دل نامه


با اجازه ی حضرت دوست؛

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
بکام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه ی قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد و چمن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکر شکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گلزار اقبالش خرامانم به حمد الله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

و یه ترانه ی جدید، البته با صدای پر از درد و ناله ی فریدون فروغی:

تن تو نازک و نرمه مثل یه برگ
تن من جون میده پرپر بزنه زیر تگرگ
دست باد پر میده برگو رو هوا
اما من موندنیم تا برسه دستای مرگ
نفسم این خاکه، خون گرمم پاکه

من از تبار پاک آریایی
قشنگ ترین قصیده ی رهایی
هوای عشق تازه نیس تو رگهام
تن نمیدم به رنگ کهربایی
نفسم این خاکه، خون گرمم پاکه
واسه رفتن دیگه دیره
تن من اینجا اسیره
خاک این جا چه عزیزه
عاشق قدیمی پیره