آخرای لوبیاست دیگه!!!
سلام بر همگي لوبيادوستان و لوبياگرايان و لوبياپروران و لوبيامنشان گل ما:
اييييي، اميدوارم كه روزگار بر وفق مرادتون باشه و هيچ وقت به مشكل بر نخورين. اندك مدتي است كه بي سيستميم و متأسفانه (براي من) يا خوشبختانه (براي شما) ديگه نمي تونم هي براتون Post بنويسم، يه جند بيتي جسته و گريخته براتون از اين و اون شعر بنويسم، يا وقتي كه دلم مي گيره براتون از اين اوضاع .... اصلاَ ولش كنيم...
هر چي هست ما رو ديگه لازم نيست هي دم به دقيقه تحمل كنيد ديگه...
مي خواستم بگم خيلي دلم براتون تنگ شده بود الآن چند شبي سيستم ميريزم كه بيام خونه ي چلچله ي عزيز خودمون براتون بنويسم جور در نمي ياد، تا امشب كه بالأخره موفق شديم و در خدمتّون هستيم.
اول از همه مي خوام بگم كه تنهام نذاريد حالا كه روزگار منو حتي از شماها دورم كرده، كه از تنهايي است كه بلا خيزد، البته اين تنهايي با وقتي كه خودت با دلت و با خودش نشستين تك و تنها و حال مي كنين خيلي فرق مي كنه:
بيتوته ي كوتاهي است جهان در فاصله ي گناه و دوزخ
خورشيد همچون دشنامي بر مي آيد
و روز شرمساري جبران ناپذيري است
آه پيش از آن كه در اشك غرقه شوم،چيزي بگوي...
چشمه ها از تابوت مي جوشند و سوگواران ژوليده آب روي جهان اند
عصمت به اينه مفروش كه فاجران نيازمندتران اند
خاموش منشين خدا را پيش از آن در اشك غرقه شوم از عشق چيزي بگوي
دوم اين كه بدونيد و مطمئن باشيد و يقين داشته باشيد كه:
دهانت را مي بويند، مبادا كه گفته باشي دوستت مي دارم، دلت را مي بويند، روزگار غريبيست نازنين
و عشق را كنار تيرك راهبند تازيانه مي زنند، عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد.
در اين بن بست كج و پيچ سرما، آتش را به سوخت بال سرود و شعر فروزان مي دارند
به انديشيدن خطر مكن، روزگار غريبيست نازنين.
آن كه بر در مي كوبد شباهنگام، به كشتن چراغ آمده است، نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد.
آنك قصّابانند بر گذرگاه ها مستقر، با كنده و ساتوري خون آلود، روزگار غريبيست نازنين.
و تبسّم را بر لب هاي جرّاحي مي كنند و ترانه را بر دهان، شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد.
كباب قناري بر آتش سوسن و ياس، روزگار غريبيست نازنين.
ابليسِ پيروزمست سور عزاي ما را بر سفره نشسته است، خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد...
دوستان عزيز من، حرف واسه گفتن زياده ولي وقت و مجالي نيست.
اينم ياد گاري از من داشته باشيد كه واقعاًَ استاد شاملو با اين يكي ديگه معركه كرده من هيچ حرفي تو اين يكي ندارم:
اشك رازيست، لبخند رازيست، عشق رازيست----- اشك آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم كه بگويي، نغمه نيستم كه بخواني، صدا نيستم كه بشنوي
يا چيزي چنانكه ببيني، يا چيزي چنانكه بداني----- من درد مشتركم، مرا فرياد كن
درخت با جنگل سخن مي گويد، علف با صحرا، ستاره با كهكشان، و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو ، دستت را به من بده، حرفت را به من بگو، قلبت را به من بده
من ريشه هاي تو را دريافته ام، با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گريسته ام، براي خاطر زندگان و در گورستان تاريك با تو خوانده ام زيباترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سال ها عاشق ترين زندگان بوده اند
دستت را بده، دست هاي تو با من آشناست، اي دير يافته با تو سخن مي گويم
به سان ابر كه با طوفان، به سان علف كه با صحرا،
به سان باران كه با دريا، به سان پرنده كه با بهار، به سان درخت كه با جنگل سخن مي گويد
زيرا كه من ريشه هاي تو را در يافته ام، زيرا كه صداي من با صداي تو آشناست
.......
ديگه شايد نتونم براتون بنويسم، به قول فروغ ”باد ما را خواهد برد“ ولي سعي مي كنم هر چند وقت يكبار سري بهتون بزنم.
راستی تا یادم نرفته به دوست و استاد عزیزم این غم بزرگ رو تسلیت می گم. امیدوارم که همه ی ما لوبیادوستان رو در غم خودشون شریک بدونن.
همچنان تنهامون نذاريد
منتظر مي مونیم.
بی خبر @ 22:02
―
به Weblog خودتون حال بدین!
سلام لوبیا دوست و لو بیا گرایان عزیز:
هی به من می گن اِن قد شعر ننویس، هی می گن، ولی کو گوش شنوا...
راستشو بخواین من می گم شعر ننویسم چی بنویسم؟؟؟ خوب شعر رو باید تو حال و هواش باشی تا باهاش حال کنی ولی خوب فقط با شعر که می شه تمام حرفت رو تو چند کلمه به خلاصگی هر چه تمام تر نوشت. نمی دونم ولی سعی می کنم که کمتر براتون شعر بنویسم.
به سلامتی یه امتحان دیگه بیشتر نداریم، تا این جا هم که همگی پاس می شن حتی اون گسسته ی پاره پوره. طبق معمول، اختصاصی ها با نمره ی بیشتر و عمومی ها هم کمتر. شکر، ولی خیلی دوست داشتم...
آها، یه چیزی که الآن یادم اومد اینه کههههه: بعضیا که میان و می گن که حرفا و شعرای تکراری نذارین چرا یه دفعه خودشون دست به کار نمی شن و نمی نوسم تا همه بفهمن چند مرده حلّاجن!!! ما که گفتیم:
«گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
چند می گویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا، کمال این است و بس»
بعدشم که این جوری می خواستین حمایت کنین؟!؟ مگه نظر بدین کم میاد؟؟؟، Weblog مال شماها هم هست، به قول دکتر شریعتی:
«سرمایه ی ماورایی هر کس به اندازه ی حرف هایی که برای نگفتن دارد.»
پس این سرمایه رو باید یه جایی صرف کرد، چه اشکالی داره مارو و بینندگان Weblog رو از این سرمایه بهره مند کنین.
چه حرفای گنده گنده، ولی خوب دیگه باید گفت، به در گفت دیوار بشنوه، یا که به دیوار گفت در بشنوه، البته که جفتشون دو تاست ولی فرقی هم نمی کنه!!!
در آخر هم از همه ی معلمین عزیز که Weblog رو می خونن رسماً درخواست می کنیم که در صورت تمایل حتماً ما رو از نظرات و راهنمایی های خودشون، در این اوضاع نابسامان و ناجور قبل از کنکور بی نصیب نگذارند.
این دفعه برای همتون:
اگر خوابَم، اگر بیدار
اگر مستَم، اگر هُشیار
مرا یارایِ بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تنهامون نذارید، تا بعد.
بی خبر @ 10:54
―
خوش تیپ مدرسه اومد!!!!!!!!!!!!!!
به نام پروردگار عشق و مستی
باران هنگامه کرده بود و باد چنگ می زد و من د ر میان رویای صادقه خود به دنبال او (مجاز از GF...) می گشتم (به قول معروف شتر در خواب بیند پنبه دانه) از میان خانه ای صدای شیون زنی که زجر می کشید می آمد (....... تلمیح داره به داستان گیله مرد!!!!!!) من یکایک از در بیرون جستم و مردی پریشان و ژولیده هچون چهره مخذول تنها معلم دفاعی مِیهن جمهوری اسلامی استاد شاهینی در میان تاریکی وهم انگیز شب ایستاده بود سلام کردم.... سلامم کرد..... جعبه ای در دست داست که پس از تفحسات فراوان فهمیدم یارانه (رایانه) ای است در ابعاد جیبی!!! از نامش پرسیدم گفت: نظامی گنجوی....!!!!؟؟؟؟؟ نام اورا در زوایا و خفایایی خاطر و مخیله نشخوار کردم و معلوم شد که او همان شاعر والا مرتبه است.
از او پرسیدم که در شهر شما در صنعت به چه کوشند گفت چت می کنند و کارت<اینترنت> فروشند. از او در باب چت سوال کردم او یکی از منظومه های خود را برایم خواند که خلاصه ای از آن را برایتان می نگارم:
اگر عشق شود دات کامی
گله می کرد ز مجنون لیلی..............که شده رابطه مان ایمیلی
حیف ار آن رابطه ی انسانی.......که چنین شد که خودت میدانی
عشق وقتی بشود دات کامی.............حاصلش نیست بجز ناکامی
نازنین خرده مگر گرگ تورا......برده یاداتCom وداتOrgتورا
بهرت ایمیلی زدم پیشترک..............جای Subject نوشتم به درک
به درک گر دل من غمگین است.....به درک گر غم من سنگین است
به درک گر رابطه خرده ترک(1)...........قطع آن هم به جهنم به درک
آنقدر دلخور از این ایمیلم...........که به این رابطه هم بی میلم
مرگ لیلی نت ومت را ول کن.........همه راجای Ok Cancelکن
Offکن کامپیتر را جانم..............یار من باشو ببین من Onام
اگرت حرفی و پیغامي هست.............روی کاغذ بنویس با دست
نامه یک حال دیگر دارد.........................خط تو لطف مکرر دارد
خسته از fontوزFormatشده ام........دلخور از گردالی@شده ام
کرد Replyبه لیلی مجنون..که دلم هست از این Subject خون
باشد فردا تلفن خواهم کرد........هرچه گفتی که بکن خواهم کرد
زودتر پیش تو خواهم آمد.............هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزیم لیلی.................دیگر از من نرسد ایمیلی
نامه ای پست نمودم بهرت.............. به امیدی که سر آید قهرت
پاورقي: 1- DC شدن
تقدیم به تمام دوستانی (چه بچه ها ی پایین چه بچه های خودمون (کلاس جنب دفتر)) که با هم می چتند...
پاورقي از لوبي: با تشکر فراوان. این اثر هنری از بچه ی مثبت و خوش تیپ این مرکزه که براتون نوشتم...
نظر یادتون نره
بی خبر @ 08:12
―
تولدی دیگر!!!
« نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام تو!
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...» شاملو.احمد
اجازه بدید که یه بار دیگه (البته با یه دو روز تأخیر) بهتون فصل سرد رو و نیمه ی ماه آغازین فصل سرد رو تبریک بگیم.
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
این آخرین ترانه ی لالائیست
دریای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
می خوام به مناسبت تولد کسی که به حق «خاتون بزرگ شعر ایران» نام گرفت قسمت هایی از شعر «تولدی دیگر» او رو براتون بنویسم:
«همه ی هستی من آیه ی تاریکی است / که ترا در خود تکرار کنان / به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد / من در این آیه ترا آه کشیدم، آه / من در این آیه ترا / به درخت و آب و آتش پیوند زدم...
زندگی شاید / ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد / زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمی گردد....
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودیست / که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد....
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست / دل من / که به اندازه ی یک عشقست / به بهانه های ساده ی خوشبختی می نگرد / به زوال زیبای گل ها در گلدان / به نهالی که تو در باغچه ی خانه یمان کاشته ای / به آواز قناری ها / که به اندازه ی یک پنجره می خوانند...»
وقت تنگه نمی تونم باقی رو براتون بنویسم، حتماً بقیه ی این شعر رو در دفتر تولدی دیگر او بخونید.
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
هدیه یادتون نره...
تا بعد
بی خبر @ 08:35
―
حالم گرفته است، فقط همین!!!
سلام دوست داران لوبیا:
بازم براتون شعر یکی از محبوب ترین و دوست داشتنی ترین آهنگ های مورد علاقه خودم که وقتی تنهام و خیلی حالم گرفته است، گوش می دم رو براتون نوشتم امیدوارم که همزمان با گوش دادن به خود آهنگ یه حال مفرطی ببرین و یادی هم از ما بکنین...
رازقی پَرپَر شد
باغ در چلِّه نشست
تو به خاک اُفتادی
کمرِ عشقِ شکست
ما نشستیم
وُ تماشا کردیم
دِلم میخواد گریه کنم
برای قتلِعامِ گُل
برایِ مرگِ رازقی
دلم میخواد گریه کنم
برایِ نابودیِ عشق
واسه زَوالِ عاشقی
وقتی که قلبا وُ گُلا
شکسته وُ پَرپَر شدن
وقتی که باغچههایِ عشق
سوختن وُ خاکستر شدن
من وُ تو از گُل کاغذی
باغچهای داشتیم تویِ خواب
با خِشتایِ مُقَوّایی
خونهای میساختیم رویِ آب
وقتی که ما تو جشنِ شب
ستاره بارون میشدیم
وقتی که پشتِ سنگرِ
سایهها پنهون میشدیم
از نوکِ بالِ کفترا
خونِ پریدن میچکید
صدایِ بیداریِ عشق
رو خوابِ شب خط میکشید
دِلم میخواد گریه کنم
برای قتلِعامِ گُل
برایِ مرگِ رازقی
دلم میخواد گریه کنم
برایِ نابودیِ عشق
واسه زَوالِ عاشقی
از پشتِ دیوارایِ شهر
اِنگار صدایِ پا مییاد
آوازخونِ دربهدر
اِنگار یِه همصدا میخواد
ابرِ سیاه رَفتنیِّه
خورشید دوباره در مییاد
دوباره باغچه گُل میدِه
از عاشقا خبر مییاد
دِلم میخواد گریه کنم
برای قتلِعامِ گُل
برایِ مرگِ رازقی
دلم میخواد گریه کنم
برایِ نابودیِ عشق
واسه زَوالِ عاشقی
راستی ببینید من این آهنگ رو اصلاً به دلایل سیاسی این جا ننوشتم. نگید بعداً نگفتی...
خیلی دوست دارم یکی جوابم رو بده:
با کدام بال می توان
از زوال روزها و سوزها گریخت
با کدام اشک می توان
پرده بر نگاه خیر و زمان کشید
با کدام دست می توان
عشق را به بند جاودان کشید
با کدام دست...
حرف زیاد دارم براتون بگم ولی وقت تنگه، باید رفت...
«بمان مادر، بمان در خانه ی خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر»
بی خبر @ 18:26
―
اعضای جدید از بین شماها
بازم سلام:
امیدوارم که تا این جا حال و احوال خودتون و امتحاناتون خوب باشه. اگه مال مارو بپرسید اِییییی بد نشد.
راستی اومدم که بگم ما شدیداً به اعضای جدید از بین شما عزیزان احتیاج داریم. اگه یه وقت خواستید به ما بپیوندید می تونید یه ID ناشناس بسازید و بعدشم با اون یه میسِیجی، چیزی واسمون (من یا چلچله) بذارید. ما هم Invitationی براتون می فرستیم که می تونید با accept کردن اون در Weblog بنویسید.!!!
اگه یه چند بیت شعر از این آهنگ و اون آهنگ براتون می نویسم فقط برای اینه که شاید اینا بهتر بتونن منظور و مفهوم رو برسونن. به گوش می رسه که خوب، افرادی با این شعرا حال نمی کنن خوب یه نظر بدن بد نیست. ما هم دوست داریم دلیلش رو بشنویم.
« نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها --------- دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم »
بی خبر @ 11:38
―
من ديگه DB نيستم...پايه ايد؟
به نام او كه آدم را آفريد
بدون مقدمه:
ميشه از عشق تو گفت
ميشه با ستارههاي چشم تو مغرب نو، مشرق نو بر پا كرد
ميشه از برق نگات خورشيد و خاكستر كرد
ميشه از گندمياي سر زلفت يه عالم شعر نوشت
آره از عشق تو ديوونگيم عالميه
آره از عشق تو مردن داره
آره از عشق تو مردن داره
ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست همه راحت شد
ميشه از عشق تو مرد و ديگه از دست تو هم راحت شد
آره از عشق تو ديوونگيم عالميه
اگر از عشق ميشه قصه نوشت
ميشه از عشق تو گفت
آره از عشق تو مردن داره...
البته اينا رو با اجازهي او كه ....نوشتم كه نگن كه طرف همش تو فكر مسخره بازيه. به هر حال ما هم دل داريم. هر چند همه هنوز بهمون ميگن DB. به خدااااااااااااا كه ديگه نيستم. البته سوء تفاهم نشه و نگيد كه ميخواستم از وبلاگ هم سوء استفاده كنم.
قربون همتون .
Anonymous @ 19:58
―