تولدی دیگر!!!


« نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام تو!
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...» شاملو.احمد
اجازه بدید که یه بار دیگه (البته با یه دو روز تأخیر) بهتون فصل سرد رو و نیمه ی ماه آغازین فصل سرد رو تبریک بگیم.
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان

این آخرین ترانه ی لالائیست
دریای گاهواره خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
می خوام به مناسبت تولد کسی که به حق «خاتون بزرگ شعر ایران» نام گرفت قسمت هایی از شعر «تولدی دیگر» او رو براتون بنویسم:
«همه ی هستی من آیه ی تاریکی است / که ترا در خود تکرار کنان / به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد / من در این آیه ترا آه کشیدم، آه / من در این آیه ترا / به درخت و آب و آتش پیوند زدم...
زندگی شاید / ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد / زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمی گردد....
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودیست / که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد....
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست / دل من / که به اندازه ی یک عشقست / به بهانه های ساده ی خوشبختی می نگرد / به زوال زیبای گل ها در گلدان / به نهالی که تو در باغچه ی خانه یمان کاشته ای / به آواز قناری ها / که به اندازه ی یک پنجره می خوانند...»
وقت تنگه نمی تونم باقی رو براتون بنویسم، حتماً بقیه ی این شعر رو در دفتر تولدی دیگر او بخونید.

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم
هدیه یادتون نره...
تا بعد