و فرودی دیگر و فرازی دیگر...
سلام
من با این شعر کلی خاطره دارم همشون مال شما
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را ردست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام
رفتن گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما
سیب نداشت
دیگه میخوام برم.برای اول کار کافیه .روی این شعر فروغ هم فکر کنید:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد
من پری کوچک غم گینی را میشناسم
که دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوازد آرام آرام
پری کوچک غم گینی که هر شب از یک بوسه میمیرد و سحر هنگام از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.