دلم گرفته!!!


و باز هم به نام خداوندگار تنهایی؛
سلام

به وقت تنهایی، به یاد دوست تنهایم؛
به وقت دلتنگی، برای دوست دل تنگم.

از دیروز که باهات حرف زدم، دلم گرفت... حرفات از ذهنم بیرون نمی رن. این که چرا تو؟ داره منو می خوره!... و من بی هیچ جوابی در حیرت این سرنوشتش و حکمتش و این کارای بی چون و چراش فقط با خودم فکر می کنم و ... چرایی بی جواب و سخت ناراحت کننده...
این آهنگ حبیب رو دیشب و امروز به یادت و به جات بارها و بارها شنیدم، هر بار بیش تر منو در فکر فرو می برد:
رفتی و از رفتن تو
قلب آیینه شکسته
کوچه ها در خلوت شب
پنجره ها همه بسته

آسمان خاکستری رنگ
بغض باران در نگاهش
خنجری در سینه دارد
توده ی ابر سیاهش

بی تو من، از نسل بارانم، بارانم، بارانم
چون ابر بهارانم، گریانم، گریانم، گریانم
بی تو من با چشم گریان، سیل غم برد آشیانم
خواب سرخ بوسه هایت، می نشیند بر لبانم
با این که هیچی برای گفتن ندارم، این پست رو برای تو می نویسم و دوست دارم که بدونی که کسایی هستن که درین بن بست کج و پیچ سرما از شنیدن ناراحتی تو، به خاطر تو و دوست داشتن تو، ناراحت باشن. هنوز کسایی هستن که دوست داشته باشن و هم حس و هم فکر و هم درد تو باشن... آره امروز دردمند بودن یه افتخاره.
دوست داشتم بیش از همیشه باهات باشم، نه به خاطر این که جای خالی کسی رو پر کنم که جای خالی اون در دل تو پر نمیشه و همیشه این تهی، این خالی رو من و تو با خودمون تا زنده باشیم، می بریم و نمی تونیم پر کنیم... فقط می خواستم با هم باشیم و با هم بگیم و با هم فکر کنیم و با هم فریاد بزنیم:
کوچه ی شهر دلم، از صدای پای تو خالیه
نقش صد خاطره از روزای دور، عابر این کوچه ی خیالیه
به شب کوچه ی دل، دیگه مهتاب نمیاد
توی هجله ی چشام، عروس خواب نمیاد
کوچه ی شهر دلم، بی تو کوچه ی غمه
همه روزاش ابریه، روز آفتابیش کمه
غم تنهایی داره، کوچه ی دل بدون تو
همه شعر دفتر من، مال تو برای تو
بوی دستای تو داره، غربت دستای من
یاد قصه های تو، مونس لحظه های من...