تو خودت بگو ...


خوابم نمی برد، این شعر هم هی مخم رو می خواروند!!! گفتم بنویسمش و برم:

آخه من هیچی ندارم که نثار تو کنم!
تا فدای چشای مثه بهار تو کنم،
می درخشی مثه یه تیکه جواهر توی جمع
من می ترسم عاقبت یه روز قمارت بکنم


من مثل شبای بی ستاره سرد و خالیم
خوب می ترسم جای عشق، غصه رو یار تو کنم
تو مثل قصه پر از خاطره هستی نمی خوام
من بی نشون تو رو نشونه دارت بکنم.


تو که بی قرار دیدن شب و ستاره ای
واسه دیدن ستاره بی قرارت بکنم
مثه دریا بی قراری، نمی تونی بمونی
من چرا مثل یه برکه موندگارت بکنم؟


تو بگو خودت بگو با تو بمونم یا برم
آخه من هیچ نمی خوام که غصه دارت بکنم!!!
تو بگو خودت بگو با تو بمونم یا برم، تو بگو خودت بگو...