رفيق بي كلك مادر!
ما پاك در آمديم و ناپاك شديم...
يادمه بچه كه بودم و توي واقعيات و ماديات زندگي غرق نشده بودم هر سال روز مادر واسه مادرم يه چيزي روي كاغذ مينوشتم و به عنوان هديه روز مادر بهش ميدادم . حرفاي جالبي هم ميزدم . اولين چيزي كه واسش نوشتم اين بود "مادر روزت مبارك" (مادرم هنوز اين تكه كاغذ رو نيگه داشته.
اون روزا هر وقت مادرم منو ميزدو نيشگون ميگرفت توي دلم كلي بهش بد و بيراه ميگفتم ولي نيم ساعت بعد ميپريدم توي بغلش و بوسش ميكردم. يادمه اون روزا از كسي كينه به دل نميگرفتم.
هر وقت ميرفتيم مسجد و آخونده روزه حضرت فاطمه ميخوند من خودمو جاي حسن و حسين ميذاشتم فقط و فقط به اين فكر ميكردم كه اگه مادرم بميره چي دميشه اونوقت هاي و هاي گريه ميكردم.بعدا معلماي اخلاق گفتن كه نبايد خودتونو به جاي اونا بذارين و بايد فقط به خاطر خودشون(حضرت فاطمه) گريه كنيد. ديگه گريه هام بوي تصنع گرفته بود. ديگه روز رو قبول نداشتم ميگفتم اين روز عربيه و مال ما فارسا نيست و...
تا اينكه روز مادر از يادم رفت . ديگه با مادرم بلند صحبت ميكردم .چون بزرگ شده بودم و قدم از قد مادرم بلند تر شده بود و زورش به من نميرسيد!!!!ولي مادرم با همون عطوفت مادرانه به دل نميگرفت و نميگيرد.
يادمه راهنمايي كه بودم و هنوز زياد غرق نشده بودم هر وقت معلم انشا يه موضوع ميداد كه يه جوري به مادرم ربط پيدا ميكرد موقع خوندن انشا اشك تو چشام جمع ميشد . (از همون اشكاي واقعي)
چند وقت پيش وقتي مادرم با آب و تاب از كنكور صحبت ميكرد بهش گفتم كه تو 25 سال پيش كنكور دادي و نبايد در مورد كنكوراي الان نظر بدي .بعد مثل معلماي احمقي كه شاگرداشونو بيسواد و ... فرض ميكنن شروع كردم واسش توضيح دادن سهميه هاي كنكور و روشهاي انتخاب رشته و دانشگاههاي صنعتي و اين خزعبلات كه مثلا آگاهش كنم . ولي در واقع خودم ناآگاه بودم . پايه حرفاي اون عشق به فرزندش بود و حرفاي من جز بيربطياتي از قبيل روشهاي نوين تست زني و... نبود.
وقتي اون شباي قبل كنكور واسه قبولي من سوره ارحمن و دعاهاي مفاتيح الجنان رو ميخوند من بهش ميگفتم همه چي به خود آدم بستگي داره و ....
ديگه چشام كوركور شده بودن و اون عشقي كه توي خوندن اون دعاها و نمازها بود رو ديگه نميديدم چون 2 تا كتاب خونده بودم و ميگفتم دعا و .. چرت و پرته. اگرچه كه از ته دل هم به اين چيزا اعتقاد ندارم ولي بايد مادرمو خوشحال نگه ميداشتم و جلوش ازش تشكر ميكردم . كاش اون عشقو ميديدم كه اگه هم چيزي بخواد وراي اين چيزاي مادي به آدم كمك كنه اون قوت قلب مادر و اون عشق خالصانه و بدون توقع است.
هنوزم دير نشده هنوز هم ميشه با يه تيكه كاغذ و يه شاخه گل كه از پارك ميكنيم! (به نظر من هرچي ساده تر باشه قشنگ تره)مادر بي ادعا و قانعمونو شاد كنيم.مهم چيزي كه ميخرين نيست مهم اينه كه مادرتون بفهمه هنوز دوسش دارين . كاشكي اون سادگي و صميميت بچگي رو پيدا كنيم .
خيلي خوشحالم چون ميبينم بعد از 7 – 8 سال هنوزم كه از مادرم مينويسم چشام تر ميشه و قطره هاي زلال روي كاغذ ميريزه و كاغذ خيس ميشه....
حالا ميخوام با تمام وجود فرياد بزنم "مادر روزت مبارك"
بهزاد @ 13:54
―
نمی دونم چی بذارم اسمش رو؟
به نام او
سلام؛
امیدوارم حال و احوال رو به راه باشه، غرض از مزاحمت. اومدیم که بگیم که متأسفانه آقایون عزیز بسیار خوش قولی کردن، البته لطف کردن، و خب گفتن که برنامتون رو جابه جا کنید. ما هم در یک عمل انجام شده قرار گرفتیم و ناچاراً قضیه رو Postponedش کردن برامون به نهم.
ضمناً (از بس اداری نوشتم، دیگه صحبت کردنم هم اداری شده...) می خواستم که بگم که پستای زیر همگی رو Edit کردیم، به تاریخ نهم روز یکشنبه...
البته خب بایستی که بگم که حتماً می گید که چه قد بد قول و ... اَن. بهتون حق می دم. ولی امید وارم که هیچ وقت در این راه های پر پیچ و خم اداره های ما گیر نکنید که به این بلا حتماً گرفتار می شید. (منظ.رم بد قولی خودمه)
امیدواریم که این بار واقعاً حضور به هم برسانند که خیلی خسته شدیم ما این جا. (همین روزاست که استاد مندی ما را از خانه اش به در کند.)
آها، راستی، فهمیدیم که خانم مددی هم رفتن مکه، گفتیم عقب تر بندازیم، شاید ایشون اومدن، دیدن....
راستی متشکر از نظراتتون. خیلی جالب بود. هر کدومش...
وقت گذشته و من رفتنیم. تا بعد...
بی خبر @ 01:28
―
چنتا چیز کوچکولو!!!
یا حق!
سلام؛
1. همه اینو می دونن که تو خط هیچ شخصیت حقیقی وجود نداره، همه مجازین. همه، حتی جغل، من، دانی، پستچی و .... پس از شماها بعیده که یا با اسامی دیگران و یا چه می دونم شایدم خودتون باشین می یاین این جا هر چی می نویسین، بعدم می گید که چرا کیک به کَسَک توهین کرد و دامن می زنید به بی ربطیجات و حالا تمومشم نمی کنید.
2. با عرض پوزش همه ی Commentهای مربوط رو پاک می کنم. چون واقعاً نه من و نه شماها حوصله ی این فیلم تکراری رو داریم.
3. خسته
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه میخواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل بنهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوش تر
یک بوسه ی زجام زهر بگرفتن
از بوسه ی آتشین او خوشتر
پنداشت اگر شبی به سر مستی
در بستر عشق او سحر کردم
شب های دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم....
تا بعد
بی خبر @ 09:38
―
عاشقی؟؟؟ 2
به نام دوست داشتنی ترین
اول سلام؛
بعدش کلام، ها، نه. بعدش می خواستم از همتون به خاطر نظراتتون بتشکرم. واقعاً نمی دونید که چه فازی می ده وقتی که Postای رو می نویسی و برات Comment میذارن.
و حال نکاتی چند در مورد Commentها:
1. آقای بچه منفی عزیز این شعر آقای احمد رو که من با صدای خودش شنیدم می گفت: «دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت
می دارم، دلت را
می بویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد.» بقیه ی شعرش رو هم بعداً واست می ذارم.
2. متشکرم از Angel چون دقیقاً نظر منو در مورد روح عشق گفتن. برای همین دو مرتبه براتون نظر ایشون رو می کپیم: «
عشق واقعی اون قدر پاک و قشنگه که نمیشه این چیزا رو حتی بهش نسبت داد.» هم چنین باز هم تشکر می کنم که بالأخره یکی پیدا شد که برای بهبود Weblog نظراتی رو ارائه بده و ما از عملکرد واقعی خودمون با خبر بشیم.
3. در مورد کتاب بینش صحبت نکن Postchi جان که من اصلاً هیچیش رو قبول ندارم، خودتم بهتر می دونی. البته نه تا این حد ولی خب...
4. سعی می کنیم که در مورد کنکور و انتخاب رشته هم یه چند تا Postiای بریم. البته باید بگم که در مورد خود کنکور و تجربه های ما - اگر که به درد بخور باشه – شاید بتونیم ولی در مورد انتخاب رشته بیش تر به برو بچه های سال بالایی نیازمندیم.
5. در مورد سوتیستان هم چون دسترسی ما به اساتید کم شده، به چند تا از دوستان اهل حال و شارژ پایین و بالا نیازمندیم.
اینا مال قبل بود، مثل این که ما یه دو روز زدیم، رفتیم تا سمنان و تهران دنبال کار دورهمایی این جا هم چین خبرایی بوده ها!!! من هم تبریک می گم ورود منفی رو به Weblog و فلان....
6. داخل پرانتز: (دو مرتبه بگم که اصلاً خوش ندارم به کسی توهین کنم. این داستان مسخره رو هم تمومش کنید. بازم بگم هر گردی گردو نمی شه. راست نشید بیاید این جا هر چیزی رو بنویسید. یادتون باشه دلیل نمی شه هر کی هر چی بگه ما این جا چیزی نگیم که!!! بعدشم من انقدر مهم شدم که تهدید می کنی؟ اهه! من که ترسیدم.)
7. من هم نظرم اینه که عشق واقعی، عشق دنیایی و بالایی نداره. من جفتشون رو از یکجا می دونم. تفاوتی براشون قائل نمی شم. اصلاً من می گم اون خودش دوست داشتن رو به همه ی انسان ها یاد می ده.
8. کاش من هم می تونستم ناشناس باشم تا بتونم همه چیز رو در مورد عشق و عاشقی بگم. آخه آدما وقتی از رولی که بازی می کنن در بیان خودشون می شن.
9. منم باز مثل دوستان می گم که عشق واقعی خیلی پاک تر، زلال تر و بی ریاتر از ایناست که حتی بشه تعریفش کرد، بشه در موردش بحث کرد، اینایی هم که می گم فقط نظر منه و اصلاً سندیت نداره، حتی شاید فردا به نتایجی رسیدم که متفاوت از امروز بود. فکر می کنم که امروزه روز هر کسی می تونه نظر خودش رو در مورد موضوعات مختلف بیان کنه، دیگران هم تحمل شنیدن نظرات دیگران رو داشته باشن.
خب بریم سر اصل مطلب:
براتون قسمت هایی از نظر
دکتر شهید شریعتی رو در مورد عشق یا دوست داشتن می نویسم:
«1. دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیش تر از غریزه آب سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.
2. عشق در غالب دل ها، در شکل ها و رنگ های تقریباً مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطی ویژه ی خویش دارد، می توان گفت که به شماره ی هر روحی، دوست داشتنی هست.
3. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست...
4. عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنان که شوپنهاور می گوید: «شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید.»!
5. اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.
6. عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد. و تنها، با بیم و امید و تزلزل و اضطاب و «دیدار و پرهیز»، زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشنا است. دنیایش دنیای دیگری است.
7. عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک «خودجوشی ذاتی» است، و ازین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یک جانبه می ماند و گاه، میان دو بیگانه ی ناهمانند عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره ی یکدیگر را می توانند دید و در این جا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره ی هم می نگرنند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و ناآشنایی پس از عشق – درد کوچکی نیست – فراوان است.
8. اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و ازین رو اشت که همواره پس از آشنایی پدید می آید، و در حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند، و پس از «آشنا شدن» است که «خودمانی» می شوند – دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو دربایستی ها احساس خودمانی بودن می کنند و این حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد – و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس حس شود و ازین منزل است که ناگهان خود به خود دو هم سفر به چشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق های روشن و پاک و صمیمی «ایمان» در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف هم چون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه ی دردآلود نیایشش مناره ی تها و غریب آن را به لرزه می آورد هر لحظه پیام الهام های تازه ی آسمان های دیگر و سرزمین های ذیگر و عطر گل های مرموز و جانبخش بوستان های دیگر را به همراه دارد و خود را به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه بر سر و روی این دو می زند.»
خب چون من از عدد 8 خیلی خوشم می یاد به همین مقدار - به این امید که شما حتماً ادامش رو در خود مقاله ی دوست داشتن دکتر عزیز می خونید – بسنده می کنم. این رو هم من به این خاطر نوشتم که اولین باری که من خوندمش برام خیلی جالب بود. شیوه ای که دکتر برای مقایسه ی جنبه های مختلف و انواع عشق و دوست داشتن انتخاب کرده بود، خیلی قشنگ بود. ولی نمی دونم که چرا «عشق» رو این جوری تعریف می کنه و دوست داشتن رو اون جوری؟ یعنی عشق رو پست ترین شکل دوست داشتن می دونه؟؟؟
لوبیایی های عزیز
چهار هزاری شدنتون رو پس و پیش بهتون تبریک می گم.
با ما باشید
بی خبر @ 15:43
―
و خداوند كپي پيست را آفريد 1
برادران و خواهران عزيز دل برادران گذاشتن اين مطلب در اين وبلاگ فقط و فقط جنبه طنز داشته و در جهت رفع خستگي كنكوري هاي عزيز گذاشته ميشه اميدوارم اين مطلب موجب جنگ رواني و فيزيكي! بين برادران و خواهران نشود . خواهشا در نظراتتون به دعوا و ... نپردازيدو از جنبه شوخي بدان نگاه كنيد
پسرا و دخترا چه جوري از دستگاه عابر بانك پول ميگيرن؟ پسرها: ۱- با ماشين ميرن سراغ بانك، پارك ميكنن، ميرن دم دستگاه عابر بانك ۲- كارت رو داخل دستگاه ميذارن ۳- كد رمز رو ميزنن و مبلغ درخواستي رو وارد ميكنن ۴- پول و كارت رو ميگيرن و ميرن دخترها: ۱- با ماشين ميرن دم بانك ۲- توي آينه آرايششون رو چك ميكنن ۳- به خودشون عطر ميزنن ۴- احتمالا" موهاشون رو هم چك ميكنن ۵- توي پارك كردن ماشين مشكل پيدا ميكنن ۶- توي پارك كردن ماشين خيلي مشكل پيدا ميكنن ۷- بلاخره ماشين رو پارك ميكنن و ميرن دم دستگاه عابر بانك ۸- توي كيفشون دنبال كارتشون ميگردن ۹- كارت رو داخل دستگاه ميذارن، كارت توسط ماشين پذيرفته نميشه ۱۰- كارت تلفن رو ميندازن توي كيفشون ۱۱- دنبال كارت عابر بانكشون ميگردن ۱۲- كارت رو وارد دستگاه ميكنن ۱۳- توي كيفشون دنبال تيكه كاغذي كه كد رمز رو روش يادداشت كردن ميگردن ۱۴- كد رمز رو وارد ميكنن ۱۵- ۲ دقيقه قسمت راهنماي دستگاه رو ميخونن ۱۶- كنسل ميكنن ۱۷- دوباره كد رمز رو ميزنن ۱۸- كنسل ميكنن ۱۹- به دوست پسرشون زنگ ميزنن كه طريقهء وارد كردن كد صحيح رو براشون بگه ۲۰- مبلغ درخواستي رو ميزنن ۲۱- دستگاه ارور (خطا) ميده ۲۲- مبلغ بيشتري رو درخواست ميكنن ۲۳- دستگاه ارور (خطا) ميده ۲۴- بيشترين مبلغ ممكن رو درخواست ميكنن ۲۵- انگشتاشون رو براي شانس روي هم ميذارن ۲۶- پول رو ميگيرن ۲۷- برميگردن به ماشين ۲۸- آرايششون رو توي آينه چك ميكنن ۲۹- توي كيفشون دنبال سويچ ماشين ميگردن ۳۰- استارت ميزنن ۳۱- پنجاه متر ميرن جلو ۳۲- ماشين رو نگه ميدارن ۳۳- دوباره برميگردن جلوي بانك ۳۴- از ماشين پياده ميشن ۳۵- كارتشون رو از توي دستگاه عابر بانك برميدارن ۳۶- سوار ماشين ميشن ۳۷- كارت رو پرت ميكنن روي صندلي كنار راننده ۳۸- آرايششون رو توي آينه چك ميكنن ۳۹- احتمالا يه نگاهي هم به موهاشون ميندازن ۴۰- راه ميفتن و ميندازن توي خيابون اشتباه ۴۱- برميگردن ۴۲- ميندازن توي خيابون درست ۴۳- پنج كيلومتر ميرن جلو ۴۴- ترمز دستي رو آزاد ميكنن (ميگم چرا انقدر يواش ميره ها!) ۴۵- به حركت ادامه ميدن[color=indigo][/b]
بهزاد @ 00:20
―
معرفي
با سلام و عرض ارادت خدمت لوبيا گران و لوبيا خوانان من بچه منفي يك كنكوري روي گسل هستم .
از امروز ما هم به جرگه لوبيا گران پيوستيم و با اجازه شما و در اكثر مواقع بدون اجازه شوما !! واستون پست ميذاريم.
(پستايي كه من مينويسم به چند دسته تقسيم ميشن كه از جمله اونا ميتوان به البخارات معدوي(تراوشات ذهني
من المسايل مملكتي ، شعرهاي پوچ و غير پوچ ، يه سري كپي پيست ها (معمولا بدون ذكر منبع) و دو كلوم حرف حساب ميتوان اشاره كرد
واسه شروع كار يه شعر غير پوچ از مولانا براتون ميذارم
آنها که به سر در طلب کعبه دويدند
چون عاقبتالامر به مقصود رسيدند
رفتند در آن خانه كه بينند خدا را
بسيار بجستند خدا را و نديدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکليف
ناگاه ناگاه خطابي هم از آن خانه شنيدند
کاي خانه پرستان چه پرستيد گل و سنگ
آن خانه پرستيد كه پاكان طلبيدند
توضيح: ديديم همه دارن شعر نو ميذارن مام گفتيم واسه اينكه حال و حواتون عوض شه شعر
!!!!!!!!!!! غير نو بذاريم
بهزاد @ 17:42
―
شعر مرتبط با پست قبل:
این شعر استاد احمد شاملوا رو فقط به خاطر بچه منفی می نویسم و تقدیم می کنم به همه ی عاشقان:
در آوار خونین گرگ و میش
دیگر گونه مردی آنک
که خاک را سبز می خواست
و عشق را شایسته ی « زیباترین زنان »
که اینش، به نظر هدیتی نه چنان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشاید
چه مردی؟ چه مردی؟ که می گفت:
« قلب را شایسته تر آن، که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن، که زیباترین نام ها را بگوید »
و شیر آهن کوه مردی از این گونه عاشق
میدان خونین سرنوشت به پاشنه ی آشیل درنوشت
رویینه تنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی بود
آه، اسفندیار مغموم، تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی
آیا نه، یکی نه بسنده بود که سرنوشت مرا بسازد
من تنها فریاد زدم نه! من از فرورفتن تن زدم
صدایی بودم من، شکلی میان اشکال
و معنایی یافتم
من بودم و شدم
نه از آن گونه که غنچه ای، گلی؛ یا ریشه ای که جوانه ای؛ یا یک دانه ای که جنگلی؛
راست بدان گونه که آهو مَردی، شهیدی، تا آسمان بدان نماز برد
من بینوا بندگکی سر به راه نبودم و راه بهشت مینوی منبزرو طوع و خاکساری نبود.
مرا دیگر گونه خدایی می بایست، شایسته ی آفرینه ای که نواله ی ناگزیر را گردن کج نمی کند
و خدایی دیگرگونه آفریدم
دریغا، شیر آهن کوه مردا که تو بودی
و کوه وار پیش از آن که به خاک افتی، نستوه و استوار مرده بودی
لما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند.
بتی که دیگرانش می پرستیدند.
بی خبر @ 15:14
―
عاشقی؟؟؟
به نام عاشق ترین
سلام؛
تا امشب این سومین Post ایه که می نویسم. بازم متشکرم از این که تحمل می کنید، به خاطر این که از کوزه همان طراود که در اوست. خب وقتی که من غمگین و ناراحت و بی حالم نوشته هام هم همون طوری می شه.
امشب صحبت از عشق شد. یکی گفت دنیا تاریکه و عشق توهم. یکی گفت من دوست دارم ولی جرئت ندارم حتی از عشق حرف بزنم. چون عشق جز فنا و تباهی و پوچی و تنزّل و پایین رفتن هیچ نداره. یکی گفت من عاشقم یکی هم عاشق منه. یکی دیگه گفت من یکی رو دوست دارم و یکی هم منو دوست داره. یکی هم گفت من دوستش دارم، من عاشقشم ولی اون اصلاً هیچی. یکی گفت من از عشقم به شکست رسیدم و الآن از همه چیز و همه کس متنفرم. «تنفر از درونم زبانه میزنه»... خلاصه نظرات فراوون بود
منم می خواستم نظرم رو در مورد دوست داشتن بگم. البته فقط نظر منه. و دوست دارم نظر دیگران رو هم در این مورد بشنوم:
از نظر من عشق آدما با طرفشون رابطه ی نزدیکی داره ولی با هم فرق می کنه. بعضیا دوست دارن چون دوست دارن دوست داشته بشن. اینو من اسمشو میذارم خودخواهی و کسی که خودخواهه هیچ وقت نمیتونه کسی رو دوست داشته باشه به خاطر این که دوست داشتنیه. درست؟؟؟
به نظر شما می تونیم بگیم که آدما همون طوری که دوست دارن دوست داشته بشن، دوست دارن که دیگران رو هم دوست بدارن؟ من می گم: آره. برای من دوست داشتن اولین چیزی بود که از طرف اون به من هدیه شد. و من این جوری دوست داشتن رو یاد گرفتم. البته زاهدان خشک می گن دوست داشتن تنها برای خداست. و ما نمی تونیم کسی رو به غیر ازو دوست داشته باشیم. ولی سؤالی که منو اذیت می کنه اینه که پس مودتی که خدا ازون برای زن و شوهر صحبت میکنه و دوست داشتن و عشق مادر به فرزند و فرزند به مادر و هم چنین به پدر کجاست؟؟؟
اون بالایی خودش دوست داشتن رو به ما هدیه می کنه تا زندگی ما قوام و دوام پیدا کنه، تا آدما بعد از مدتی واسه هم تموم نشن. منظورم اینه که در آغاز هر آشنایی طرفین از هم انرژی می گیرن. اما بعد از مدتی یکی از طرفین بسته به نیازش بیش تر از دیگری انرژی می گیره و اون وقته که همین یکی برای دیگری غیر قابل تحمل می شه پس رهاش می کنه و می ره سراغ یکی دیگه.
یه چیز دیگه بعضی از ماها همیشه دوست داریم که فقط دو راه جلوی طرفمون بذاریم که انتخاب کنه. اگه مارو انتخاب کرد برنده ایم و اگر اون یکی رو پس ما باختیم. اون وقت زندگی تیره و تاره و دنیا هیچی نداره که بشه این دو روز زندگی رو توش سر کرد.
اما یه چیز دیگه هدف آدما از عشقشون چیه؟ یعنی از عشقشون چی می خوان؟ بعشیا تا زمانی که نرسیدن به طرف مورد علاقشون خب می گن: «من فقط بهش برسم، دیگه هیچی نمی خوام» اما من می گم که این پوچ ترین و کم ترین چیزیه که می شه از یه عشق واقعی خواست. چون وقتی که بهش رسیدی می فهمی که واسه ی هیچی شاید همه ی پل های پشت سرت رو خراب کردی. منظورم این نیست که نباید تلاش کرد که به اون رسید، نه. من میگم که رسیدن به اون شاید راحت ترین و کم ترین کاریه که خیلی ها موفق می شن انجامش بدن. و اونایی هم که نتونستن خب حتماً خودشون کوتاهی کردن، خودشون به نرسیدن راضی شدن...
البته تو چند خط کوتاه نمی شه همه چیز رو گفت، نمی شه همه چیز رو تمام و کمال گفت. در این مورد بهتره که به بحث نشست تا این که مثلاً من بیام بگم همینه و بس. غیر از این هم هیچی درست نیست.
دلم هنوز دوست داره بنویسم ولی چشام دیگه باز نمی مونه. ولی دلم هم نمی یاد که بی شعر برم پس:
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با بهاری که می رسد از راه؟
با نیازی که رنگ می گیرد؟
در تن شاخه های خشک وسیاه
....
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
....
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را به خویش می خواند؟
سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آن که یار منست می داند!!!
آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد
آه، گویی که این همه «آبی»
در دل آسمان نمی گنجد
....
ای بهار، ای بهر افسونگر
من سراپا خیال شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام
می خزم همچو مار تبداری
بر علف های خیس تازه ی سرد
آه، با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
داشت یادم می رفت. بیش از همیشه دعای شما را برای شفای بیمارانمان می طلبیم. که کسی از میان خودمان ناگهان سخت مریض شد و همه ی ما را نگران خود کرد. با هم به درگاهش دست دعا می گشاییم که هر چه سریع تر به کانون خانواده ی عزیزش باز گردد، صحیح و سالم. به امید بهروزی همه ی بیماران.
تا بعد
بی خبر @ 02:32
―
S.O.Sبیاین جون مادرتون!!! دیگه
سلام؛
احوالات خانم ها و آقایان چدوره؟؟؟
بی مقدمه: بعضاً دیده شده که یه سریا همین جوری میان Weblog و همین جوری یه سری هم می زنن و اصلاً انگار نه انگار. یکی هم نیس که بگه آخه بامرام خوش غیرت د این که نشد که!!! ( به قول معروف این جوری که کار قوام پیدا نمیکنه )
ما گفتیم که بعد کنکور شماها حد اقل پایه اید که!!!
بابا یه نظر چوکولو که این حرفا رو نداره،
البته به همین سبب ما از علمای اعظام درخواست کردیم که فتوایی رِ در این باب صادر نموده، ما را در این ره یاری نُمایند. مشروح فتوا به این شرح است:
«الیوم بابت کل ثانیهٍ که برای این وب نگار{!} می گذارید، به الف ثانیهٍ در جنت الاعلی بیشتر سکنی می گزینید.»
و اینکه «هر کسی از همکلاسیان که در منزل خویش دسترسی به اینترنت داشته باشد، بر او واجب است که هر حداکثر دو شب اینجا آمده و کامنت{!} بگذارد.و اگر دوستانی که مشترک (اشتراک اینترنت منظورشه!) مورد نظرشان در دسترس نمی باشد هر هفته یک بار کامنت از کافی نت هم کفایت می کند{!}»
خب پس حساب کارتونو بکنید دیگه!
فردای قیامت سر پل ستار دمتون رو می گیرن می گن که به تکالیف شرعی تون عمل نکردینـــــــــــــــــــــــــا!!!
بی خبر @ 00:13
―
آقا این داستان گردهمایی به کجا کشید؟!؟
به نام تنهاترین
سلام بر همگی؛
امیدوارم که حال و احوالتون خوب و دماغتون چاق تر از همیشه باشه! ( اگه تا حالا این جمله ی کنایی رو نشنیده بودین نخندینا!!! من اون موقع ها که چوکولو بودم می رفتم خونه ی فامیل و اینا همش بهم می گفتن دماغت چاقه منم حالیم نمی شد یعنی چی؟ همش می خندیدم... )
از این حرفا که بگذریم چند روزی است که در مخیله نشخوار می کنم که به قول دوست عزیز و رفیق شفیقم سوری «آیا چگونه» می شود این رو به استماع عزیزان رسوند.
خدمتون عرض کنم که اگه یادتون باشه ما قول، البته نه قولِ قول ولی خوب، یه همایش همچین بزرگ رو بهتون داده بودیم. راستشو بخواید از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون کــــــــــــــــــــه ( حالا ان قدر اسکی می رم که اصل مطلب یادم می ره ) ما یه OK از استاد مندی عزیز گرفتیم با نظر ایشون حتی مبالغی رو هم جمع آوری کردیم از دوستان. همین طور که چلچله گفته بود از بالایی ها هم قول سالن و حتی کمک مالی رو گرفتیم. اما باز هم طبق معمول در کشور ما یه سری دست های پنهانی در کارن که از هر گونه کاری که مطابق میلشون نباشه جلوگیری می کنن. راستشو بخواید ما پس از صحبت کردن با نصرت به قول استاد اشرف الدین اشرفی شاهرودی الأصل من اصلاً قصد توهین ندارم، اصالاً اشاره هم نمی کنم ولی همین آقای آقا جواد و غیرو و ذلک (همون کیک و کَسَک خودم) بلا نسبت شما نمی دونم چرا همیشه در این زمینه ها دوست دارن که مخالفت کنن و ساز مخالف بزنن. البته به قول عده ی کثیری از دبیران ایشون - که فعلاً از بردن نام ایشان خودداری می کنم- بیش تر از ترس این موجود خارق العاده است.... (با این ترسش چه جوری مدیر این جا شده من یکی نمی دونم؟؟؟)
راستشو بخواید گفتیم برویم با این خانم مددی صحبتی کرده باشیم و تا حدودی ایشان را در این امر پایه سازیم که حمایت کنند و حداقل رأی بالاتر ها رو نزنن. اما شنفتیم که این ام العجایب هم اصلاً شعور همچین کاری رو ندارن!!! (برای جلوگیری از برخورد دوستداران و هواداران و هواخواهان و لاوران و بچه فامیل این و اون باید عرض کنم که این جملات عین جملاتی است دبیران ذکر کرده بوده بودند... بدون کوچیک ترین تحریف و دستبرد و بازنویسی و یا مبالغه)
اما خواستیم که از بالا ترین ها در استان و یا حتی دفتر رئیس سازمان ور شکسته ی سمپاد ( ورشکسته از اون جهت که معلوم نیست هست یا نه؟ اصلاً اختیاری داره یا نه؟ ) کمک بخواهیم باز شنیدیم که ممکن است مصالح فردی، گروهی، حزبی و یا معذوریت های جنسیتی رایج در این جامعه ی به قول نیما به خواب رفته ی امروز ما باعث شود که افراد از حضور به هم رسوندن در همچین جلساتی خودداری کنند. البته خوب باید حق را با همانان داد. گفتیم که اگه این جوری بشه که کار قوام پیدا نمی کنه!!! بهتره که نقشی دگر زنیم!.
لاجرم گفتیم که هیچ حمایتی دل چسب تر و مفید تر از حمایت های تشکل مانند نیست پس به همین خاطر ما اهدافمون رو از بر گذاری (این املای «گذار-گزار» رو من آخرش درست درمون یاد نگرفتم یکی بیاد یه راهنمایی کنه ما چه جوری این رو یاد بگیریم که این جوری آبرو ریزی نشه!!!) یه هم چین همایشی یک بار دیگر در این جا می گیم. از شما هم خواهش می کنیم که در صورت تمایل رأی خود را در صندوق Commnetها بیندازید. البته شما می توانید در ضمن بر گذاری این رفراندوم، نظر خوتون رو برای هر چه بهتر و باشکوه تر برگذار شدن این همایش و مشروعیت کامل و عملی آن و هم چنین هر گونه کانال زمینی، زیر زمینی، زیر میزی و یا پارتی و غیره که دارید رو نیز بنویسد، البته در صورت تمایل نسبت به انجام یه هم چین کاری. اگر که شما هم می خواهید ساز مخالف بزنید ما حاضریم به نظرات و دلایل شما گوش همی فرا نهیم.
و اما اهداف بر گذاری همایش:
1. تقدیر و تشکر از زحمات چندین و چند ساله ی دبیران محترم در این مراکز (البته با توجه به نظر سنجی انجام شده در اردی بهشت ماه)
2. تشکر از تمام کسانی که از سال های اول تأسیس مراکز استعدادهای درخشان تلاش کرده اند و به قول معروف سنگ بنا را هر چه محکم تر گذاشته اند و علی رغم حضور ظاهری خودشان، تأثیرات زحماتشان روز به روز نمایان تر می شود و متأسفانه به عدد آنان - که به اجبار همان دست های پنهان در این سال ها مرکز را ترک کردند و می کنند - افزوده می گردد.
3. جشن فارغ التحصیلی دانش آموزان (البته کاملاً دانش آموزی و بدون دخالت بیجای مراکز در نحوه ی اجرای آن و از همه مهم تر تحت نظارت اولیای محترم)
4. کاهش فشار های عصبی وارد بر دانش آموزان ناشی از کنکور، سال پیش دانشگاهی و متأسفانه حوادث پیش آمده به دلیل بی کفایتی و عدم تدبیر برخی مسئولان و کادر مطیع آنان
5. از بین بردن سوء تفاهم پیش آورده شده در بین دبیران دبیران مرکز نسبت به دانش آموزان (بیش تر برای مرکز بالا، این بالایی که می گم به خاطر موقعیت مکانیه ها نه چیز دیگه)
6. دعوت از کارشناسان امر مشاوره برای راهنمایی های مورد نیاز در باب عوارض کنکور و انتخاب رشته و...
7. دعوت از فارغ التحصیلان مراکز، مشغول در دانشگاه ها برای آشنا کردن دانش آموزان با رشته ها و رشته شهرهای مطابق با علایق آنان و هم چنین بررسی محاسن و معایب دانشگاه های شهر های مختلف، مشکلات احتمالی پس از انتخاب رشته از قبیل دوری از خانواده، عدم تمایل به ادامه ی تحصیل در رشته ی انتخابی و استفاده از تجارب نزدیک آنان
خواهشاً به دوستان و هم کلاسی های خودتون هم خبر بدید تا نظراتشون رو به ما برسونن. بد نیست که مثل موقع نظرسنجی در مورد دبیر ها یه حالی دیگه ای به Blog بدید.
یه چیز دیگه، اگر می خواهید که یه هم چین کاری رو انجام بدید فقط یککم سریع تر که ما بتونیم شرایط رو در وقت به درد بخور مهیا کنیم.
صحبت دراز شد. به قول دکتر الهی قمشه ای من با یه شعر ختم می کنم:
وقتی که گل در نمی یاد
سواری این ور نمی یاد
کوه و بیابون چی چیه؟
وقتی که بارون نمی یاد
ابر زمستون نمی یاد
این همه ناودون چی چیه؟
سقوط من در خودمه
سقوط ما مثل منه
مرگ روزای بجگی
از روز به شب رسیدنه
دشمنیا مصیبته
سقوط ما مصیبته
مرگ صدا مصیبته
مصیبته، حقیقته
حقیقته، حقیقته
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده « زنده، خواب و بیدار » نمی فهمه
کسی تنهایی رو از من نمی دزده
درد ما رو در و دیوار نمی فهمه
واسه ی تنهایی خودم دلم می سوزه
قلب امروزیه من خالی تر از دیروزه
شهر تو شهر منه
آدماش ترمه قبا
شهر من شهر دعا
همه گنبداش طلا
تن تو مثل تبر
تن من ریشه ی سخت
تپش عکس یه قلب
مونده اما رو درخت
بوی گندم مال من
هر چی که دارم مال تو
یه وجب خاک ما من
هر چی می کارم مال تو
با ما باشید
نظراتتون رو از ما دریغ نکنید
تا بعد
بی خبر @ 20:24
―
دعوت از همگان!
سلامی به سردی ناامیدی!!! در گرمای سوزان عشق؛
متشکریم از همگی که تو این یکی، دو روز گذشته آمار رو یه 60، 70 تایی بالا کشیدندی ولی دریغ از Comment ای یا حرفی یا انتقادی...
باز هم رسماً اعلام می کنیم که خواستاریم حرفاتون رو، هر چه که باشد. حال که دستتون خالی شد می تونید در این جا ناشناس برای خودتون و ما هر چه دل های تنگتون می خواهد بنویسید. و ما را در این روز های قشنگ زندگی برای درس بزرگ زندگانی یاری کنید...
یکایک شما را برای عضویت فعال در Blog و شنیدن نظراتتون در هر موردی که باشد دعوت می کنیم.
در ضمن دوستانی که چندی است بسیار طولانی برایمان نمی نویسند و تنهایمان گذاشته اند ( البته پشت سر همواره یاریمان کردند، می کنند و ما به این امیدیم که یاریمان می کنند ) را نیز به نوشتن در Weblog خودشون دعوت می کنیم. امیدواریم که زین پس نظراتشان را از ما دریغ نورزند...
شاید حسن ختامی باشد:
زندگی رسمِ خوشآیندی است
زندگی بال وُ پری دارد با وسعتِ مرگ
زندگی پَرِشی دارد اندازهیِ عشق
زندگی چیزی نیست که لبِ تاقچهیِ عادت از یادِ من و تو برود
زندگی حسِّ غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوتِ قطاری است که در خوابِ پُلی میپیچد
زندگی گل به توانِ ابدیّت
زندگی ضربِ زمین در ضربانِ دلهاست
زندگی هندسهی سادهی تکرارِ نفسهاست
هر کجا هستم باشم، آسمان مالِ من است
پنجره، فکر، هوا، عِشق، زمین مالِ من است
آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی گیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه من است
داخلی:
دوستان را به یک گرد میز گرایی دوستانه پیرامون تصمیمات لوبیایی Blog می دعوتم.بایستی که فی الفور ( از نوع استاد بسطامی عزیز) تصمیماتی اتخاذ گردیده و برای اجرا به کمیسیون مر بوطه در هیئت دولت لوبیایمان ابلاغ گردد.
بی خبر @ 00:16
―