انشای تابستانی
این ترانه از استاد شهریار قنبری رو تقدیم میکنم به همه کسانی که مینا در خیالشان دارند...
----------------------------
ما شبها درپشه بند می خوابيديم تا مينا دخترهمسايه را پيش ازخواب سير تماشا کنيم وبعد کاسه ی آب يخ را سربکشيم ويک پَهلو بخوابيم تا موهای بلند وپرپشت مينا را که ازکنار تختش آويزان می شد, ببينيم. بابا که می دانست زير کاسه يخ ما نيم کاسه ای است, هرده دقيقه يکبار مارا بی خود وبی جهت حاضرغايب می کرد اما ما از رونمی رفتيم و همان جور يک پهلو می مانديم تا ستاره ها يکی يکی از رو بروند ورنگ ببازند. ما به سايه ی مينا آنقدر زل ميزديم تا شايد خوابش را خواب ببينيم.ما با معاشرت دختر وپسر به شدٌت موافقيم. ما تی پارتی های جمعه بعد ازظهر را دوست داريم. ما تابه حال چند نامه برای مينا سنگ قلاب کرده ايم که يکی هم شيشه ی گلخانيشان را شکسته است. بابا موافقت کرده است مينا به ما که دست به تجديديمان خوب است, فيزيک وشيمی درس بدهد.چند روز پيش مادربزرگ به ما گفت:"مواظب باش کاردست خودت ندهی". ما منظور خانم جان را نفهميديم اما اگرمنظورش ابريشم موهای ميناست که ديگر کار از کار گذشته است.ما در دفترچه عقايد مينا چند خطی به يادگار نوشته ايم... مينا اما ما را داخل آدم حساب نمی کند. حتی پاره ای وقتها به بابای ماهم لبخند می زند وبه موهايش جوری دست می کشد که حواس بابا هم پرت می شود. ما با آزادی زن ومرد موافقيم؛ اما پدرمينا که حساب دار بانک رهنيست وقول داده که هرگز لبخند نزند يک روز جلوی بابا را گرفت وبی مقدمه از بی بند وباری جوان ها گفت. ما گوش هايمان را تيز کرديم وشنيديم که پدرمينا می گفت:" دوره ی آخرزمان است, سگ صاحبش را نمی شناسد. پسرشما هم که هيپی شده است وهنوز پشت لبش سبز نشده برای دخترهای محله مزاحمت ايجاد می کند. وضع مملکت ازوقتی خراب شد که شرکت واحد به کارافتاد. اتوبوس يک طبقه ودوطبقه باعث شد که روی مردها به زنها بازشود وتنشان به تن هم بخورد."ما با پدرمينا موافق نيستيم اما منتظريم تا مينا به سن قانونی برسد. چقدرسن قانونی خوب است... ای کاش همیشه تابستان باشد... پشه بند باشد, موهای مينا ازتخت آويزان باشد تا ما بدون ترس ولرز بتوانيم مينا را به اسم کوچک صدا کنيم.اين بود انشای ما درباره ی مينا... ببخشيد آقا معلم!!! درباره ی تعطيلات تابستانی...
بهزاد @ 16:29
―
استوای بود و نبود
سلام
دیشب یه جایی رفته بودم که جوش با بقیه این خراب شده فرق داره.
اینجا غربت کمتر نمودت میکنه و....
سامر یه شعر از زنده یاد حسین پناهی خوند.
یادتونه سریال دزدان مادر بزرگ رو؟یه آدم نیمه خل با یه قورباغه تو جیبش
که میخندید به دنیا. که تموم آرزوش شاد کردن مادربزرگ بود.....
یه آدمی که وقتی با قورباغش حرف میزد میگفتیم خدا شفاش بده..
خدا شفایمان دهد که این مرض ظاهر بینی فنایمان خواهد کرد در جنگل دود و آسمون خراش..
بعضی آدما قبل و بعد مرگشون معروفن
بعضی دیگه بعد از مرگشون معروف و بزرگ میشن (البته از دید مردم)
بعضی ها هم تو غربت میمیرن. همونطور که تو غربت زندگی کردن.
یکیشون همین حسین پناهی خودمونه که تا 2-3 سال دیگه خیلیا یادشون میره که کی بود و ....
این لطف خداست که کوته نظرایی مث ما نمیتونن بزرگی و عظمت مردای غریب در وطن خویش رو درک کنن.
بگذریم. به جای زر زرای من به شعر حسین گوش بدین...
انتهای فلسفه و احساس حتی با زبان عامیانه.
--------------------------------------------
گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من است
میراث من نه به قید قرعه نه به حکم عرف
یکجا سند زدم همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعونکتیبه خوان خطوط قبایل دور
این سرگذشت کودکیست که به سر انگشت پا دستش به شاخه هیچ آرزویی نرسیده است...هر شب گرسنه میخوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آواز میخواند ریاضیات را در سمفونی با شکوه جدول ضرب
با همکلاسیها
در یازده سالگی پایش را به دنیای شگفت کفش نهادبا سر تراشیده و کتی بلند که از سر زانوانش میگذشت
با بوی بد سوز کنده درخت و عرق های کهنه
آری
گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من استمیراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مست و محسورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم ..
به وار وا نهاده ام مهر مادریم را
و گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد سگ سفید امنیتم
دو فراموشی
و کبوترانم را از یاد بردم
و میرفتم و میرفتم و میرفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط مرگ را به مساوات تقسیم میکردندسند زده ام یکی همه را به حرمت چشمانت
مهر و موم شده با با آتش سیگار متبرک ملعون...
که یکی یکی میترکاند حفره های ریه ام را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد بر این مقصود بی مقصد...
از کلامی به کلامی
که یکی یکی مردم بر این مقصود بی مقصدکفایت میکرد مرا حرمت آویشنمرا مهتاب
مراسمبل و آویشن حرمت چشمان تو بود
نبود؟؟؟؟؟
پس دل گره زدم به فرع هر اندیشه ای که آویشن را میسرود..
مسیح به جلجتا بر صلیب نمیشد
و تیر باران نمیشد لورکا در گراندا در شبهای سبز کاج ها و مهتاب
آری یکی یکی میمردم به بیداری
تا دل گره بزنم به فرع هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کرده ام با جیب های پر از سنگ به ته رود خانه اوز همراه با ویرجینیا ولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
آری گلم
دلم حرمت نگه دار که این اشک ها خون بهای عمر رفته من است
داد خود به بیداد گاه خود آورده ام
همین...
نه نه
نترس
کافر نمیشوم هرگز
زیرا به نمیدانم های خود ایمان دارمانسان بی تضاد
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند
پس ادامه میدهم سر گذشت مردی را که هیچ کس نبود
که اینطور اگر نمیبود
جهان قادر به حفظ تعادل خویش نمی بود.....
چون آن درخت که ایستاده زیر باران
نگاهش گم
چون آن کلاغ
چون آن سایه
چون آن خانه
گلچین تضاد و تقدیر نیم
استوای بود و نبودبه روزگار طوفان و موج ورنگ و نور
در آتشگاه گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگی دیگران را دیوانه شدم
عرفات در استادیوم فوتبال در کابینه شارون!!!از جنون گاوی گفته ام
پادشاهی کرده ام با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
من در همین پنجره گله به چرا برده ام
سر شانه نکردم که عیال وار بودم و فقیر
ظهر به چپ و راست خواباندم تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفته ام با معجزه کودکی با قورباغه ای در جیبم
حراج کرده ام همه رازهایم را یکجا
دلقک شده ام
با دماق پینوکیو و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم دلم حرمت نگه دار که این اشک ها قرنهای عمر رفته من استسر گذشت انسانی که هیچ کس نبود و همیشه گریه میکردبی مجال اندیشه ها و بغض های خود.....
تا کی مرا گریه کند
و تاکی و به کدام مرام بمیرد
آری گلم دلم ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیاندیش
که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن
---------------------------
زنده یاد حسین پناهی---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آری و مثل همیشه حسین پناهی مرد!!!
نه ببخشید
حسین پناهی در مرداد پارسال زنده شد
ما مردیم که دیگه حسین پناهی نداریم و اون از این دنیایی که مردماش
آویشن رو نمیفهمن. مردمانی که هنوز هم فکر میکنند بین بود و نبود فرق زیادیست....
که ایمان ندارند به ندانسته هایشان..
که پاکی و کودکیشان با بلوغ تمام میشود
مردمانی که میترسند آغاز کنند شمارش معکس را برای زنده شدنشان....
مرده های متحرک..
---------------------------------------------------------
کاش میشد ذره ای بفهمیم فلسفه ذهنی حسین رو ....
راستی میدونین چطوری مرد؟خودش چند روز غذا نخورد تا مرد.... به همین راحتی
خیلی باید قوی باشی که از گرسنگی بمیری و بعد 3 روز جسد متعفنتو تو خونه پیدا کنن....
---------------------------------------------------
به قول امام علی(ع)
فز به رب الکعبه...
خوش باشید
بهزاد @ 15:30
―
نوشته های پراکنده ی من
به نام خدای دل تنگی ها
سلام به سردی تنهایی؛
با علی شروع می کنم:
«گروهی بهشت می جویند، اینان سودجویانند و طماع، گروهی از دوزخ بیم دارند و اینان عاجزانند و ترسو و گروهی بی طمع بهشتش و بیم دوزخش می خواهند عشق بورزند (دوست بدارند...) و اینان آزادگان اند و آزاد»
و دکتر شریعتی می گوید: «عشق. چرا؟» و خود پاسخش را می دهد: «عشق تنها کار بی چرای عالم است، چه، آفرینش بدان پایان می یابد...»
نمی دانم چه می خواهم بگویم!...
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است!
نمی دانم چه می خواهم بگویم!
غمی دراستخوانم می گدازد
خیال ناشناسی...
گهی می سوزدم، گه می نوازم
پریشان سایه ای آشفته آهم
ز مغزم می تراود گیج و گنگ را
چو روح خواب گردی مات و مدحوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خون بار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی آشفته، دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم!...
و دکتر در کتابش چه خوب تعریف کرده داستان شمع و پروانه را:
«شمع در شب عزیز است و جلوه اش در ظلمت است و چون هر شبی را سحری در پی است با نخستین لبخند امید بخش بامدادی که خبر از روشنی و گرمی آفتاب جهان تاب دارد پروانه می گریزد و شمع خلوت را در خلوت مغموم تنهاییش می گذارد و به سوی آفتاب پر می کشد و شمع نیز در پرتو صبح جان می سپارد و همره شب می رود و می میرد و شمع هر محفلی چنین است و نیز شمع هر حرمی، مسجدی که چون چراغ آید و برق آید دیگر شمع به چه کار آید؟ جز نذر و نیاز!»
و او که شمع را همچون خودی می پندارد چه جالب از زبان مولانا می گوید که:
«نه شبم، نه شب پرستم که سخن ز خواب گویم / چو غلام آفتابم همه ز آفتاب گویم»
زیرا که در دل ظلمت شب در نماز و در دعا از خدایش خواسته که صبحی فرارسد و بر لب های خاموش و کبود افق لبخند سپیده ای بشکفد... «چه باک که من بمیرم و شبنم فرو خشکد و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد و راه کهکشان بسته شود...» و دیدار دلبری این چنینی...
«ای کاش عشق را زبان سخن بود»
و اما من و درخت:
مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار
چو دور باید بودن همی ز روی نگار
بهار من رخ او بود و دور ماندم ازو
برابر آید بر من کنون خزان و بهار
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا
هزار عاشق چون من جدا کند ز یار؟ (1)
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت
که من به روی نگارین آن بت فرخار (2)
خزان درآمد و آن برگ ها بکند و بریخت
درخت ازین چون من نژند گشت و نزار (3)
خدای داند کاندر درخت ها نگرم
ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار
کسی که او غم هجران کشیده نیست، چو من
ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار؟ (4)
مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار (5)
جواب دادم و گفتم درخت همچون من است
مرا ز همچو منی ای رفیق باز مدار
من و درخت کنون هر دوان به یک صفتیم
منم ز یار جدا مانده و درخت از بار.
(1) می دانیم که رسول در عرب به معنای فرستاده شده است و در فارسی مترادف پیغام بر و پیام بر است. در این جا، در بیت سوم می گوید که اگر که پیام خزان – این فصل برگ ریز – فراق و دوری دلداده از دلبر و محبوب خویش نیست، پس چرا خدای تعالی او را فرستاد تا هزار عاشق و دل برده همچون منی را از آن دوست داشتنی جدا کند؟
(2) می دانید و می دانیم که فرخار نام شهریست در تبت، این شهر همچون مدینه انبی که بزرگ ترین و مجلل ترین مسجد مسلمانان در آن واقع است و پیامبر اهل ایمان و اسلام و تسلیم، در آن می زیسته و مرکز خلافتش بوده و هم چنان در بین مسلمانان جهان نام دار و مهم به شمار می آید؛ نزد بوداییان دارای اهمیت است، محل عبادت آنان بوده و هست و به بتانش شهرت دارد... شاعر دلبرش را در کمال زیبایی و جمال به بت فرخار (که مظهر زیبایی به شمار می آید) تشبیه نموده است...
هم چنین او شادمانی خویش را به هنگام دیدن یار به شادمانی و سرسبزی و جوانی و پر باری درخت به هنگام داشتن برگ هایش تشبیه می کند، که خود نوعی تشبیه مرکب است...
(3) اما پاییز برگ ریز هزار رنگ رسید و آن برگ های سبز و زنده ی آن درخت را کند و درخت به همین دلیل چون من اندوهناک و بی توش و توان شد.
(4) تیمار همان رنج و اندوه است و تیمار خوردن هم به معنای اندوهگین شدن و دچار رنج و اندوه شدن است.
(5) خانه بساز یعنی آهنگ خانه کن، ساز خانه کن، قصد رفتن و نشستن در خانه بکن... بی دیدار هم به معنای زشت و منکر و نادلپسند است.- با تشکر از استاد مهدی فیاض
عشق و هوس، دوست داشتن و حسادت:
«اگر هر چه نزدیک تر آییم ریشه دار تر و سنگین تر و عمیق تر و پر جلال تر نماید، عشق است و ارادت و دوست داشتن زاده ی معرفت و هم سرشتی و هم نژادی و هم دردی و هم نیازهای شگفت و متعالی نه این جهانی، و اگر حقیر تر شد و کم ارج تر و عادی تر و بی شکوه تر هوس است و شهوت است، زاده ی جهالت و هم غریزی و هم نیاز های طبیعت و مزاج... و اگر از این که ببینیم معشوق ما را دیگران نیز دوست می دارند و می ستایند و چشم ها و زبان ها و دل ها هماره رو به سوی اویند لذت بریم و به شعف آییم و آنان را که دوستش می دارند، دوست بداریم و با هر که او را خوب می شناسد، ارج می نهد و می فهمد، خود را صمیمی و نزدیک و خویشاوند احساس کنیم، عشق است و ارادت است و دوست داشتن متعالی، زاده ی روح و اندیشه و نیاز غربت و خویشاوندی درون و اگر همواره بخواهیم که او مجهول ماند و گمنام و بی جلوه و بی جاذبه و از بی تفاوتی ها دل ها و چشم ها در برابر او لذت بریم و آسوده خاطر باشیم و از محبوبیت او به دلهره افتیم و به حسد، هوس است و خودخواهی غریزی است.»
برگردیم به استاد عزیز عشق، حافظ:
«در اندرون من خسته دل ندانم که کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»
و اما شعر امروز احمد شاملوا با همه ی این ها که نوشتم به وقت بارون حتی قابل قیاس نیست...:
«از دریچه؛ با دل خسته، لب بسته، نگاه سرد؛ می کنم از چشم خواب آلوده ی خود؛ صبحدم؛ بیرون؛ نگاهی:در مه آلوده هوای خیس غم آور؛ پاره پاره رشته های نقره در تسبیح گوهر...؛ در اجاق باد، آن افسرده دل آذر؛ کاندک اندک برگ های بیشه های سبز را بی شعله می سوزد...؛ من در این جا مانده ام خاموش؛ بر جا ایستاده ام؛ سرد؛ وز دو چشم خسته اشک یأس می ریزم به دامان؛ جاده خالی؛ زیر باران!»
به این قسمت از کتاب دکتر که رسیدم، حیفم اومد که نگفته برم:
«از نیستان تا مرا ببریده اند / از نفیرم مرد و زن نالیده اند!
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
دو دهان داریم ما همچو نی
یک دهان پنهانست در لب های وی»
«و آن رو ز ناگهان در همه عمر دید که: نه، یک چشم هست که آن را آن نور هست و چه حالی شد تا چشمش افتاد به تصویر راستین حقیقی منِ من خویش، خویش خویش خویش، آن خویشی که هست و نیز آن خویشی که باید باشد و... چه قفلی بود این قفل و چه دری است آن در و چه قطره ایست آن قطره! «چه چشم های بی شعور و بی انصافی است چشم هایی که آن قطره را اشک چشمان منتظری می پندارند! آن قطره جان من است که ذوب شده است، قلب من است که گداخته است، عمر من است، اندیشه ی من است، ایمان من است، عشق من است، شعر من است، هستی مذاب من است... . مگر من چیستم؟؟؟»
و اما ختم می کنم به دیدار دلدار در تصویر بس بکر و ناب شاملوا:
«او را به رویای بخار آلود و گنگ شامگاهی دور، گویا دیده بودم من...
لالایی گرم خطوط پیکرسش، در نعره های دور دست و سرد مه، گم بود.
لبخند بی رنگش به موجی خسته می مانست؛ در هذیان شیرینش، ز دردی گنگ می زد گوییا لبخند...
هر ذره چشمی شد وجودم تا نگاهش کردم، از اعماق نومیدی صدایش کردم:
«-: ای پیدای دور از چشم!
دیریست تا من می چشم رنجاب تلخ انتظارت را
رویای عشقت را، در این گودال تاریک، آفتاب واقعیت کن!»
و اندم که چشمانش، در آن خاموش، بر چشمان من لغزید
در قعر تردید این چنین با خویشتن گفتم:
«-: ایا نگاهش پاسخ پرآفتاب خواهش تاریک قلب یأس بارم نیست؟
آیا نگاه او همان موسیقی گرمی که من احساس آن را در هزاران خواهش پردرد دارم، نیست؟
نه!
من نقش خام آرزوهای نهان را در نگاهم می دهم تصویر!»
آنگاه نومید، از فروتر جای قلب یأس بار خویش کردم بانگ باز از دور:
«-: ای پیدای دور از چشم!...»
او لب ز لب بگشود و چیزی گفت پاسخ را
اما صدایش با صدای عشق های دور ار کف رفته می مانست...
لالایی گرم خطوط پیکرش، از تار و پود محو مه پوشید پیراهن.
گویا به رویای بخار آلود و گنگ شامگاهی دور او را دیده بودم من...»
Anonymous @ 16:48
―
و اندر احوالات مملکت1
سلام!!!
-------------------
میبینم که از یه جاییتون داره شاخ در میاد.
از اولش هم قرار بر این بود که ما تا راه افتادن سایتمون اینجا رو تخته نکنیم.
طی یک سو تفاهم اینجا بسته شد و حالا که اون رفع شده اینجا باز شد!!!
میدونم که یه سری ها خوشحال نشدن از اینکه......
بگذریم . اگه حتی یه نفر باشه که اینجا رو بخونه ما واسه اونم که شده مینویسیم.
توضیح جریانات باشه واسه بعد.
--------------------------------
و اما توضیح تایتل:
این نوع متن ها اگه از جایی باشه باید نام نویسندش ذکر بشه.(کپی رایت مجانی رو هستیم!!)
نوشته زیر از سری نوشته های سید ابراهیم نبوی است که در سایت bbcpersian گذاشته شده.
نظراتتتون رو از ما دریغ نکنید.
----------------------------------------
در هفته گذشته اتفاقات مهمی در ايران و جهان افتاد. اولين وزير ميلياردر کابينه محمود احمدی نژاد که قرار بود قله های ثروت را از بين ببرد از ورود به کابينه خودداری کرد. در پی اعلام تمايل ايران به ادامه مذاکره با اروپا که به عنوان معاهده ترکمانچای و گلستانچای خوانده شده بود، اروپا اعلام کرد که برای مذاکره شرط دارد. دو ميليارد نفر از مديران بانکهای کشور عوض شدند. شش زندانبان سابق استاندار فعلی شدند. بيليارد بازی برای بسيجيان حرام اعلام شد، اما هنوز حکم پوکر برای آنان اعلام نشده است. با اعلام وجود مشکل فنی در اکثر خودروهای سمند، ايران خودرو نامزد دريافت جايزه ملی کيفيت شد. ... علاوه بر اين خبرها، موارد ديگری هم در هفته گذشته اتفاق افتاد.
کودک چهارساله به دادگاه رفت
در پی دعوای يک کودک چهار ساله با يک کودک ده ساله در محله گيشا که طی آن کودک چهارساله به چشم های کودک ده ساله خاک پاشيده، نوجوان مذکور در دادگاه حاضر شد و از کودک چهارساله شکايت کرد. مقامات قضايی کودک چهارساله را احضار کرده و برای وی پرونده تشکيل دادند. کودک ده ساله در توضيح شکايت خود گفت: « خاک ريخت توی چشمم. » همچنين کودک چهارساله در گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد: « دادم دو دو ده بادی بی ددم دی دو ده، چشمش ددم.» در اولين جلسه دادگاه قاضی جرايم اين کودک را ايجاد رعب و وحشت، تشويش اذهان خصوصی و اقدام عليه امنيت کوچه دانست. يکی از کارشناسان گفت: احتمالا ديدن کارتون تام و جری باعث شده است تا اين کودک تحت تاثير تهاجم فرهنگی قرار بگيرد.
تيزهوشان به بهشت نمی روند
در جريان معرفی چهار وزير کابينه احمدی نژاد و گرفتن رای اعتماد از مجلس، محمود فرشيدی وزير آموزش و پرورش در توضيح برنامه های وزارت آموزش و پرورش برای تيزهوشان، اعلام کرد که چون تيزهوشان معمولا افراد متدينی نيستند، به همين دليل وزارت آموزش و پرورش برای آنها برنامه ای ندارد. در پی اين توضيح کليه دانشمندان سازمان انرژی اتمی، دانشجويان بسيجی، کليه برندگان المپيادهای علمی جهان، کليه اساتيد دانشگاه های کشور و مخترعين و مکتشفين ايرانی وارد جهنم شدند.
وضعيت فرانسه فوق العاده است
شورش در مناطق حاشيه پاريس به شهرهای مختلف کشيده شد و فعلا تنها شهرهايی که در آنها شورش وجود ندارد، شهرهای آلمان است. تحليلگران وضعيت اجتماعی فرانسه اعلام کردند که دلايل زير برای شورشهای فرانسه وجود دارد:
اول: در فرانسه يک وزير کشور وجود دارد که معتقد است حاشيه نشينان آشغال هستند.
دوم: در همان فرانسه چند ميليون حاشيه نشين وجود دارند که معتقدند وزير کشور فاشيست است.
سوم: در همان فرانسه يک پليس وجود دارد که بسيار پليس خشنی است.
چهارم: در همان فرانسه محله هايی وجود دارد که همان پليس خشن جرات ندارد به آن محله ها وارد شود.
پنجم: در فرانسه پنج ميليون مسلمان و شصت ميليون ضدآمريکايی وجود دارد.
جمع اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم می شود يک ماه شورش.
بشار اسد متهم می شود
در پی انفجار در لبنان برخی منابع آگاه اعلام کردند که احتمال دارد که سوريه متهم به دست داشتن در ترور رفيق حريری شود. سوريه هرگونه دخالت در اين ماجرا را تکذيب کرد.
در پی ديدار بشار اسد از تهران، برخی منابع آگاه اعلام کردند که احتمال دست داشتن سوريه در ترور رفيق حريری افزايش يافته است. سوريه دخالت در اين ماجرا را تکذيب کرد.
در پی سفر علی لاريجانی به سوريه، منابع آگاه اعلام کردند که سوريه قطعا در ترور رفيق حريری نقش داشته است. سوريه يواشکی اعلام کرد که ما خيلی دست نداشتيم.
در پی سفر منوچهر متکی به سوريه، منابع آگاه اعلام کردند که تمام اسناد و مدارک دست داشتن سوريه در ترور رفيق حريری پيدا شده است. سوريه هيچ چيزی اعلام نکرد.
در پی سفر حداد عادل به سوريه و اعلام حمايت ايران از سوريه، منابع آگاه اعلام کردند که اسناد و مدارک دست داشتن برخی اعضای خانواده اسد در ترور پيدا شده است. سوريه گفت شايد هم خبرهايی باشد.
در پی حمايت اکبر هاشمی رفسنجانی از سوريه، منابع آگاه اعلام کردند که اسناد دخالت ماهر اسد و داماد بشار اسد در ترور رفيق حريری کشف شده است. بشار اسد گفت چشم! می زنم تو سرش خودم ميارمش خدمتت تون.
در پی مکالمه تلفنی رئيس جمهور ايران با حافظ اسد، منابع آگاه اعلام کردند که عکس های ماهر اسد و داماد حافظ اسد و شش افسر سوری که در حال ترور رفيق حريری بودند پيدا شده است.
بشار اسد گفت: اين ماهر اسد نه تنها رفيق حريری رو ترور کرده، بلکه وقتی من بچه بودم منو کتک می زد.
يک ماه بعد: در پی اعلام حمايت سران سه قوه جمهوری اسلامی، آمريکايی ها با بمب اتمی سوريه را نابود کردند و خانواده بشار اسد را در چرخ گوشت انداختند و با آنها همبرگر درست کردند.
وقتی تهران بمباران نمی شود
بعد از ۲۵ سال اولين پرواز هواپيماهای عراقی به تهران (و بالعکس) انجام شد. خلبان هواپيمای مذکور گفت: « اين اولين بار بود که تهران را از آسمان می ديدم و آن را بمباران نمی کردم.»
قرار است اين پروازها بصورت هفتگی انجام شود. ظاهرا بعد از حل مشکلات زير پرواز اين هواپيماها آغاز شده است:
مشکل هواپيماربايی: با توجه به اينکه در طول چهل سال گذشته کليه هواپيماهای ربوده شده از عراق به فرودگاه تهران هدايت می شدند و کليه هواپيماهای ربوده شده از ايران به بغداد هدايت می شدند، طرفين اعلام کردند که هيچ مشکلی به عنوان هواپيماربايی ميان دو کشور وجود ندارد، چون در بدترين حالت همين چيزی می شود که هست.
مشکل انفجار: با توجه به اينکه معمولا خطر تروريست ها از مسافران اعزامی از ايران و عراق بيشتر نيست، بنابراين احتمال خطر انفجار وجود ندارد.
ترس از ارتفاع: با توجه به اينکه مسافران هواپيمای ايران- عراق روی زمين بيشتر با خطر سقوط مواجه هستند تا وقتی پرواز می کنند، بنابراين مسافران دچار ترس از ارتفاع نيز نمی شوند.
تورنمنت چهارجانبه
تورنمنت چهار جانبه فوتبال تهران سرانجام برگزار شد. اين تورنمنت که قرار بود به يک صورت ديگری برگزار بشود، به صورت ديگری برگزار شد. با توجه به همين تغيير برنامه های تورنمنت های چهارجانبه اصولا به اين شرح اعلام می شود:
مرحله اول: تورنمنت چهارجانبه تهران قرار می شود با شرکت تيم های فوتبال انگلستان، آلمان، برزيل و ايران و با حمايت موسسه مايکروسافت برگزار شود. همزمان با اين تصميم گيری رئيس جمهور ايران در يک مصاحبه تلويزيونی شرکت می کند و در مورد غنی سازی اورانيوم حرف می زند.
مرحله دوم: با کناره گيری شرکت آمريکايی مايکروسافت به دليل سخنرانی رئيس جمهور و همچنين کناره گيری تيم های فوتبال انگلستان و آلمان، تورنمنت چهار جانبه فوتبال تهران با شرکت تيم های فوتبال برزيل، بلغارستان(به جای انگلستان)، تايلند( به جای آلمان)، برزيل و ايران با حمايت مالی موسسه ال جی کره جنوبی برگزار می شود. در همين هنگام رئيس جمهور اعلام کرد که قصد نابودی اسرائيل را دارد، و وزارت بازرگانی نيز اعلام کرد که قصد قطع رابطه با کره جنوبی را دارد.
مرحله سوم: با کناره گيری شرکت کره ای ال جی به دليل تصميم گيری وزارت بازرگانی و همچنين کناره گيری تيم فوتبال برزيل و بلغارستان به دليل اظهارات رئيس جمهور در مورد اسرائيل، تورنمنت چهارجانبه فوتبال تهران با شرکت تيم های فوتبال ماداگاسکار( به جای برزيل)، مقدونيه(به جای بلغارستان)، تايلند و ايران با حمايت موسسه هواپيمايی امارات برگزار می شود. در همين هنگام رئيس جمهور اعلام کرد که ايران بزودی تکليفش را با کشورهای اسلامی حامی آمريکا در منطقه روشن می کند.
مرحله چهارم: شرکت هواپيمايی امارات در اعتراض به اظهارات رئيس جمهور در مورد کشورهای اسلامی از برگزاری تورنمنت چهارجانبه تهران کناره گيری کرد، همچنين تيم فوتبال ماداگاسکار اعلام کرد که به دليل نا امنی ايران به تورنمنت تهران نمی آيد. به همين دليل تورنمنت چهارجانبه تهران با شرکت تيم های توگو (به جای ماداگاسکار)، مقدونيه، تايلند و ايران برگزار می شود. فدراسيون فوتبال ايران اعلام کرد که خودش به جای موسسات اقتصادی اسپانسر اين تورنمنت می شود. همزمان با اين موضوع رئيس جمهور در هنگام رفتن از اتاق کار به راهروی رياست جمهوری سرش را از پنجره بيرون آورد و با صدای بلند فرياد کشيد: ما همين امروز شش کيلو اورانيوم غنی می کنيم.
مرحله پنجم: در پی ايجاد بحران در روابط ايران و اروپا و آژانس انرژی اتمی، کشورهای مقدونيه و تايلند اعلام کردند که در تورنمنت فوتبال شرکت نمی کنند، همچنين فدراسيون فوتبال کشور نيز اعلام کرد که از حمايت مالی از تورنمنت چهارجانبه خودداری می کند. به همين دليل اين تورنمنت با شرکت تيم های توگو، تيم خردسالان زيمبابوه، تيم گل کوچک محله بالام بالام بورکينافاسو و تيم ملی ايران برگزار می شود. با توجه به اينکه رئيس جمهور در هفته گذشته گلودرد شديد داشت و موفق به حرف زدن نشد، انتظار می رود بحران برطرف شده و مسابقات تورنمنت چهارجانبه برگزار شود.
------------------------------------------------------
بهزاد @ 14:10
―