یه چند کلمه حرف نا حساب!!!


دوباره سلام:
خدا رو شکر که این تعطیلات هم بالأخره تموم شد. برای من که هر روزش قد یه سال گذشت، شما رو نمی دونم. تعطیلات نسبتاً خوبی بود از این لحاظ می گم که ما تازه شروع کردیم به درس خوندن، خب می شه امیدوار بود که اندازه ی شلهرود یا سمنانی رتبه بیاریم. البته از ما بهترون زیادن ما هم منکرش نیستیم ولی هر چی خدا بخواد همونه. چلچله در مورد 83 گفت، برای من هم 83 سال بسیار جالب و به یاد ماندنی ای بود ولی سخت، سخت و حتی سخت تر از همیشه. امسال هم که فکر نمی کنم که سال خوبی بشه آخه می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست.
خب ما هر چی داشتیم ( به اصطلاح Aceمون ) رو گذاشتیم وسط. سختی ها و مشکلات رو که در نظر می گیرم می بینم دیگه بیش تر از این نداشتم، واقعاً نمی تونستم. ولی باز هم خدا رو شکر به خاطر همه چیز، زندگی پستی و بلندی زیاد داره ، سربالایی، سرپایینی زیاد داره اما به قول احمد:
« گاه زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است»
از این حرفا که بگذریم:
گله دارم گله دارم من از دست خودم هم گله دارم!!! ( چه برسد به دوستان؟؟؟ )
می خوام نظر خودم رو بگم و به عنوان یه دوست همین قدر که روش فکر کنین برام کافیه. ( نگید انتظار بیجا داری)
اول این که یه تشکر جانانه از همه ی بروبچه های لوبیاگر می کنم. به خاطر تمام تلاش واقعاً شبانه روزیشون برای کا رو ی وبلاگ و به ثمر رسوندنش.
دوم این که به نظرم یه سری از دوستان عقب نشسته اند. نمی دونم چرا؟؟؟ ولی خیلی دوست دارم بدونم چرا!!!؟ سرخی عزیز، دانی اندیشمند، بیل خوش شعر و خوش فکر، صخره که با تمثالگریش بهمون حال می داد، چلچله که بیش تر از بقیه خودش رو در کار روی وبلاگ سهیم می دونست و بیش تر به هممون حال می داد و با نوشتنش حال و همای وبلاگ رو متحوّل می کرد. و قبول دارم که من هم دیگه کم تر براتون شعرای تکراری این و اون رو می نویسم و کم تر به بارغم وبلاگ با چند خط نوشته ( اگه بشه اسمش رو نوشتن گذاشت ) اضافه می کنم. اه داشت از پستچی ضمن خدمت یادم می رفت که دمش گرمه و شدیداً به کار درسمی پردازه و ما از این باب خوش حالیم. آقایون کیسه و بچه مثبت هم دوست داشتن به ما و خودشون بنویسن که بسیار خوش حال تر می شویم.
ولی خب فقط می خواستم یه چیزی رو که هممون می دونیم رو یادآوری کنم.این که این روزها واقعاً دیگه پیدا نمی شن. این که واقعاً دیگه ما نمی تونیم این طوری با هم پیوند بخوریم و در غم و شادی هم دیگه شریک باشیم. دیگه نمی تونیم این جوری تو خونه های هم بریم و بیایم. و مهم تر از همه دیگه نمی تونیم این قدر با هم باشیم. که این بزرگ ترین نعمتی است که تا چند ماه دیگه اون رو از دست خواهیم داد.
پس به عنوان کوچیک ترینمون یه بار دیگه دست همتون رو به یاری هممون خواستارم. و از هممون می خوام که هر چی این روزگار بیش تر بهمون سخت می گیره، ما بیش تر با هم بودن رو تجربه کنیم و همین جا در آغاز این سال نو کدورت ها رو کنار بگذاریم. من هممون رو به وبلاگمون دعوت می کنم، شاید بتونیم با نوشتن در اون بیش تر از حال هم با خبر بشیم.
اومده بودم که یه چیز دیگه که حیفم اومد ازش بگذرم و برای شما بازدیدکنندگان گرامی ننویسم رو بنویسم. اما یه نیگاه که می کنم کی بینم به قول جغله مثنوی نویشتم. حالا قسمتی از اون رو براتون می نویسم. بقیه اش رو هم قول می دم که تو پست های بعدی براتون بنویسم. این نوشته از برترین کتاب ادبی قرن بیستم فرانسه و سومین کتاب پر فروش دنیا بعد از انجیل و کاپیتال هسته، از آنتوان دوسن تگزو په ری هسته، ترجمه ی احمد شاملوا هسته و اسمش هم شهریار کوچولو هسته. من هم اون رو تو مقدمه ی یکی از کتابای اندیشه سازان دیدم. فعلاً داشته باشیدش:
... آن وقت بود که سر و کله ی روباه پیدا شد.
روباه گفت: - سلام
شهریار کوچولو برگشت اما کسی رو ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: - سلام
صدا گفت: - من این جام، زیر درخت سیب
شهریار کوچولو گفت: - کی هستی تو؟ عجب خوشگلی!
روباه گفت: - یک روباهم من.
شهریار کوچولو گفت: - بیا با من بازی کن، نمی دانی دلم چه قدر گرفته...
روباه گفت: - نمی توانم بات بازی کنم. هنوز اهلیم نکرده اند آخر.
شهریار کوچولو آهی کشید و گفت: - معذرت می خواهم.
اما فکری کرد و پرسید: - اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: - تو اهل این جا نیستی. پی چی می گردی؟
شهریار کوچولو گفت: - پی آدم ها می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: آدم ها تفنگ دارند و شکار می کنند. اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش می دهند و خیرشان فقط همین است. تو پی مرغ می گردی؟
شهریار کوچولو گفت: - نه پی دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟ ...
منتظر بقیش باشین چون داره جالب می شه!!!
راستی کتابش رو هر کی داره خواستاریم.
این شعر رو هم با احترام تقدیم می کنم:
برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم
تا انسان را کنار خود احساس کنم...
خب دیگه من که هنوز ما نشدم
می رم
تا بعد.