دیگه چه سلامی چه علیکی که
دلم تنگ است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری
قبل از هر چیز بذارید یه چیز رو مشخص کنم:
برای روشنایی است
که می نویسم
اگر همیشه
و همه جا
تاریک بود
هرگز نمی نوشتم
این پست یه روز دیر شد...باز نشستم که خیر سرم درس بخونم، همین که نی نامه ی مولانا رو خوندم جوّش گرفت منو. دیگه نتونستم ادامه بدم گفتم یه چند کلمه براتون بنویسم، شاید... اگه حال دارید جونم براتون میگه
به قول داریوش: «عجب یار وفاواداری است دنیا، عجب آشفته بازاری است دنیا، عجب بیهوده تکراری است دنیا، میان آن چه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواری است دنیا، عجب خواب پریشانی است دنیا، عجب دریای طوفانی است دنیا...»
آها می خواستم بگم:
شب که از راه می رسه غربتم باهاش می یاد
توی کوچه های شهر باز صدای پاش می یاد
من غمای کهنمو ور می دارم که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از مِیخونه زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه غم با من زاده شده، منو رها نمیکنه، منو رها نمیکنه، منو رها نمیکنه...
گرمیِ مستیِ نیاز توی رگهای تنم
گمونم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من ولی از بخت بدم اونم غمه
خسته از هر چی که بود خسته از هر چی که هست
راه میفتم که برم مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه باز دلم گریه ی تنهایی می خواد
برمیگردم تا ببینم کسی نیست می بینم غم داره دنبالم میاد
دو تا گله:
1. گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
چند می گویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا، کمال این است و بس
پند من بشنو، به جز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویشتن را
هم به دست خویشتن وا کن، کمال این است و بس
خوب بالاخره هر کسی نظری داره...
2. بعضی از دوستان هم که انتظار می رفت با حرفای قشنگشون به دادمون برسن، مشغول کار خودشونن و اصلاً انگار نه انگار. خوب منم حق می دم بالاخره وقت وقت امتحاناست دیگه، باید اول به درس رسید خوب. ما هم براتون آرزو می کنیم که حتماً به آن چه که می خواید و می تونید، برسید.
باز هم برای آنکه دوستش دارم:
منم آن مرغ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه ی پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینه ی تنگ
به حسرت ها سر آمد روزگارم
بی خبر @ 13:45
―
دو کلمه حرف حساب
با سلام خدمت همه ی عزیزانی که لطف می کنند و از سایت دیدن می فرمایند. امیدوارم که همگی شاد و سر خوش بوده و زندگی بر وفق مرادتان باشد (البته اگر همچین فردی با این اوضاع جامعه و مملکت یافت شود!!)
در ابتدا جا دارد که از دست اندرکاران لوبیا که واقعا زحمت کشیدند و یک چنین محیطی را فراهم نمودند تشکر کنم و خسته نباشید بگویم. در همین جا هم پیشاپیش عذرخواهی می کنم که اگر در جایی مطلبی را صراحتاً بیان کردم چون ما آمدیم تا حقایق را بیان کنیم و اگر نخواهیم با خودمان رو راست باشیم که با بقیه فرقی نداریم. پس چون هدف ما هدفی متعالی است یکدیگر را می پذیریم و به نظرات هم احترام می گذاریم.
هر چند این اولین پست من است و نباید این گونه شروع می کرم و لی خوب با هم تعارف که نداریم. یک سری مسائلی است که باید قبل از ادامه ی کار گفته شود هر چند باید زودتر از این ها و در همان ابتدای کار گفته می شد ولی خوب ...
- با عرض معذرت در همین جا باید عرض کنم چون بحث یکم جدی و طولانی است و به قولی حرف حساب است، اگر حوصله ندارید و گوشتان از این حرف ها پر است، «نخوانید» و آخر هم بخواهید بگویید: «برو بابا دلت خوشه، مث اینکه نفست از جای گرم بلند میشه و ...». -
بهتره برویم سر اصل مطلب:
جرقه ی برپایی این وبلاگ از حادثه ی 21 آذر شروع شد و ما که دیگه به اینجامون رسیده بود و دیدیم که جریان دارد به گونه ای دیگر رقم می خورد (که خورد "فوقع ما وقع") تصمیم گرفتیم یه جوری به آن هایی که بیرون گود بودند بفهمونیم که این تو چه خبره و قضیه از چه قراره و اونقدری که اسم و رسم داره آش دهن سوزی هم نیست (آفتابه لگن هفت دست ، شام و نهار هیچی!) چون واقعا یک چیزهایی می شنیدیم که شاخ در می آوردیم. و این طور شد که جغله اقدام کرد و چند تا پست گذاشت تا مطالب اصلی آماده شود. بعد هم اسم سایت توپ شد و کم کم آمار بازدیدکننده ها بالا رفت، بروبچ لوبیا هم که انتظار همچین استقبالی را نداشتند جو گرفتشون و رشته ی کلام از دستشان در رفت و زدن به در و دیوار (بیراهه)، یکی از نی گفت و یکی از نیستان، یکی از عشق گفت و یکی از اشتیاق و... . آخه یکی نیست بگه شمایی که می خوای ابراز احساسات کنی می تونی به خودش بگی حتما نیازی نیست که در ملاعام مطرح کنی و ارزشش رو هم کم کنی بعدشم یکی هم که از بیرون بیاد (تو جریان نباشه) و اینا رو بخونه بگه اینا جنبه ندارن و طبق معمول آسمون به ریسمون ببافن و بعد از یه هقته تحریم ها رو شروع کنن، قانون جدید وضع کنن، در سایت رو تخته کنن و ... . کار نداریم، نتیجه اش این شد که یک سری حرف ها که نمی بایست مطرح بشه(یا بهتر بود مطرح نشه)، شد. البته من منظورم این نیست که بچه ها حرف های بدی زدند و یا چرا این چیزها را نوشتند، چون الان می گویید وقتی خودشان اینجوری می گویند پس حتما چرت و پرت نوشنتد و بعضی ها حق داشتند که اینجوری برخورد کردند (البته در مورد این بعضی ها هم بعدا توضیح خواهم داد) من می گویم حالا که یک همچین محیطی فراهم شده تا بتوانیم عقاید و درددل هایمان را آزادانه مطرح کنیم چرا باید درست (به نحو احسن) استفاده نکنیم و بخواهیم با حرف های بیهوده و نا به جا که به هیچ جا بند نیست ارزش آن را پایین بیاوریم. من می گویم طوری نباشد که این وقتی را که ما و خواننده ی محترم صرف می کنیم هدر بره و بعداً پشیمان بشویم و بگوییم "ای کاش به کار دیگری مشغول می شدیم و خودمان را الاف نمی کردیم. حداقل به گونه ای باشد که یک فایده ای برای همه داشته باشد تا بتوانیم از این وقت اندک حداکثر استفاده را بکنیم و مطالب جدید و به درد بخور یاد بگیریم و این وضعیت راکد زندگی را یک تکانی بدهیم. منظور این نیست که سایت خشک و بی روح و جدی باشد بلکه هر چیز در حد تعادل و به اندازه ی نیاز به طوری که ما می توانیم محور اصلی کارمان را آموزش قرار داده و در کنارش خبر، طنز، مسخره کردن و ... هم باشد (در صورتی که کار ما برعکس است). البته خوب تقصیر ما هم نیست، چون گرایش علایق مردم به گونه ای شده که بیشتر به سمتی متمایل می شوند که نیاز به تفکر و اندیشه نداشته باشد و یک وقت نخواهند اون مخ را یک تکانی بدهند، فقط یک چیزی باشد تا چند دقیقه ای را خوش باشند بعدش هم هر چی شد، شد (فعلا بذار بگذره تا بعد ...) مثلا وقتی یک دانش آموز پیش اونقدر وقت دارد که می نشیند و با سوتی ها انشا می نویسد حتما می تونه کارهای (مثبت) دیگری هم انجام بده و لی خوب چه حاجت که چون چرت و پرت خرجی ندارد مسلما راحت تر است.
در هر صورت سعی کنیم وضعیت به گونه ای باشد تا بتوانیم حرفی برای گفتن داشته باشیم و پس فردا که از ما پرسیدن: خوب از این کار چه نفعی بردید جز اینکه وقت خودتان و دیگران را تلف کردید، بتوانیم محکم بایستیم و بگوییم از این چیزها می شود در ست هم استفاده کرد. تا به دیگران بفهمانیم نیمه ی پر لیوان هم قابل دیدنه، چرا همیشه باید نیمه ی خالی آن را ببینیم ؟؟!!!
در آخر هم: هرچند از این صحبت ها زیاد است و اگر بخواهی پای درددل مردم بنشینی مخت سوت می کشد ولی خوب چه کار کنیم که تو این مملکت حرف مردم بیچاره به جایی نمی رسد، در هر صورت ما تلاشمان را می کنیم «تا شاید نقطه ی کوری در افق های دوردست به ما لبخند بزند».
در کل شاید این حرف های من کمی مسخره به نظر بیاید، چون تو این مملکت ما اینقدر از این وقت ها از دست می دهیم که دیگر برایمان عادی شده و هیچ اهمیتی ندارد. ولی بالاخره باید از یک جایی شروع کرد. اگر بخواهیم دست روی دست بگذاریم و بگوییم بی خیال زندگی حالا یک جوری می گذرد، اصلا کی به فکر ماست که ما بخواهیم به فکر بقیه باشیم، وضع از این هم بدتر خواهد شد.
نکته ی اخلاقی : بهتر است کمی بیشتر به پیرامون خود بیاندیشیم؟
و اما از این صحبت ها که بگذریم می رسیم به آن بعضی ها :
در این بین عکس العمل بعضی ها نیز واقعا دور از حد انتظار بود، ما انتظار این را نداشتیم که یک سری این گونه برخورد کنند، هرچند باید احتمال این را هم می دادیم، چون همیشه تعدادی هستند که دوست دارند اذیت کنند و فقط ساز مخالف بزنند. ما انتظار داشتیم همان طور که ما آزادانه نظراتمان را بیان کردیم و حرف هایمان را گفتیم شما هم متقابلا و در کمال احترام اگر ایده، نظر و یا انتقادی دارید آزادانه بیان کنید. چون بالاخره همه که یک جور نیستند، هر فرد در زندگی برای خود معیارهایی دارد و با توجه به آن ها در مورد مسائل گوناگون اظهار نظر می کند. پس ما نمی توانیم شخصی را به خاطر اظهار نظری که می کند مورد بازخواست قرار دهیم، با این حال احترام به نظرات یکدیگر برای تداوم کار لازم است، چرا که شما هم اگر چندین بار با چنین برخوردهایی مواجه شوید، دلسرد می شوید و می گویید وقتی سطح فکری اینقدر پایین است و برای آدم ارزش قائل نمی شوند، برای چه خودم را به زحمت بیاندازم؟ و ... .
باید ببخشید که متن یکم خیلی سنگین شد و سرتون را درد آورد و شاید به یک متن وبلاگی نمی خورد. قرار نبود اینقدر زیاد بشود، من معمولا چیزی را یا نمی نویسم یا اگر شروع کنم و گرم بشوم دیگه خدا به داد خواننده ها برسد (یادم نمیاد به عمرم اینقدر نوشته باشم، آخه چون انشاهام رو هم بقیه برام مینوشتن). ولی خوب گفتن بعضی مسائل خالی از لطف هم نبود «بعضی اوقات یک سری تلنگرها لازم است».
در ضمن یه وقت فکر نکنین ما همیشه اینجوری ایم، اقتضای کلام ایجاب می کرد که متن اینگونه قلم بخوره. ان شا ا... در پست های بعدی نوشته های جالب هم براتون میذاریم. برنامه های آتی سایت رو هم به زودی اعلام خواهیم کرد.
گاهی وقتا یه نظر ساده می تونه خیلی سازنده و تاثیرگذار باشه و به جاهایی برسه که آدم فکرش رو هم نمی کنه. پس نظرات سبزتان را از ما دریغ نفرمایید.
به امید فرداهای روشن
دانی
Anonymous @ 07:24
―
سوتيستان
سامو عليكم
دوستان دقت كنين مطالبي كه تو پرانتز اومده اصل مطلب به همراه سوتي دهنده است!!
يكي از شباي زمستون، البته زمستون كه نه، پاييز كه سوا خيلي هرد بود (هوا سرد بود- سرخي) رفته بودم بيرون كه يه كپانچه بخرم (كمانچه – بيل{DB اسبق}) كه داني رو ديدم از همون دور گفت بـــه.......! ديبان ايمي (ايمان DB – داني)، كلي خنديديم. سمتيديم به چرخ 22 بهمن. (چرخيديم به سمت 22 بهمن - جاجي حسيني {اين خودش سوتيه، حاجي حسيني بوده، بيل سوتي داده !})خبر انگور گرفتن (ابرو گرفتن – بيل) پسرا كه تازه مد شده بود تو شطح سهر (سطح شهر – جغله) پيچيده بود و همه داشتن خبرو يه جوري يكچلاغ كليلاق (يك كلاغ چل كلاغ – بيل) ميكردن. بارون (برف – الويس گارسون) بدي ميومد. دونههاي تيزش مث نوك چنجال (چنگال – الويس) ميخورد تو سرمون. گاقل يا قاقل يا قاگل (كاهگل – كاري مشترك از جغله و بيل) خونههاي قديمي ريخته بود پايين. سربازا داشتن تفنگاشونو قلل يا ققل (قلق – بيل) گيري ميكردن. از صداي تفنگاشون حتي كر و يالها هم (كرو لال – جغله) عصباني شده بودن. بدهكارا اومده بودن طلبشونو بدن تا يه وقت طلبكارا سر پل سهتار (سر پل صراط – جغله) گيرشون نندازن. با داني اومديم خونه. نميدونم كي، ولي يكي از فاميلامون تو مُيازده (مزايده – بيل) برنده شده بود. يه شيريني هم لفت و ليس كرديم. بعد از صرف صيغهي بلّعتُ نشستم پا درس. از گشسته (گسسته – مندي{همان طور كه قبلا گفتيم استاد محمد حسين كريميان}) شروع كردم. خوب تست ميزدم. ولي تو جرب و ضمعهاي (ضرب وجمع – مندي) ايسك و ايدرد (x و y – مندي) مشكل داشتم. مث اينكه بايد يه كلاس خصوصي با استاد آنتالپي (طالبي) بگيرم واسه رفع مشكل انجام چار عمل اصلي. دِفرانسيل (ديفرانسيل – اشرفي) هم همينجوري بود. منتها تو كوپيتال گرفتن (هوپيتال – مندي) مشكل داشتم. هر وقت ميخوام فيزيك بخونم مَردَم (مرگم - الويس) ميگيره. با اون سؤالاي مسخرهاش، تو همش بايد از قرم جرجره (جرم قرقره – جاجي) بايد صرف نظر كنيم. البته تشش كنابم (كشش طناب – جاجي) تو همشون از بين ميره. راستي جديداً به قرقره ميگن قرقرقره (جاجي). تو همشونم يادم ميره يه تنگي بزنم منفش (منفي بزنم تنگش – سرخي). مبحث جوج رو هم گذاشتم موجه بخونم (موج رو گذاشتم جمعه بخونم – داني). حين درس خوندنم داشتم جندمك ميخوردم (گندمك – داني). آخرم نشستم يه كتاب ابدي بخونم (ادبي – رضواني) كه داشت خوابم ميبرد. تازه فرداش هم امتحان سازمان سمجش (سنجش – امينيان) داشتيم. همين كه داشت خوابم ميبرد مامانم صدام كرد گفت چرا تو خواب چرت و پرت ميگي؟؟!!!!!
متن بر گرفته از فرهنگ جامع سوتيهاي بيلپور.
Anonymous @ 19:10
―
!!!Weblog Under Construction
سلامی گرم بر لوبیا دوستان قشنگ
منظورم از لوبیا دوست: مخاطبان، خانم ها و آقایان بالا و پایین (یه لف و نشر مشوش داشته باشین) و بینندگان (چه پر و پا قرص وچه غیرو) این Weblog است.
راستی بعضیا گفتن Weblog وبلاگ چرتیه، گفتیم به طرفت العینی (اگه اشتباه نوشتم به خوبی املای خودتون ببخشید) برو بچه ها راست و ریستش کردن که خوب باشه. البته همچنان کار می بره... منتظر باشید؛ تغییرات لحاظ می شود.
اولین امتحان رو به خیر و خوشی پشت سر گذاشتیم، یعنی فیزیک (1) پیش پاسید. امیدوارم شما هم با نمرات آلی بپاسید.
این قلت املایی های منو یه وقت به هساب بی سوادی نذارینا!!!
از شوخی که بگذریم، شنیدستیم که یه سریییییییییییییییییا می خوان کههههههههههههههههههه بِوِبلاگن. گفتیم اگه دوست داشته باشن یه PMای، چیزی بذارن ما ریدیفشون خواهیم کرد. این جوری بهتره؛ آخه آمار مراکز بهتر رو می شه. در هر صورت صلاح دونستید ما پایه ایییییم؛ چیز...، یعنی ما هستیم. (تذکر مهم: اگه به هنگام PM گذاشتن به Erorr برخوردین این Yahoo.com@ رو بردارین ردیف شه تا بعداً به دردش رسیدگی کنیم.)
ما که هی میگیم ما رو تنها نذارین. یه سری نظر، انتقاد و پیشنهاد در مورد Design، تغییرات و ... می لازمیم و اخبار هم خریداریم، از هر نوع مخصوصاً در مورد مراکز و دبیران محترم و مسئولین گرامی و دوست داشتنی این جا و اون جا.
در آخر هم لحظه ها رو دریابید، چشم فردا کور است...
(نمی دونم چرا ما که لالایی بلدیم خوابمون نمی بره!؟! شاید اگه بعضیا بهمون بگن بچه خوبی بشیم و حرف گوش کنیم...)
حق با شماست
من هیچ گاه پس از مرگم
جرأت نکرده ام که در آینه بنگرم
و آن قدر مرده ام
که هیچ چیز مرگ مرا دیگر
ثابت نمی کند...
ازتون ممنونیم.
منتظر انتقاداتتون هستیم
بی خبر @ 11:07
―
سال مثلتاً پاسخگویی!!!
سلام بر گرامیان عزیز و عزیزان گرامی
حالا که کار به این جا کشید بذارید بگم که چی شد که ما تو این روزگار به Weblog نویسی رو آوردیم. تو این روزگار جور و بلا دیدیم که آقایون قشنگ یه جوری از این قضیه به نفع خودشون استفاده کردن اصلاً انگار نه انگار که دارن یکی رو از محور زندگیش خارج می کنن، دارن یه عمر زندگی یه نفر رو به خاطر نمی دو نم چی اسمش رو بذارم شاید ندونم کاری، اشتباهات کوچیک و مسخره ی خودشون یا اصلاً هر کی -که به قول خودشون اگه از سمت دانش آموز باشه طبیعیه- این اوضاع رو پیش بیارن. ما فقط خواستیم بگیم که ما دانش آموزای سمپاد مثل این آدمای بی تفاوتی که فقط شعار می دن نیستیم. ما نمی تونیم تحمّل کنیم که یکی رو از بین خودمون این جوری علم کنن و از بخت بدش تا این مرحله که او حتی به نظام هم توهین کرده بهش انگ بزنن و بدشم از بی مهری روزگار سوء استفاده کنن و از همه چیز حتی خودشون فرار کنن و فکر کنن که دیگه هیچ پاسخی نیست. وقتی هم که باهاشون صحبت می کنی بهت می گن که این پسره هر کار که دلش خواسته کرده، اصلاً مدرسه رو با خاک یکسان کرده، اِن قدر حق به جانب که اِنگار همشون امام زاده بودن و این بنده ی خدا شمر روزگار. آخه یکی به ما بگه کجای دنیا با دانش آموز 18 ساله با تمام غروری که سرتاسر وجودش رو پر کرده این جوری صحبت می کنن، این جوری برخورد می کنن، این جوری رفتار می کنن؟!؟ یکی نیست بگه مگه این جا پادگانِه؟؟؟ من نمی گم ما نظم و قانون و مقرّرات رو قبول نداریم ولی این آقایون هم باید قبول کنن که کار درستی نیست رو زخم بچه ها نمک بپاشن. من اصلاً کار ندارم که چرا خودشون دیر میان، چون ما تو این سیستم در جایگاهی نیستیم که این مسئله رو بررسی کنیم، ولی دوست دارم که وقتی بهشون می گی «آقا مشکل داشتم، به خدا مشکل داشتم، بفهمید مشکل داشتم که دیر اومدم.» قبول کنن گیر ندن که تو به عنوان دانش آموز رأس ساعت فلان در مدرسه حاضر باشی.
ما در کمال احترامی که براشون قائلیم فقط می گیم باید جواب بدن. باید بگن چه جوری می تونن به خاطر این که یکی دیگه فردا تو یه مدرسه ی دیگه این کار نابه جا رو انجام نده یکی دیگه رو مجازات کنن!!!. و هزار و یکی سؤال دیگهی رو که خودشون تو ذهن دانش آموز ایجاد کردن.
« دهان دختر زیبا تهی ز دندان است، دهان دختر زیبا تهی ز دندان است! که هر شکسته دندان بهای یک نان است. هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست؟ و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست؟ و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست...»
ما هیچ وقت نخواستیم که کسی رو زیر سؤال ببریم یا آبروی کسی رو ببریم ولی این آقایون خودشونن که با کارهاشون این روز رو به وجود میارن. این چیزایی رو که این جا نوشتیم حاضریم در یک محیط دوستانه با خودشون هم مطرح کنیم، شاید تونستن از این دیدگاه مسئله رو بررسی و در کار هاشون لحاظ کنن. به قول دکتر شریعتی:
«خدایا قدرت تحمّل نظر مخالف را به همه ی ما عطا کن»
امیدوارم که یه روزی برسه که هممون بتونیم یه جایی گره از کارهای ایرانمون وا کنیم. به خدا که هممون مسئولیم.
«کلّکم راع و کلّکم مسئول عن رعیته»
از همتون به خاطر وقتی که به من دادید متشکرم و عذرخواهی می کنم اگر سرتون رو درد آوردم...
الآن یه دو ساعتی می شه که نشتم واستون این چند کلمه رو نوشتم، مامان اومده چه کار می کنی که از درس واجب تر... باید برم.
آیا دوباره من از پلّه های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت؟ --------- تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم حس می کنم که وقت گذشته است ------------------------ حس می کنم که «لحظه» سهم من از برگ های تاریخ است.
بیایید ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد که خودش هم اومد فقط بازم می گم پرواز را به خاطر بسپارید، به خدا که پرنده مردنی است...
یه جمله برای کسی که دوستش دارم:
«افسوس، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت، زیرا دوست می داریم
دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست»
امیدوارم که امتحانات خوبی رو در پیش داشته باشید.
ما رو قابل بدونین، نظرتون رو از ما دریغ نکنین...
تنهامون نذارید
بی خبر @ 17:48
―
من از نهایت شب حرف میزنم
سلام امیدوارم حالت خوب باشه. برای ما هم دعا کنید چون فردا دیفرانسیل داریم. باید با بچه ها یه همتی کنیم چون حداقل ماها که هیچی نخوندیم.
اما این شبی کههههه توی عنوان اومده کجاست؟ واقعا شب هر جایی میتونه باشه هر جایی که سطح تفکرات پایین باشه هر جا که برای یکذره جنب و جوش که از روی دلسوزی است هم چاله چوله بکنند. شاید خیلی مجهول صحبت کردم ولی لازمه چون بالاخره هنوز 6 ماه...
نمیدونم تازگیها بعضی کارهای علمی و تکنولوژیکی که باعث رشد علمی میشوند و چگونگی پا گذاشتن به دهکدهی جهانی رو یاد میدن، چه جوری میتونند باعث عقب موندگی اونها بشوند و حتی بدتر از همه این که اونها رو از نماز خوندن بیندازند . آخه یکی نیست بگه کسی که واقعا بخواد نماز بخونه میخونه و به هیچ کس هم مربوط نیست تازه اگه غیر از این هم باشه باز هم به کسی مربوط نیست آخه تو اون دنیا فقط یقهی خود یارو رو میگیرند.
مسئلهی دیگه اینه که یه کاری که میخواد انجام بشه هیچ وقت به پرت و جنبات منفیاش نگاه نمیکنند چون در این صورت هیچ کاری انجام نمیشود!!! حتی 30 یا 40 % راندمان هم میتونه امیدوار کننده باشه.
اصلا به قول فلانی برای بعضی ازاین بچهها، انجام کارهایی که از طرف آقایون نکوهش!!! شده خیلی بهتر از ول گشتن در حیاط مدرسه و یللی تللی است مگه نه؟
تازه اخیرا پژوهشگران شمپاد اعلام کردهاند که " پا گذاشتن به هکدهی جهانی روح این بچهها رو خسته میکنه "...
اگر به خانهی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهی خوشبخت بنگرم.
نمیدانم قضاوت چیست؟
Anonymous @ 22:09
―
سرخی مترجم اومد
با سلام خدمت بر و بچ لوبیایی سمپاد امیدوارم "کهههههههههههه" ریدیف باشین (توی کوتیشن آوردم چون مختص استاد مندی است ارادت داریم به خدا) خوب قدم اول اینه که معرف باشم. بنده سرخی هستم ودانش آموز تگزاس سیتی و کلاس جنب دفتر هستم. این سرخی هم اسمی است که آقای دی بی "DB" دو سال پیش بر ما نهادند. خدا کنه این دی بی ناراحت نشه. بالاخره هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه (به قول آقای اشرفی هندونه) تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!!!.آی گفتم اشرفی . آقا این از بس به عقب کلاسیها و حومه گیر میده ما رو سرویس کرده. ولی با این همه هوش و ذکاوتش امروز 5، 6 تا عکس ریدیف ازش گرفتم. اونم در حالی که بالای منبررفته بود و داشت دربارهی واقعهی 11 سپتامبر تگزاس سخنرانی ایراد میفرمود. دربارهی برجهای دوقلوی مدرسه( آقای نصرتی و آقای مظفری) که باحملهی انتهاری و شهادت طلبانه داداش رفیقمون مورد اصابت قرار گرفتند.آره می گفت که خیلی واسه مرکز بد شده(خوب اینو خودمون هم میدونستیم) همه جا صحبت از شماست و حتی توی سمنان و تهران هم خبرش رسیده ......
Anonymous @ 23:29
―
چند کلمه از لوبیا!!!
سلام بر هر چی لوبیادوسته:
فکر نمی کنم نیازی به معرفی باشه. هر چی بوده این جغله ی جزغله گفته دیگه. گفتیم یه چیزی نوشته باشیم (بالاخره به قول این مهندس اشرفی خودمون وجه تسمیه ی سایت رو به نام مازدن).
این جور که به گوش می رسه غوغای شدیدی از قضیه ی مدرسه تو شهر راست شده!؟! (به قول ؟مندی؟ البته با کمال احترامی که براش قائلم: «اسب، ای بابا این مدرسه ی ما کهههههههههههههههههههههههههههههههه» دیگه این قدر جا نداشته واسش بسازن.
آها یه سوالی که پیش آمد کرده اینه که دلیل این که لطف کردین به ما گفتین لوبیا! چی بوده و چی شد که این نام به مخیلتون خطور کرد؟ آخه ما داشتیم از بی اسمی می مردیم که به ما گفتن برو خوش باش که بهت میگن لوبیا. در حالت کیفور به ذهنمون نرسید که چرا این نام را برای ما انتخاب کردید؟؟؟
راستی تا یادم نرفته از همه ی خانم ها و آقایان بازدید کننده می درخواستیم که بنظرند و در صورت تمایل عضو وبلاگ مربوطه شوند.
پرواز را به خاطر بسپارید، پرنده مردنی است...
پس و پیش ممنونم، تنهامون نذارید.
پاورقي از جغله: منظور از مندي، استاد محمد حسين كريميان، استاد بزرگ رياضي خاور ميانه است (خداييش چاكرشيم)
بی خبر @ 15:34
―