آخیش خیلی وقت بود نپستیده بودیم...!
سلام، سلام، دوباره سلام....
همون طوری داشتم به Postها و Commentها نگاه می کردم دیدم که مثل این که بازدیدکنندگان محترم اصلاً دوست ندارن حرف حساب بزنن و یا که حرف حساب بشنون. البته من اصلاً با شوخی و خنده و طنز (و تا حدودی شرّ و ور) اصلاً مخالف نیستم ولی به نظر من اگه کنارش چار تا کلمنه حرف حسابم باشه (نه از نوع اشرفیش) بدک نمی شه البته خوب بهتون حق هم می دم چون تو مدرسه این قدر بارتون می کنن که این جا دیگه حوصله ی هیچ چیزی رو ندارید...
به تازگی کاشف به عمل اومد که دبیران محترم هم همچین بدشون نمی یاد که حضرات مرکز (بالا) رو به قلعه ی نظامی تبدیل کنن. نمی دونم ما که بهشون تا حالا هیزم بدی نفروختیم حالا "چه شده است؟" من دیگر نمی دانم. فقط قبل از این کار شاید بهتر باشه تابلوی سر کوچه رو به پادگان آموزشی 00 شهید بهشتی تغییر بدن. حد اقل یکی از سر کوچه رد می شه به سرش نزنه بیاد بالا ببندنش به رگبار...
این سال اخری به ما که نیومده درس بخونیم به قول این رفیق شفیقمون این خواجه حافظ که درس می خونه و "یه سری دیگه کههههههههه"...... البته ما خوش(ک) حالیم.
من هم فکر می کنم که این داستان پسر و دختر دیگه تو این روزگار جایی نداشته باشه. پیش اون بالایی هم اصلاً فرقی نمی کنه. خدا کنه امسال حتماً بخوادتتون برید ببینید که وقتی دور خونش عاشقونه می چرخی اصلاً نمی فهمی که تو اون انبوه جمعیت کنارت یه مردِه یا یه خانومه. می خوام بگم که هیچ وقت نگفته اول آقایون بیان بچرخن بعد خانوما، یا که خانوما تو این ساعت بیان بچرخن یا که.... (با این که عرب ها هنوزِ که هنوزه همون عرب های سوسمار خور و شهوت پرست زمان پیامبرن که دختر زنده به گور می کنن و علی (ع) بعد از این که فاطمه اش رواز دست داد از دست همین عرب های زبون نفهم انسان نما سر به چاه می کرد و با چاه درد دل می کرد غم خوارش چاه بود، وای که چه فاجعه ای....
از خاطرات لوبیا.
با ما باشید.
سرمایه ی ماورایی هر انسان حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
دکتر شریعتی
منتظر نظراتتون می مونیم...