چرنده! بدون صیغه میکنید!!!! میبینید ما با شما چقدر فرق داریم!
--------------------------------------------------------
حسن آقا بقال سر کوچه که بیسوات است اخیرا در بیانیه ای شدیدا سخنان گهر بار این عزیزان را محکوم کرده! گفته که بابا شما مثلا بزرگید و هر کی این حرفا رو بزنه شما که نباید هر چی به معدت میرسه بیرون بدی!!!!
وجهه اسلام توی دنیا به علت وجود بزرگانی همچون بن لادن همینجوری هم خراب است . شما با این حرفاتون دارین خراب ترش میکنین.!! .کدخدا شما به جای اینکه به دهات سر بزنی و پول رو مستقیما بهشون بدی!!!رو براشون کار بساز.آتیه بساز.هر چند کهع اگه فقط پول رو هم میداد خوب بود . درد اونجاییه که ..................
کد خدا علی!!! شما که داری اینا رو میبینی و بازم ساکتی.....
آخه کسی که میگه بشر غیر اسلام حیوونه چه طوری میتونه صلاحیت بقیه رو تعیین کنه و در واقع اگه بگه نه دیگه خدا هم بگه آره نمیشه کاری کرد . روی هر قانونی که برای انسان ها ورای دین و عقیده شون نظارت کنه..
نه کدخدا علی کسی که آدما رو از شیشه عینکش به 2 گروه مسلمون( که مشخصا اسلام طرف باید از دید ایشون بررسی بشه..) و حیوانات چرنده تقسیم بندی میکنه نمیتونه با همون چشمابه دور از تعصب نظارت کنه...
---------------------------------------------------------
این حسن آقا رو ببخشید شما... بیسواده و از عرفان هیچی حالیش نمیشه. تازه از شیوه های نوین مدیریت علمی مثل آوردن نفت سر سفره مردم! هم خبری نداره.... تازه من شنیدم از ایادی استکبار دوم خرداده!!!! این بی ناموس اصلاح طلب!تازه یه بار به یه دانشجو میوه فروخته! پس مسلمون نیست و میچرد!
------------------------------------------------------
برای اولین بار در طول تاریخ کشور رییس بزرگترین دانشگاه کشور فردی بدون صلاحیت علمی انتخاب شد. کسی که در اولین صحنه حضورش توی صندلی ریاست 2 تا از دانشجو ها رو دادگاهی کرده که بهش توهین کردن!!!
کسی که ادعا میکند مدرک حوزویش! معادل دکتراست!-------------------------------------------------------------
اصلا ما از اولشم گفتیم دانشگاه یه چیز غربی کثیف فساد انگیز است! و باید این همه فضای آموزشی را به حجره طلاب تبدیل کرد...و حالا با آمدن کدخدا محمود مشکل ما رفع شد!یواش یواش ایشالا نسل مستکبر و کافر دانشجو از روی دهات محو میشود...مثلا همین داوود مزینانیان چرا باید با دخترا کار علمی کنه؟ د آخه مگه خودش خوار مادر نداره!!! بهزاد ناظمیان که الحمدوللاه کلاس نمیره!!!!ولی چرا مممد مهرزاد باید کنار دخترا بشینه!!!!نمیگین امام زمان بیاد و سیخ داغ بهتون استعمال کنه!!؟--------------------------------------------------
در همین راستا ممد میکانیک که پسرش مکتب خونه تهران! درس میخونه بیانیه ای داده که میگه پسرم رفته گفته واسه طرحم بودجه میخوام. و اونا گفتن نداریم!!! دادیم واسه ترویج فرهنگ ولایت . حالا طرح شما اگه در اون راستاست پول میدیم. وگرنه این طرح های غیر اسلامی به چه درد ملت مسلمون میخوره؟؟؟ اصلا شما گه خوردی طرح دادی وقتی مل گشنه ان!!! اصلا بگو ببینم چه قدر از آمریکا پول گرفتی که طرح استکباریه"بررسی سخت افزاریه داده ها در اسمبلی" رو اجرا کنی؟ این اسمبلی مشکوک میزنه . بعدشم مگه کدخدا علی نگفته فقط جنبش نرم افزا ری کنین؟!!! این سخت افزاریه و معلومه که دست استکبار تو کاره....یالا بریم نهاد!!!!
حالا ممد میکانیک اومده گفته طرح بچم باید اجرا بشه!!!! د آخه یکی نیست بگه تو اگه آدم بودی مکانیک نمیشدی!!!!اصلا مکانیکا همه عرق خورن و کافر!!پس خفه شو و انتظار بکش که در قیامت مجازات سختی در انتظارته!!!
---------------------------------------------------------
چند تا خبر تاسف بر انگیز هم بود..
منوچهر نوذری یکی از قدیمیترین هنر مندان عرصه تئاتر و تلویزیون در گذشت . هنر مندی که مثل بقیه بزرگان عرصه هنر در انزوا مرد... قدیمیترین هنرمند تلویزیون ...بدون اینکه در همایش چهره های ماندگار حتی اسمی ازش برده شه...
-------------------------------------------------------
هواپیمای حامل خبر نگاران را
سقوط کردند!!!همونطور که میدونید از مواهب مملکت امام زمان اینه که هر از چند گاهی بهانه ای برای عزای عمومی داریم!!
حالا جالبه که یه بنده خدایی گفته که این حوادث در همه جای دنیا پیش میاد!!!
و زجر آور ترین لحظه برای من وقتی بود که کدخدا محمود این واقعه را به کد خدا علی تسلیت میگه!!و مثل همیشه خانواده قربانیان به.... حضرت عباس حواله میشن..
نمیدونم شاید دوست دارند تعداد شهداشون زیاد شه..
میدونین من داشتم به دختر 5 ساله ای فکر میکردم که هنوز نفهمید چرا بابا این بار بد قولی کرده... مگه نگفته بود 3 روز دیگه میام با سوغاتیای رنگارنگ... اینبار بر خلاف همیشه دخترک
فقط یه بابا میخواست...نممیدونم... این بار هم مثل همیشه دنبال مقصر میگردن و مثلا تقی نامی رو به عنوان مقصر به ملت غالب میکنن و ...مثل همیشه یه جورایی تمومش میکنن
----------------------------------------------------------
راستی یه خبر دیگه!!!!
دیروز روز دانشجو بود. حدود 50 سال پیش دانشجوهای اون موقع به خاطر اعتراض به ورود نظامیان به عرصه مقدس دانشگاه شورش کردن و 3 تا دسته گل پژمردن و ....
فک کنم این قشر معلوم الحال دچار یه دگر دیسی از نوع بازگشتی شدن!!!!!!!!!!
مشخصه های یه دانشجو....
1- سیگاری باشد و لا غیر!
2-با خواندن یک عدد روزنامه تئوریس سیاست را از اول تا آخر یاد میگیره!!!
3-مورد اول!!!
--------------------------------------------------------------------
40 سال بعد در همین روز:
بلاخره وزیر نفت مشخص شد.....
!!!!
---------------
خوش باشید...
بهزاد @ 17:31
―
دلم گرفته!!!
و باز هم به نام خداوندگار تنهایی؛
سلام
به وقت تنهایی، به یاد دوست تنهایم؛
به وقت دلتنگی، برای دوست دل تنگم.
از دیروز که باهات حرف زدم، دلم گرفت... حرفات از ذهنم بیرون نمی رن. این که چرا تو؟ داره منو می خوره!... و من بی هیچ جوابی در حیرت این سرنوشتش و حکمتش و این کارای بی چون و چراش فقط با خودم فکر می کنم و ... چرایی بی جواب و سخت ناراحت کننده...
این آهنگ حبیب رو دیشب و امروز به یادت و به جات بارها و بارها شنیدم، هر بار بیش تر منو در فکر فرو می برد:
رفتی و از رفتن تو
قلب آیینه شکسته
کوچه ها در خلوت شب
پنجره ها همه بسته
آسمان خاکستری رنگ
بغض باران در نگاهش
خنجری در سینه دارد
توده ی ابر سیاهش
بی تو من، از نسل بارانم، بارانم، بارانم
چون ابر بهارانم، گریانم، گریانم، گریانم
بی تو من با چشم گریان، سیل غم برد آشیانم
خواب سرخ بوسه هایت، می نشیند بر لبانم
با این که هیچی برای گفتن ندارم، این پست رو برای تو می نویسم و دوست دارم که بدونی که کسایی هستن که درین بن بست کج و پیچ سرما از شنیدن ناراحتی تو، به خاطر تو و دوست داشتن تو، ناراحت باشن. هنوز کسایی هستن که دوست داشته باشن و هم حس و هم فکر و هم درد تو باشن... آره امروز دردمند بودن یه افتخاره.
دوست داشتم بیش از همیشه باهات باشم، نه به خاطر این که جای خالی کسی رو پر کنم که جای خالی اون در دل تو پر نمیشه و همیشه این تهی، این خالی رو من و تو با خودمون تا زنده باشیم، می بریم و نمی تونیم پر کنیم... فقط می خواستم با هم باشیم و با هم بگیم و با هم فکر کنیم و با هم فریاد بزنیم:
کوچه ی شهر دلم، از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور، عابر این کوچه ی خیالیه
به شب کوچه ی دل، دیگه مهتاب نمیاد
توی هجله ی چشام، عروس خواب نمیاد
کوچه ی شهر دلم، بی تو کوچه ی غمه
همه روزاش ابریه، روز آفتابیش کمه
غم تنهایی داره، کوچه ی دل بدون تو
همه شعر دفتر من، مال تو برای تو
بوی دستای تو داره، غربت دستای من
یاد قصه های تو، مونس لحظه های من...
Anonymous @ 17:36
―
And god product "copy paste" 8 !
inam vase taghviate zabane englisi !!!! ke nagin ina be fekre konkooremoon nistan
--------------------------------------------------------------------
U.S.A. You says "Fuck you" to the president of U.S.A. Nothing happens, you become famous, they make you write a book and you make millions of dollars. But meanwhile the President sues you and gets all the money you have
ENGLAND You say, "Fuck you" to the Prime minister of England. The Prime minister says "fuck you" to you too
FRANCE You say, "Fuck you" to the president of France. Millions of people supports you and says "fuck you" to the president. Meanwhile the president of France writes poems because of his sadness
JAPAN You say, "Fuck you" to the Prime minister of Japan. The Prime minister says "I'm sorry; I'm not interested on your body."
GERMANY You say, "Fuck you" to the president of Germany. The police come and say "Please don't fuck the president
SWEDEN You say, "Fuck you" to the Prime minister of Sweden. People vote if they accept you to fuck the Prime minister or not. If the answer is yes you fuck the Prime minister. If the answer is no, the Prime minister shakes your hand
ROMANIA You say, "Fuck you" to the president of Romania. The president starts dancing with you with gypsy music
TURKEY You say, "Fuck you" to the president of Turkey. The president takes his gun and shoots you. He goes to jail for 8 years or escapes the country and Greece welcomes him as a political refugee
CHINA You say, "Fuck you" to the Prime minister of China. The Prime minister will literally fuck you
ITALY You say, "Fuck you" to the president of Italy. You get price quotes from the mafia for realizing your passion
RUSSIA You say, "Fuck you" to the president of Russia. The president kisses your mouth
SAUDI ARABIA You say, "Fuck you" to the president ... But, there is no president, you become foolish. But if you say "fuck you" to the king, the king cuts your tongue
!!!
va sar anjam marze porgohare khodeman!
IRAN You say "Fuck you" to the president ?!? You are too late my friend, you've already been "Fucked" by the president long time ago and you didn't know
----------------------------------------------------------------
be ghole sha'er ma az rooze azal be fuck rafte bidim!
khosh bashid
dar zemn in post kheili khoob ast!!
choon ham amoozeshe englisi st ham jame'eshenasi ham poletic!! ham کنکور
بهزاد @ 15:14
―
با هم بیندیشیم!!!
به نام یگانه تنهای عالم؛
باز وقت امتحان و درس و مدرسه شد و من به دنبال فرارم. فرار از درگیرکردن روحم و فکرم و اندیشه ام به چیزی جز آن که دوستش دارم. فرار از شلوغی، به سوی تنهایی. این دوست نه چندان دیرینه ی من. آری من از تنهایی سخن می گویم، از یک تنهایی تلخ و وحشت آور، آنچنان ترسناک که خود به دادم برسد. همان پنهان شده پس این دوست دیرینه، اما تازه و نو... تنهایی را می گویم. کاش می شد همیشه از همه حتی از خود به سویش گریخت!!!
این بار می خوام از خودم بنویسم. از من خویش بنویسم...
با دکتر شریعتی که در کتابش این گونه درباره ی منش می نویسد شروع می کنم:
« آن چه حقیقت دارد و من بدان سخت معتقدم و متعصب اوست. همان "نه من" همان که "هست" بیرون از من، بی من، من چه باشم و چه نباشم، چه آن را احساس کنم و چه نکنم، پیش از من و پس از من هست و هستی او بر خلاف برکلی و هگل و برخی عرفای شهودی ساخته ی من نیست. او سایه ی مُثُل حقیقی که در عالم دیگر است، نیست. او، او است و او بودنش قائم به ذات خویش است و من عبارت است از پرده ای، آینه ای، یا صفحه ی دریایی که تصویر او را در خود منعکس می سازد. »
و من قبل از این که این نظرش را شنیده باشم، معتقد بودم که هر انسانی (دقت کنید هر "انسانی") در وجود خویش، در ماورای طبیعت خویش، بخشی از آن ذات مقدس الهی دارد. آری، همان فطرت، همان روح الهی، همان حس زیبادوستی و زیباجویی و زیباپرستی و ... را می گویم. همان که ما پارسی زبانان می گوییم:
« سرنشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره چکید و نامش دل شد »
چه مبهم و بی مفهوم و از همه بدتر مزحک است وقتی می شنوی که:
« مگر می شود که خالق و مخلوق یکی باشد؟ »
بله، مزحک است. زیرا که خود می گوید:
« نفحت من روحی »
او خود از زبان ما می گوید:
« انا لله و انا الیه راجعون »
و ای کاش دوستم داستان خلقت را همین جا برایتان می نوشت. شاید بهترین داستانی بود که به عمرم شنیده بودم. داستانی جز این داستان های خشک و بی روح که برایمان می گویند و اول بار جذاب است و بعد به دورشان می ریزیم...
با این حال نمی دانم که چرا ملا صدرا ی صدر المتألهین بهترین شیوه ی رسیدن به او را
« اتحاد مقصود ومسلک و جدایی سالک ازین دو »
می داند. من می خواهم بگویم که سالک، نیز از همین جنس است. اصلن همه یکیست. همه از یکی. همه از او. « او، او است و نه هیچ »
استاد عزیز روزی از من پرسید:
« فکر می کنی که چرا پیامبر، اسلام آورد؟ چرا پیامبر انقلاب کرد؟ »
آری، پرستش که در فطرت انسان است. انسان به آن گرایش دارد. حال به نظر من پرستش حتی یک بت پست و بی ارزش، یک ساخته ی دست آدمی، نه اصلن ساخته ی ذهن آدمی، هم کی تواند انسان را و خانواده اش را و جامعه اش را از بد و زشت و پلید و منکر حفظ کند. بله، شاید و حتمن این روح بت پرستی و این ظلم و فساد اجتماعی، این که یک عده ی اندک ازین اعتقاد قوی و این حس پاک تسلیم در برابر برتری که نشانه هایش او را فریاد می زند در اکثریت سوء استفاده کنند؛ محمد را برانگیخت تا برابر آن همه زرو زور بایستد و فقیران و یتیمان را پناهی دهد و آنان را یار خود سازد، ظلم را در ریشه اش بخشکاند و چیزی، ایده ای، عقیده ای، دینی، ایمانی، و یا حتی فراتر از آن ارائه کند که فطرت پاک آدمی را بیدار سازد، آن را نخواباند که برای همیشه بیدار سازد و آن را پرورش دهد که هر چیز بی ارزش و سست و پست و حتی مرسومی را نپذیرد، نپرستد... در برابر هر چه غیر از اوست مقاومت کند و او را، فقط آن یگانه را بپرستد. و حال آن که آن را، آن حقیقت را و واقعیت را یکجا و با هم یافت، در برابرش تسلیم شود، اسلام بیاورد، مسلم او بشود. بندگی او بکند، آزاد و آزاده باشد و بندگی او کند؟!؟ چه مفهوم بزرگی!!! لایق شدن برای این چنین بندگی ای را بیاموزد. تلاش برای بهترین بنده بودن را بیاموزد...
و اما این همه را گفتم که این را بپرسم:
ما امروز چقدر بیداریم؟
آن قدر بیدار که خدای با این فضل و بخشش را این گونه پنداریم که به خاطر توهین به کاغذ، نه به روح بزرگ و مفاهیم آن، بنده اش را در دم آتش بزند، آن هم درین دنیا. او که خود فرشتگانش را می گوید که گناهانش را ننویسد مگر پشیمان شود، امروز در دم مجازات می کند؟؟؟ چرا از خود نپرسیدیم که چرا آنان که قرآن ها را بر سر نیزه کردند برای فریب من و تو آنان را آتش نزد و نمی زند؟ آنان که روح قرآن را بازیچه می گیرند، روح تورات و انجیل را در دستاهاشان به بازی گرفتند، آنان نه آتش گرفتندو نه این گونه دفعی و بی ارزش مجازات نشدند. حال کسی که فقط (نه به معنای بی ارزشی...) به یک کاغذ، به یک کتاب، به جسم قرآن، به قسمت مادی آن توهین کرده، این گونه مجازات می شود؟ ما را چه شده است؟ اصلن این همان خداییست که 124000 پیامبر را فرستاد تا این بنده را سر به راه کند؟ ما که می گوییم الله واحد. ما که می گوییم که تنها یک خدا را می پرستیم، ما که زرتشت را نفی می کنیم که او یزدان و اهریمن داشت (که آن ها همان فرشته و شیطان مایند و در خدمت هورمزد) و این دوگانگی و چندگانگیست...
سوال من اینست، ما همان کوفیان نادان علی نیستیم که روح ناطق قرآن را رها کرده ایم و به کتابی، به دستنویسی، به کاغذی، به پوستینی... بسنده کرده ایم؟؟؟
چه بی انصاف مردمی هستیم!!! چه سست عقایدمان را فراموش می کنیم، چه راحت چیزی را که به آن ایمان داریم، می فروشیم.!.!
این روح آزاده ی خودمان را چگونه این طور راحت به بند می کشیم؟ مگر نه این است که سرکشی و طغیان در برابر غیر حق عین حق است؟؟؟ جز ایمان نیست؟؟؟ پس چه شد؟ ما که مؤمن بالله بودیم!!! ما که نمازمان لحظه ای دیر نمی شد از فرط ایمان!؟! ما که پا را فراتر از واجبات گذاشته بودیم و این مستحبات را نیز عمل می کردیم!؟! ما که از هر نجس و نا پاک و آلوده دور بودیم!؟! ما که.... حال چقدر ساده و ضعیف، چقدر ترسناک، همچون کودکی که می ترسانندش، همه اش را به باد دادیم؟ لحظه ای با خود بیندیشیم که شاید به دروغ بسته اند ما را! شاید از پوچ ترساندنمان. شاید از خود بی خودمان کرده اند!؟!... علی که گفته بود که با خدا بر سر بهشت معامله نکنید! علی که گفته بود که از ترس جهنمش نپرستیدش که از هر نا جهنمی می ترسانندتان! این ترس همان نیست که پیامبر در برابرش ایستاد و انقلاب اسلام آورد؟
دلم تنگ است، دلم می سوزد از باغی که می سوزد...
و اما ختم می کنم به شعر بزرگ ترین شاعر معاثر:
در تمام شب چراغی نیست، در تمام روز، نیست یک فریاد.
چون شبان بی ستاره قلب من تنهاست
تا ندانند از چه می سوزم من، از نخوت زبانم در دهان بسته است.
راه من پیداست
پای من خسته است
پهلوانی خسته را می مانم، که می گوید سرود کهنه ی فتحی قدیمی را......
در شب بی صبح خود تنهاست
از درون بر خود خمیده، در بیابانی که به هر سوی آن خوفی نهاده دام
دردناک و خشمناک از رنج زخم و نخوت خود، می زند فریاد:
« در تمام شب چراغی نیست
در تمام دشت
نیست یک فریاد...
ای خداوندان ظلمت شاد!
از بهشت گندتان، ما را جاودانه بی نصیبی باد!!!
باد تا فانوس شیطان را بر آویزیم،
در رواق هر شکنجه گاه این فردوس ظلم آیین!!!
باد تا شب های افسون مایه تان را، من
به فروغ صد هزاران آفتاب جاودانی تر
کنم نفرین! »
منتظز نظرتونم
تا بعد...
Anonymous @ 01:01
―
چرا ایرانیان اسلام را آنچنان که بود نپذیرفتند؟
در واپسین سال های شکوهمندی و اقتدار ایرانزمین نظام ساسانيان دچار ناتوانی های تاريخی شده بود و دین پیشوایان ايرانی از رنج و درد مردم دور شده بودند. بدين روی شمشير خشك، تيز و برنده ی تازيان توانست از تیسفون تا نهاوند را از دم خود بگذراند و سپاه پرشكوه ايرانی را به خاك و خون بكشد و زنان ما را به كنيزی بكشاند و مردان ما به بندگی (موالی) اعراب درآیند و تازيان سرور شوند اما ايرانیان بسیار زود توانستند يك شاخه (انشعاب) بزرگ در اسلام پدید بياورند. هرچند همان هنگام سعد ابی وقاص از سرداران سپاه اسلام، آيين اسلام را رها كرد و به نیایشگاههای اوستايی پناه آورد و پيرو زرتشت شد! ايرانيان نيز كه عامل اصلی ترور سه پادشاه بزرگ تازی بودند، بسیار زود شاخه ای بزرگ در اسلام بوجود اوردند و آنرا تشيع ناميدند. يعنی هم نام اسلام را به كناری نهادند و هم كسی را به عنوان رهبر تشيع پذيرفتند كه با تمامی جناحهای تازيان جنگيده بود، هرچند خود او به دست يك ايرانی كشته شده است.
- ابن ملجم (ابن ملگم = پسر افسارگير دربار ایران ـ بهمن جازويه رامهرمزی) يك ايرانی بود كه امام علی را ترور كرد. - فيروزان (پيروزان٬ پيروز نهاوندی) نيز از سرداران سپاه ايران بود كه عمر را ترور كرد. در ترور عثمان نيز هرچند تودههای مصر نقش موثری داشتند، اما ايرانيان در جهت سازماندهی آنها بسيار فعال بودند. ايرانيان با آفريدن تشيع نظام پادشاهی و حكومت وراثتی ايرانی را به اسلام تحميل كردند و دليل اصلی پشتيبانی ايرانيان از امام علی بدين خاطر بود كه وی با تمامی ياران و عشقهای پيامبر اسلام جنگيده بود.
امام علی در دوران خلافت و حكومت خود كه حدود 5 سال بود سه جنگ بزرگ انجام داد كه ايرانيان انتقام قادسيه و مداين و نهاوند را در آن جنگها ديدند و بسيار شادمان شدند و وی را به پادشاهی و پيشوايی برگزيدند و امام علی كه خود هوادار سه خليفه پیشین بود و حتا فرزندان خود را به نامهای آنها ناميده بود را مخالف سرسخت آنها تعبير میكردند!! يكي از جنگهای امام علی با معاويه بود كه خاندان او در هجوم به ايران نقش بسيار مهمی داشتند. اين جنگ با عنوان صفين در تاريخ ثبت شده است كه بیشتر سرداران سپاه معاويه نيز از جمله كسانی بودند كه در یورش به ايران شركت داشتند. - جنگ ديگر با عايشه همسر زيبا و دلبربای پيامبر اسلام بوده است كه سرداری سپاه او را 2 تن از بهترين ياران پيامبر اسلام به عهده داشته اند. طلحه و زبيرا! اين 2 تن القاب بزرگی نيز از پيامبر اسلام گرفته بودند و پيامبر اسلام آنان را از ساكنان بهشت خوانده بود. اين دو تن در جنگ با امام علی جان سپردند. اما خانم عايشه مورد بخشایش امام علی قرار گرفت . عايشه توسط پيامبر اسلام عنوان امالمومنين (مادر باورمندان و مسلمانان) و حميرا را به خود اختصاص داده بود. اما امام علی عليه وي شمشير كشيد و جمع بسياری از سربازان وی را به قتل رسانيد.- جنگ ديگر امام علی با گروهی از سپاهيان خودش بود كه بسيار متدين و متعصب نسبت به اسلام بودند. در پس شكست و يا حكميت امام علی در جنگ با معاويه، از صف او خارج شده و بر عليه وی شمشير كشيدند و امام علی تمامی آنان را كه پيشانیهايشان از سجده پينه بسته بود را از دم تيغ گذراند و همگی را به قتل رساند!
ايرانيان وقتي دیدند كه امام علی نخستين عربی بود كه شمشير بر عليه تازيان كشيد و تمامی كسانيكه افتخارات بسياری در قتل عام ايرانيان داشتند را از دم تيغ خود گذراند و آنها را كشت، عاشقانه به او مهر ورزيدند و فرزندان او را چنانچه در سنت ايرانی رسم بود به پادشاهي (امامت) پذيرفتند!
اين پذيرش پس از امام حسن و از فرزندان امام حسين آغاز شد. دليل اصلی اينكه ايرانيان فرزندان امام حسن را به رهبری نپذيرفتند، صلح و سازش ايشان بود با معاويه! كه در هجوم به ايران خود و خاندانش دست داشتند! اما امام حسين كسی است كه برعليه بنياميه شمشير میكشد و به جنگ آنها ميرود و درهمان راه نيز جان ميدهد. جانبازی امام حسين در جهت نبرد با مهاجمان به ايران و ايرانی بودن همسر وی (شهربانو) موجب ميشود تا پادشاهی وراثتی ايرانی با عنوان امامت و ساختن تشيع وارد اسلام شود و يك اسلام اعتراضی ايرانی ساخته شود. ارقام شش و هفت امامی و 12 امامی و بسياری موارد ديگری كه ايرانيان وارد تشيع كردند، نوعی مبارزه با اسلام و مسلمانی اعراب بود كه سمبلهای اوستايي را نيز به اين بهانهها به تشيع منتقل كردند. (شمار امشاسپنتان و شمار برج های پاک دین زرتشتی)
اصلي ترين شعار اسلام و مسلمانی شهادتين بود ( يعني 2 شهادت) 1- اشهدان لااله الاالله 2- اشهدان محمد رسول الله. ايرانيان اصلی ترين شعار اسلام را از 2 به 3 رساندند و اضافه كردند اشهد ان علی ولی الله ! و عنوان «ولی» از رسول بالاتر است يعنی با افزودن اين شعار به علی درجه و مقامی بالاتر از پيامبر اسلام دادند. زيرا رسول يعنی كسي كه پيغامی می برد اما ولي الله يعنی كسي كه از سوی الله حكومت مطلقه می كند!! (بنا بر باور ایرانی که پادشاه فره کیانی را از اهورامزدا دریافت می نماید). پس از آن شكل گيري علويها وعلی اللهی ها نيز درهمين راستای ضديت با اسلام و جعل اسلامی ايرانی بوده است.
(برگرفته از آیین اوستا نوشته سیاوش اوستا)
بنام آنكه وستايش كتاب است
چراغ راه دينش آفتاب استبهين دستور دربار خدایی
شرف بخش نژاد آريايیدو تا گرديده چرخ پير را پشت
پی پوزش به پيش نام زرتشت به زير سايه نامش توانی
رسيد از نو به دور باستانیچو من گر دوست ميداری كشور خويش
ستايش بايدت پيمبر خويشبه ايمايی ره بيگانه جويی
رهاكن! تابه كی اين بی آبرويی؟به چشم عقل آن دين را فروغ است
كه آن بنيان كن ديو دروغ استچو دين كردارش و گفتار و پندار
نكو شد بهتر از آن دين مپنداربه دنيا بس همين يك افتخارم
كه يك ايرانی والاتبارم به خون دل زيم زين زيست شادم
كه زرتشتی بود خون و تبارم
با سپاس از تارنامه مهرآذرپارسی و دوست و هم وند گرامیم.
سلام، من این ها رو تو یه وبلاگ خوندم (http://zartosht.blogfa.com) می خواستم بدونم چقدر با این ها موافقیم؟ کجاهاش آره کجاهاش نه؟کجاهای این تاریخ پر از دروغ رو باور می کنیم کجاهاش رو نه؟ منتظر نظراتتون می مونم... فعلن
Anonymous @ 23:25
―
دل نامه
با اجازه ی حضرت دوست؛
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
بکام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه ی قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد و چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکر شکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم به حمد الله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
و یه ترانه ی جدید، البته با صدای پر از درد و ناله ی فریدون فروغی:
تن تو نازک و نرمه مثل یه برگ
تن من جون میده پرپر بزنه زیر تگرگ
دست باد پر میده برگو رو هوا
اما من موندنیم تا برسه دستای مرگ
نفسم این خاکه، خون گرمم پاکه
من از تبار پاک آریایی
قشنگ ترین قصیده ی رهایی
هوای عشق تازه نیس تو رگهام
تن نمیدم به رنگ کهربایی
نفسم این خاکه، خون گرمم پاکه
واسه رفتن دیگه دیره
تن من اینجا اسیره
خاک این جا چه عزیزه
عاشق قدیمی پیره
Anonymous @ 00:42
―