بی نام و نشان


به نام دانای عالم که ما ندانیم؛
هیچی برای گفتن ندارم جز این شعر:

- بیا تا بر آریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
- به فصل خزان در نبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت؟
- برآرد تهی، دست های نیاز
ز رحمت نگردد تهی دست باز
- ...همه طاعت آرند و مسکین نیاز
بیا تا به درگاه مسکین نواز
- چو شاخ برهنه برآریم دست
که بی برگ ازین بیش نتوان نشست
- ...کریما به رزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم
- گدا چون کرم بیند و لطف و ناز
نگردد ز دنبال بخشنده باز
- عزیزی و خواری تو بخشی و بس
عزیز تو خواری نبیند ز کس
- ...خدایا به ذات خداوندیت
به اوصاف بی مثل و مانندیت
- به لبیک حجاج بیت الحرام
به مدفون یثرب علیه اسلام
- به تکبیر مردان شمشیر زن
که مرد وغا را شمارند زن
- به طاعت پیران آراسته
به صدق جوانان نوخاسته
- که ما را در آن ورطه یک نفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس
- ...ز خورشید لطف شعاعی بسم
که جز در شعاعت نبیند کسم
- ...مرا گر بگیری به انصاف و داد
بنالم که لطفت نه این وعده داد
- خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد دری دیگرم
- ور از جهل غایب شدم روز چند
کنون کامدم در به رویم مبند
- چه عذر آرم ز ننگ تر دامنی
مگر عجز پیش آرم کای غنی
- فقیرم به جرم گناهم مگیر
غنی را ترحم بود بر فقیر
- چرا باید از ضعف حالم گریست؟
اگر من ضعیفم پناهم قویست
- ... چه برخیزد از دست تدبیر ما؟
همین نکته بس عذر تقصیر ما
- نه من سر ز حکمت می برم
که حکمت چنینی می رود یر سرم
یکی این جا هست که داره بیناییش رو از دست میده... و ما جز دعا و طلب دعا هیچ نمی تونیم بکنیم... به دعای شما بیش تر از همیشه محتاجیم که ما به درگاهش بی آبرویی بیش نیستیم...