آدم ها مقدس اند
سسسسلللللللللام
عید امسال هم اومد، آره نوروز باستان ایران زمین هم اومد و سالی جدید با بهاری جدید شروع شد. به قول دکتر شریعتی – متنش رو هممون خوندیم – لحظه ی آغاز آفرینش! لحظه ی تحویل سال نوی ایرانیان چه قدر قشنگ و پر مفهوم!! نه لحظه ای زودگذر که پس از سال ها و دهه ها و صده ها و یا حتی هزاره ها از بین برود، لحظه ای ابدی مادامی که جهانی هست و زمینی هست و زندگانی ای هست و روزگاری هست و چرخی هست که می چرخد؛ که من و تو مدام از بد عهدی این چرخ بنالیم و نفرین کنیم و روز شب کنیم تا شبی را به یادش تنها بگذرانیم تا صبحدم؛ که سحرگاه شد، اما دیدگان ترمان روی خوش خواب ندیدند و چه آرزوی عبثی که ای کاش این چشمانی که همه چیز می بینند و چون اویی را نمی بینند. ای کاش، ای کاش دیگر هیچ نمی دیدند تا فقط رویش را در نظر در تاریکی این چشم ها مجسم کنند با خطوطی سفید، ساده، آن گونه که هست، آن گونه که چون هست دوستش می داری، آن گونه که چه و چه و... چه زیباست!!
آخیش، خیلی خیلی خیلی وقت بود که ننوشته بودم. فک می کنم که علاوه بر تمام نیاز های روزمره، نیاز به نوشتن هم تو وجود تک تک آدم ها وجود داره... و من برای مدتی از انجام این کار دست کشیده بودم... و چه قدر سخته!
تو این مدت ذهنم دور شده بود از همه ی این ساده اندیشی های درونم به خاطر چه و چه و چه که هر چه نازیبایی را به فکرم هدیه کرده بود و شلوغش کرده بود، مثل منظره ی ترافیک گره خورده ی کلافه ی کننده ی یک میدان شلوغ که وقتی توش گیر کردی دوست داری ماشینت رو همون جا بگذاری و بری تا دور دست. آن قدر دور که دیگر به هیچ چیز فکر نکنی! به هیچ چیز جز او و این که چه زیباست که خودش باشد و تو به دور از خود خواهی و به دور از اندیشیدن به چون خودی به او بنگری که چه ساده و زیبا و دوست داشتنی، خودش است و زندگی می کند و... تا مغرور به عشق خود و دوست داشتن خود سرت را چون او بالا بگیری و تو هم زندگی را و نه زنده بودن را تمرین کنی... و چه زیبا می آموزد و تو چه قدر قشنگ یاد می گیری، با همه ی کاستی هایت تلاش می کنی تا بهترین شاگرد این تنها کلاس این مدرسه باشی... نه به این خاطر که تو توانایی بهترین بودن را داری که نه! چون آموزگاری چون او داری. پس مطمئناً بهترین خواهی بود تا همان زمانی که او معلم است...
نمی دانم و نمی دانید که چه قدر فکرم و ذهنم پراکنده است. هم چون کبکی که بال پرواز ندارد و فقط می تواند اندکی به این طرف و آن طرف بپرد تا از هجوم شکارچیان پشت سر فرار کند و این صیادان ناغافل نامرد همان سیل افکار و اندیشه ها هستند که چه ویران کننده اند اگر نتوانی به حساب تک تکشان یکی یکی برسی و حقاً که چه زود به حسابت می رسند... چه زود!!!
اه که چه قدر نوشته ام خط خطی است و من چه قدر ازین بدم می آمد و می آید... و چه قدر از موضوع دور شدم!؟!
جمله ی اول متن رو یک بار دیگه بخونین و یک بار دیگه و برای بار سوم. هر سه بار یک جور خوندین؟
من هیچ علامتی تهش نذاشتم. تا اگه با علامت سؤال خوندینش، بهم بگید نظر خودتون رو. دوست دارم بدونم آدم ها برای شما مقدس اند؟ چه قدر مقدس؟ (و چه سؤال احمقانه ای که چه قدر!) اصلاً تقدس یعنی چی؟ ها؟ به کی می شه گفت مقدس؟... و هزار تا سؤال دیگه
و اگه با علامت تعجب خوندینش، آیا شما هم با خوندن این جمله تعجب می کنین؟ و از چیش تعجب می کنین؟...
و اگر هم که با همون نقطه ی ساده خوندینش...