استوای بود و نبود
سلام
دیشب یه جایی رفته بودم که جوش با بقیه این خراب شده فرق داره.
اینجا غربت کمتر نمودت میکنه و....
سامر یه شعر از زنده یاد حسین پناهی خوند.
یادتونه سریال دزدان مادر بزرگ رو؟یه آدم نیمه خل با یه قورباغه تو جیبش
که میخندید به دنیا. که تموم آرزوش شاد کردن مادربزرگ بود.....
یه آدمی که وقتی با قورباغش حرف میزد میگفتیم خدا شفاش بده..
خدا شفایمان دهد که این مرض ظاهر بینی فنایمان خواهد کرد در جنگل دود و آسمون خراش..
بعضی آدما قبل و بعد مرگشون معروفن
بعضی دیگه بعد از مرگشون معروف و بزرگ میشن (البته از دید مردم)
بعضی ها هم تو غربت میمیرن. همونطور که تو غربت زندگی کردن.
یکیشون همین حسین پناهی خودمونه که تا 2-3 سال دیگه خیلیا یادشون میره که کی بود و ....
این لطف خداست که کوته نظرایی مث ما نمیتونن بزرگی و عظمت مردای غریب در وطن خویش رو درک کنن.
بگذریم. به جای زر زرای من به شعر حسین گوش بدین...
انتهای فلسفه و احساس حتی با زبان عامیانه.
--------------------------------------------
گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من است
میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زدم همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعونکتیبه خوان خطوط قبایل دور
این سرگذشت کودکیست که به سر انگشت پا دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است...هر شب گرسنه میخوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز میخواند ریاضیات را در سمفونی با شکوه جدول ضرب
با همکلاسیها
در یازده سالگی پایش را به دنیای شگفت کفش نهادبا سر تراشیده و کتی بلند که از سر زانوانش میگذشت
با بوی بد سوز کنده درخت و عرق های کهنه
آری
گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من استمیراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مست و محسورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم ..
به وار وا نهاده ام مهر مادریم را
و گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد سگ سفید امنیتم
دو فراموشی
و کبوترانم را از یاد بردم
و میرفتم و میرفتم و میرفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردندسند زده ام یکی همه را به حرمت چشمانت
مهر و موم شده با با آتش سیگار متبرک ملعون...
که یکی یکی میترکاند حفره های ریه ام را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصود بی مقصد...
از کلامی به کلامی
که یکی یکی مردم بر این مقصود بی مقصدکفایت میکرد مرا حرمت آویشنمرا مهتاب
مراسمبل و آویشن حرمت چشمان تو بود
نبود؟؟؟؟؟
پس دل گره زدم به فرع هر اندیشه ای که آویشن را میسرود..
مسیح به جلجتا بر صلیب نمیشد
و تیر باران نمیشد لورکا در گراندا در شبهای سبز کاج ها و مهتاب
آری یکی یکی میمردم به بیداری
تا دل گره بزنم به فرع هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کرده ام با جیب های پر از سنگ به ته رود خانه اوز همراه با ویرجینیا ولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
آری گلم
دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من است
داد خود به بیداد گاه خود آورده ام
همین...
نه نه
نترس
کافر نمیشوم هرگز
زیرا به نمیدانم های خود ایمان دارمانسان بی تضاد
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند
پس ادامه میدهم سر گذشت مردی را که هیچ کس نبود
که اینطور اگر نمیبود
جهان قادر به حفظ تعادل خویش نمی بود.....
چون آن درخت که ایستاده زیر باران
نگاهش گم
چون آن کلاغ
چون آن سایه
چون آن خانه
گلچین تضاد و تقدیر نیم
استوای بود و نبودبه روزگار طوفان و موج ورنگ و نور
در آتشگاه گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگی دیگران را دیوانه شدم
عرفات در استادیوم فوتبال در کابینه شارون!!!از جنون گاوی گفته ام
پادشاهی کرده ام با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
من در همین پنجره گله به چرا برده ام
سر شانه نکردم که عیال وار بودم و فقیر
ظهر به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفته ام با معجزه کودکی با قورباغه ای در جیبم
حراج کرده ام همه رازهایم را یکجا
دلقک شده ام
با دماق پینوکیو و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها قرنهای عمر رفته من استسر گذشت انسانی که هیچ کس نبود و همیشه گریه میکردبی مجال اندیشه ها و بغض های خود.....
تا کی مرا گریه کند
و تاکی و به کدام مرام بمیرد
آری گلم دلم ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیاندیش
که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن
---------------------------
زنده یاد حسین پناهی---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آری و مثل همیشه حسین پناهی مرد!!!
نه ببخشید
حسین پناهی در مرداد پارسال زنده شد
ما مردیم که دیگه حسین پناهی نداریم و اون از این دنیایی که مردماش
آویشن رو نمیفهمن. مردمانی که هنوز هم فکر میکنند بین بود و نبود فرق زیادیست....
که ایمان ندارند به ندانسته هایشان..
که پاکی و کودکیشان با بلوغ تمام میشود
مردمانی که میترسند آغاز کنند شمارش معکس را برای زنده شدنشان....
مرده های متحرک..
---------------------------------------------------------
کاش میشد ذره ای بفهمیم فلسفه ذهنی حسین رو ....
راستی میدونین چطوری مرد؟خودش چند روز غذا نخورد تا مرد.... به همین راحتی
خیلی باید قوی باشی که از گرسنگی بمیری و بعد 3 روز جسد متعفنتو تو خونه پیدا کنن....
---------------------------------------------------
به قول امام علی(ع)
فز به رب الکعبه...
خوش باشید